.

بایگانی

بسیار مهربان بود اما اگر ساعت‌ها کنارش می‌نشستی، کلمه‌ای حرف نمی‌زد مگر اینکه سؤالی کنی که سر و ته آن را نیز با یک سر تکان دادن، هَم می‌آورد. روزی دو پاکت سیگار زَر می‌کشید به شکلی که سیگارش را با سیگار قبلی روشن می‌کرد. و من که گاهی لباسم را در همان اتاق او آویزان می‌کردم به عطر سؤال برانگیزِ سیگار معطر می‌شدم. نمی‌دانم چه چیز در مصاحبت او وجود داشت که به رغم لام تا کام حرف نزدنش، با وجود چایی هفت جوش او و  بوی سیگاری که من را بین دوستانم متهم می‌کرد، باز هم ساعت‌ها کنار او می‌نشستم و انس گرفتن را مشق می‌کردم. البته حتماً این فرض را که، نیکوتین‌های قدیمی چقدر جواب می‌دادند، نادیده نگیرید ولی بعدِ عبور این فرض از ذهنتان، قبول کنید قصه چیز دیگری بوده است.

پیرمرد نقشش در زندگی من بیش از هر چیز القا و آموزش انس گرفتن بود، نه سواد داشت و نه به معنای متعارف، معنویتی وی‍ژه. حتی نمی‌توانست سرگرمت کند فقط زنده بود و نفس می‌کشید آن هم چه نفسی که ریه‌هایش کار کاربراتور را می‌کرد هوای معمولی را می‌گرفت و با دود سیگار ترکیب می‌کرد، حیاتش مثل یک درخت بود، درختی که میوه‌ای جز سایه و تنفس ندارد استنشاق در هوای او استنشاق انس بود. چقدر تنفس در این هوا مغتنم بود و چقدر خاطره انگیز...

انس در جهاد نرم ابزار نزدیک شدن به پدیده‌ها و شناسایی آنهاست و پایه برقرار کردن ارتباط و قابلیت بهره‌دهی و فایده به همه ابزارهای لازم محسوب می‌شود. انس همان شناسایی است که با وجود آن همه چیز نه‌تنها مفید بلکه مغتنم خواهد بود. اگر با چیزی خو نگیریم چطور می‌توانیم از آن استفاده کنیم؟ شنیده‌اید که می‌گویند «بگذار این اتومبیل مدتی در اختیارم باشد تا به آن عادت کنم» عادت کردن نوعی انس محسوب می‌شود. دیده‌اید کسانی که قصد یاد گرفتن زبان خارجی را دارند چقدر نیازمند انس گرفتن با لغات و گویش آن و تکرار و حوصله کردن و شنیدن هستند؟ حتماً دیده‌اید طفل چند ساله‌ای را که ابتدای آشنا شدنش، غریبی می‌کند اما وقتی که انس گرفت و وحشت نزدیک شدن از او دور شد، ارتباطش به زیبایی با دیگران برقرار می‌شود. اگر این طفل مثل روز اولی که به مدرسه می‌رفت همیشه در آنجا احساس غریبی و وحشت می‌کرد، می‌توانست چیزی یاد بگیرد؟ انس گاهی کلید تسلط و گاه کلید تسلیم شدن است و به نسبت جایگاه مخاطب یکی از دو حالت یاد شده را به وجود می‌آورد حالت‌هایی که بهره بردن ما از یک نعمت را ممکن می‌کند. انس علامت و حتی مقدمه شجاعت است و چه کسی نمی‌داند در معرکه نبرد، شجاعت چقدر ضرورت دارد. بسیاری از نقاط ضعف ما در دوری از کلام خدا، به خاطر انس نداشتن با آن است که البته وقتی حاصل می‌شود که مطلق انس‌ورزیدن را در خود به وجود آورده باشیم. وقتی ما نتوانیم با بندگان خدا و با هر شرایط جدیدی که برای ما به وجود می‌آید انس بگیریم، چگونه می‌توانیم شناسایی درستی از محیط و پدیده‌ها داشته باشیم؟باید دانست که مقدمه انس ورزیدن احساس اطمینان و امنیت به خدا و کنار گذاشتن دغدغه‌هایی است که معطوف به شرایط شخصی و خصوصی ما می‌شود. باید به فکر دیگران باشیم و از خود بگذریم تا بتوانیم انسی مطلوب بگیریم اگر من همه دغدغه‌ام پرداختن به برنامه‌ها و حتی بهره معنوی شخصی‌ام باشد، با هیچ محتوایی نمی‌توانم انس بگیرم. راستی بسیاری از سؤالات ما نشانه انس نداشتن ماست. خستگی‌ها و کلافه شدن‌های ما هم، همین‌طور و البته زودرنجی‌هایی که همیشه برای ما ایجاد اشکال کرده‌اند. خلاصه که انس نداشتن مانع فهم و رشد است و ما را عاجز از شناسایی پدیده‌ها می‌کند چون هر پدیده‌ای معرفی خودش و علم مربوط به آن را وقتی در اختیار ما قرار می‌دهد که به او نزدیک و صمیمی شده و با آن انس بگیریم. و عدم توانایی در انس‌ورزی ما را مستعد خو گرفتن با انزوا، شرور، رذایل و البته شیاطین و دشمنان می‌کند. دور کردن عدم انس‌ورزی از خود، دور کردن ضعف و سستی است. و نوعی آماده شدن برای مسئولیت‌های بزرگ محسوب می‌شود. امام سجاد علیه السلام فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۱۸
کاظم رجبعلی

روزی که پدر و مادر عزیزمان آدم(ع) و حوا(س)، بر عرصه زمین هبوط کردند،- و بسیار هم کار خوبی کردند و دستشان هم درد نکند- مفهوم جدیدی به نام فرزند، مجال ظهور یافت. آدم(ع) برای فرزندانش هم پیامبر خدا، هم ولی و حاکم و هم پدر بود. فکرش را بکن همه بچه سید بودند، همه آقازاده و همه پسر یا دخترهای بابا.

به مرور خانواده‌های متعددی تشکیل شد و البته به ظاهر ممکن بود پیامبر، پدرِ خانواده همسایه باشد و زمام حکومت نیز در دست حاکم اصلی آن، که همان پیامبر الهی است، نباشد..

سرگذشت طولانی را طی کرده است، مدل حکومتی که حکومت مطلوب است. جدایی انداختیم میان پدری و پیامبری، میان دین و سیاست و خانواده. هر پیامبری که آمد، خواست بگوید، هنوز هم این سه جنبه ضروریِ از حیات، جلوه‌هایی از یک حقیقتند. به شرطی که مدیریت حکومت، با پیامبر باشد. که اگر چنین شد، جمع شدن پیامبری با پدری و با سیاست، با رؤیت عقلی ممکن می‌شود.   

حالا یک امام داریم، یک حاکم و یک پدر، اما جدا جدا. خودتان بگویید در چه صورتی این سه مفهوم در یک مصداق قابل جمع است؟ گیریم که پدرمان به حکومت رسید و شدیم آقازاده، ولایت و امامت چه می‌شود؟ حاکم را هم که همین‌طور و به حرف نمی‌توان پدر خطاب کرد؛ تازه اگر این مشکل حل شود ارتباطش با غیب و پیامبری و امامت چه می‌شود؟ پس فقط یک راه می‌ماند و آن حکومت پیامبر و امام است؛ همان که اثبات پدر بودنش دشوار نیست که فرمود: «انا و علی ابوا هذه الامة» و فرمود شیعیان یتیمان ما هستند.

فهمیدیم، از سوره کوثر فهمیدیم -نه اینکه فهم ما الزاماً غرض و تفسیر سوره کوثر باشد- که ادامه نسل پیامبر، ادامه پیامبر است و این به مفهوم رایج پارتی بازی و جانشینی نابه حق و متکی به صرف وراثت نیست. تناقض وقتی اتفاق می‌افتد و وقتی جانشینی فرزند ناپسند است که این جانشینی ملازم شود با جدا کردن پدر از پیامبری و از حاکمیت.

بی تعارف و صریح بگویم، با منطق سوره کوثر- نه اینکه فهم ما الزاماً غرض و تفسیر سوره کوثر باشد- برای رسیدن به مدل حکومت الهی، چاره‌ای جز حاکمیت مهدی(عج) نیست و چقدر در هپروت به سر می‌برند کسانی که حالشان بد می‌شود وقتی می‌گوییم نزدیکترین مدل حکومتی به حکومت مهدی(عج) مدل ولایت فقیه است. تیشه به ریشه خودشان می‌زنند و رگ حیات خودشان را قطع می‌کنند اگر به کمتر از امام خامنه‌ای راضی شوند. جمع غیب و ملکوت با سیاست و نیز مفهوم پدری، شالوده حاکمیت الهی است، شالوده‌ محکمی که همان حکومت بر قلب‌ها است. حکومتی نرم است بر قلب‌هایی مستحکم و پر صلابت و اهل یقین. فهم ولایت فقاهت، رؤیتی عقلی می‌خواهد رؤیتی که در آن، حکومت آدم(ع) بر فرزندانش پیداست. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)                     

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۰۲
کاظم رجبعلی

می‌گفت، امید دارم خداوند حضرت آیت‌الله احمد جنتی(حفظه الله) را شفیع من قرار دهد! گفتم ایشان بزرگوار هستند اما چه خصوصیتی باعث این ارادت شما شده، گفت همین چیزهایی که راجع به ایشان درست توی ایام انتخابات سر زبون‌ دشمنای نظام می‌افته، انگار که دشمن راه کنار رفتن ایشون رو فقط با حذف و نبودن ایشون می‌بینه، می‌دونی یعنی چی؟ گفتم نه. گفت یعنی دشمن از این سرباز امام زمان(عج) مأیوسه؛ هیچ سوء استفاده‌ای از او نمی‌تونه داشته باشه. نه از ابعاد شناختی آسیب‌پذیره و نه در عزم و اراده او میشه رخنه کرد.

گفتم دست مریزاد بر این نکته سنجی. توی روایات دیده بودم که برخی افراد، شهید هستند حتی اگر به قتل هم نرسند و در قید حیات باشند. اما اینطور که مصداق یاد شده این موضوع را تبیین کرد، موضوع برایم روشن نبود. در واقع مفهوم «شهادت»، نقطه تلاقی جهاد سخت و نرم محسوب می‌شود به‌گونه‌ای که با مشاهده شهدای جهاد نرم و جهاد سخت انسان متوجه ماهیت یکسان این دو ساحت از جهاد می‌شود.

حاصل این مکالمه کوتاه، شعله کشیدن شوق شهادت در دل و  آرزوی شهادت برای همه بود. آرزوی حالت و شرایطی که طمع ایجاد تردید و یا ضعف در انجام وظایف و مأموریت را از دشمن سلب می‌کنه و فقط یک راه برای دشمن باقی می‌گذاره و اون حذف فیزیکی و یا آرزوی حذف فیزکی است. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)  ‌  

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۰ ، ۲۱:۲۵
کاظم رجبعلی

با مدل داستان حسن کچل، که از خانه بیرون نمی‌رفت و مادرش برای رشد و تعالی او مجبور شد کیدی به کار بسته و از چند سیب  –بنا بر روایت معتبر دیگری انار- استفاده کند تا وقتی حسن با تعقیب و جمع کردن آنها از خونه بیرون رفت، درب را ببندد و تا بزرگ نشده و راه و رسم زندگی را یاد نگرفته به خانه برنگردد، داستان‌های زیادی گفته شده است. البته این داستان­ها اصول ثابت و متغیری دارند که از جمله متغیرهای آن، اسم قهرمان داستان است. گاهی حسن کچل و گاهی احمد تنوری و گاه غیر آن. متغیر بعدی، استفاده مادر از سیب یا انار و یا نخود و کشمش است. اما عاقبت داستان که یک بلوغ پختگی و به‌دست آوردن تجربه برای قهرمان داستان است، وجه ثابت داستان‌های یاد شده محسوب می‌شود. در میان این داستان‌ها، داستان احمد تنوری به دلیل وجود یک کوله‌پشتی برای قهرمان در این داستان، جایگاه وی‍‍ژه‌ای دارد. او سر راه خود، یک عدد دُم خر، یک عدد لاک‌پشت و یک عدد تخم شتر مرغ پیدا می‌کند و آنها را در کوله پشتی‌اش می‌گذارد و در وقت مناسب وقتی که گرفتار دیو می‌شود، از آنها برای رهایی استفاده می‌کند و...

اما فارغ از این داستان‌های کودکانه، محتویات یک کوله پشتی در جهاد نرم چه چیز باید باشد؟آن ضروریاتی که داشتن آنها برای انجام یک عملیات ضروری است چیست؟ پاسخ درست شما، احتمالاً در دو ساحت قابل طبقه‌بندی است، لوازمی که به علم و معرفت و شناخت روش تحقیق و مطالعه و به ویژه دانستن و بهره‌گیری از واژگان قرآنی و غیر آن مربوط است، و نیز لوازمی که مربوط به ایمان و تحمل سختی‌ها و عزم راسخ و نشاط و عدم تردید و تزلزل  و غیر آن است.

خاطرم هست که در جمعی، توانایی‌ها، مهارت‌ها، تکه کلام‌ها، لطیفه‌ها، حسن خلق و حتی کج‌خلقی‌های افراد را به عنوان ابزارهایی که می‌توانند مورد استفاده قرار بگیرند، به عنوان محتوای کوله‌پشتی در جهاد نرم معرفی کردیم. همه موارد یاد شده درست است اما باید دانست، در بسیاری از مواقع، آنچه که در یک کوله پشتی نباید باشد، به مراتب از چیزهایی که باید باشند مهمتر است. یک نگاه به گذشته تا امروز خودمان بیندازیم، آنچه که از ناکامی‌ها، نداشتن‌ها، نشدن‌ها، غربت‌ها و بی استعدادی‌ها به دست آوردیم به مراتب ارزشمندتر از داشته‌های ماست. در ذات فقر، درد و فهمی نهفته است که ضروری‌ترین ابزار در کوله‌پشتی یک مجاهد محسوب می‌شود. خدا را شکر بابت همه آنچه که نداریم، چون با نداشتن آنها درک بهتری از آنها پیدا می‌کنیم و البته احساس نیازمان به آن ذات بی‌نیاز همه کوله‌پشتی ما را پرخواهد کرد. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)         

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۰ ، ۰۹:۱۹
کاظم رجبعلی

در ادبیات کبوتربازها-که البته کبوتر بازی با شکل خاص خود، کاری مذموم و ناپسند است- اصطلاحی وجود دارد به نام «جَلد»، که منظور از آن تربیت کبوتر به‌گونه‌ای است که پشتِ‌بام یا برجِ صاحب خود را بشناسد و هر جا که رفت دوباره به آنجا بازگردد. گاهی کبوترها را دو برجه جلد می‌کردند یعنی این احساس شناخت و انس را به دو جا در او ایجاد می‌کردند و به این طریق حتی می‌شد نامه‌هایی را توسط این کبوترها ردّ و بدل کرد. اصلاً اگر صفت جلد شدن در کبوتر وجود نمی‌داشت، پرداختن یک عده به این کار و یا حتی اعتیاد به آن، موضوعیت نداشت. البته کبوتری که جلدِ یک جایی باشد، در صورتی که به دام بیفتد، می توان او را نسبت به جایی جدید جَلد کرد. به شرطی که کبوتر، «جلدِ بُکُش» نشده باشد. جلد بکش، به کبوتری می‌گویند که وفاداری او به برج صاحبش ملکه شده باشد و دیگر نتوان او را جلد جای جدیدی کرد. این کبوتر اگر به دام هم بیفتد، در اولین فرصتی که برای پرواز پیدا کند، به همان‌جایی خواهد رفت که جلد بکشِ آنجا بوده و از اول به آنجا تعلق داشته است. از این روی چنین کبوتری برای دیگران طمع برانگیز نیست و چاره او فقط کشته شدن است و گرنه تا زنده باشد به همان جایی باز می‌گردد که جلد آنجاست. این کبوتر بهترین گزینه برای اجرای هر مأموریتی است. مأموریت در ذات او رسوخ کرده و چیزی جدا از او نیست؛ از این روی حضور در مأموریت در او ایجاد احساس تنگی و سنگینی نمی‌کند. مرخصی برای او آماده باش است، نه تعطیلات.

ناگفته پیداست که یک مجاهد جلدِبکشِ جهاد در راه خداست ان هم با مختصات و وسعت یک انسان، و نه در ظرف محدود یک کبوتر. جلدِ بکشِ جهاد، خوابش هم خواب مجاهدانه است. چه برسد به مرخصی او. راستی چه خبر از مرخصی؟ خستگی‌ها برطرف شد؟ توانستیم یک نفسی بکشیم؟ به بقیه کارهامون رسیدیم؟ بقیه‌اش بقیة‌الله است؟ کجاها رفتیم؟دوره مرخصی پرکار تر بودیم یا قبل از آن؟ احساس دلتنگی‌ای چیزی، نسبت به چیز خاصی نداشتیم؟ امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)  

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۰ ، ۱۲:۱۱
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

نفر اول: حالش از همه چیز به هم می‌خورد، به خصوص جواب‌هایی که از قبل حدسش را می‌زد، رفتارهایی که به نظرش کلیشه می‌آمدند واکنش‌ها و تقریباً بیشتر چیزهای دور و اطراف، معده او را تا آستانه گلو بالا می‌آورد. عین یک کسی که توی ماشین در حال حرکت، دل‌آشوب شده باشه یا مادری که دچار بدویاری باشه. این آدم استعداد هر کاری را داره به خصوص فرار از جبهه...

نفر دوم: اصلاً تحمّل شنیدن نداشت. به خودش می‌پیچید و منتظر بود صحبت‌ها تموم بشه، دست از سرش بردارند تا بتونه تجدید وضو کنه، «آخه برادر من! لایه‌های ساختار وجودی انسان به چه کار من میاد؟ ول کن بابا این حرفارو، نیاز من چیز دیگه است، شما در هپروت به سر می‌برید یه سر توی جامعه بزن ببین چه خبره واقعیت یه چیز دیگه است... آخ»

نفر سوم: تموم سر و کلّه‌اش رو دود و کثافت گرفته بود. چرب بود و چنان با نوک ناخوناش روی پوستش می‌کشید که دلت ریش می‌شد. «چیه داداش؟تا تنی به آب نزنم هیچ‌چیز نمی‌فهمم. اصلاً از خودم هم بدم میاد چه برسه به...»

نفر چهارم: ضعف کرده بود و حال حرف زدن نداشت کمی سکوت کافی بود تا نغمه غم‌انگیزی از اعماق معده ایشان به گوش برسه. «حالا دیگه صحبت کردنت بین نماز چیه؟ همین کارها رو می‌کنید که امثال ما جوونا از دین زده می‌شیم بمیرم برای مردم سومالی و...»

چند نکته: اول اینکه مصادیق یاد شده معرّف اقسام مین یا تله‌هایی هستند که ممکن است یک مجاهد خودش یا دیگران را با اونها مواجه ببیند. اقسام مین‌های دیگر هم وجود داره که در اینجا به ذکر اونها نپرداختیم. دوم اینکه، همگی حالات یاد شده در یک چیز اشتراک دارند و اون قبض و کم حوصله‌گی و تنگ شدن ظرفیت عمل است. سوم اینکه، غالب تله‌هایی که مصداق‌هایی ساده از اون ذکر شدند دارای مصادیق بیشماری است که قابل انطباق با بدحالی‌های ما یا جامعه و افرادی است که با آن روبرو هستیم.

شاید توی نگاه اول و در جهت خنثی شدن همه این مین‌ها راه‌کارهایی بدیهی را پیشنهاد کنید به نفر اول کمک کنید تا به استقبال راحتی بره دومی هم تکلیفش روشنه نفر سوم هم با شستشو مشکلش برطرف میشه لقمه‌ای نان میتونه مشکل چهارمین نفر رو حل کنه. اینها همه در صورتی جوابش راحته که مصداق مورد مواجهه، همین شکلی باشه نه اینکه مجبور باشید. مثلاً فلانی را که با فلان مشکل روبروست، تحلیل کنید که جنس مشکلش، (بخوانید نوع مین او) شبیه نفر اولی است یا نه. کاش مسأله به همین جا ختم می‌شد، چون باید یک انطباق دیگر هم بدهید و اون انطباق راه حل یاد شده با راه حلی مناسب موضوع است. مثلاً اگر کسی کم حوصله بود و جنس کم حوصله‌گی او، از مدل نفر اول بود، نمی‌توانید از او دعوت به استفراغ کنید. باید کاری با مدل چنین واکنشی طراحی کنید. نوعی استفراغ مفهومی. خلاصه که خنثی کردن مین، از این منظر کار راحتی نیست و اینجا هم قصد تبیین جزئیِ خنثی‌سازی اقسام مین‌ها رو نداریم. اما نکته مهم‌تر اینه که بدونیم وقتی شخص شخیص بنده و شما پای مبارک‌مان روی یکی از این مین‌ها قرار گرفت و در آستانه انفجار بودیم، متوجه باشیم که تله در کار بوده و خونسردی خود رو حفظ کنیم، دقت داشته باشید علایم قرار داشتن در میدان مین، همون علایم مرگ نیست. پس لطفاً رفتار مناسب با وضعیتی که در آن قرار دارید داشته باشید. باید دانست که غالباً این تسلط بر خود و حفظ، هر نوع مین رو، در زمان مناسب خودش خنثی میکنه. راستی من و شما نه حق داریم و نه وقت، که تسلیم بشویم. به چه بهانه‌ای پا پس بکشیم؟ به بهانه دل‌آشوبی؟ یا به بهانه چرب بودن سر و کله؟ به هر حال پرچم دست ماست چه حال خوبی داشته باشیم و چه بدحال باشیم. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)         

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۰ ، ۲۳:۰۶
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به خاطر دارم که سال‌ها پیش، اون موقع که به جهت سن و سال هم کوچکترین عضو مجموعه در مسجد و پایگاه به حساب می‌اومدم، - والبته این کوچکی در ابعاد دیگر همچنان وجود دارد- بعضی بزرگ‌ترها که اکثراً جبهه رفته هم بودند، در مجموعه حضور و نقشی ویژه و خاص داشتند. نقشی فارغ از مسئولیت مستقیم اما کاملاَ موثر. مفهوم حرفم، این نیست که الان چنین نقشی رو نداشته باشند، بلکه دارم از دریچه گذشته موضوع رو بررسی می کنم. بیشتر اونها شاید ظاهراً مسؤولیتی نداشتند، اما حضورشون وزن خاصی به مجموعه می‌داد. اونقدر که کوچکترین کارها و مسؤولیت‌ها هم با وجود اون‌ها مهم جلوه می‌کرد. خلاصه که حالی وجود داشت؛ فضا گرم و پر حرارت بود حتی برخی ناملایمتی‌ها و دلخوری‌ها و دعواها هم نشان از این حرارت و پویایی داشت. اون موقع و در اون فضا من متوجه این حرارت نبودم. بعدها که به دلایلی محیطم عوض شد و خودم را در مجموعه دیگری یافتم متوجه خلئی در محیط تازه شدم. یعنی نبودن وزنه‌هایی که بودن اونها توی جمع قیمت مجموعه رو بالا می‌برد. واقعاً فضای محیط جدید سرد بود و هیچ نقش و مسئولیتی برای کسی اهمیت نداشت. مدت‌ها گذشت و تقریباً مجموعه سردی که صحبتش را کردیم به نقطه‌ای قابل قبول از گرما و حرارت رسید. مشغله زیاد به من اجازه نمی‌داد که حضور مستمری در اونجا داشته باشم اما مجموعه سرپا بود و توسط بر و بچه‌ها به خوبی اداره می‌شد. به مرور و با ارتباط بیشتری که مجدداً حاصل شد، فهمیدم همون جایگاهی که بزرگ‌ترهای یاد شده -که در اولِ گفته‌هام به اون اشاره کردم،- داشتند در من به وجود اومده و شکل گرفته بود. یعنی بر و بچه‌های نسل سوم یک دید ویژه‌ای نسبت به این حقیر سراپا تقصیر پیدا کردند دیدی مشابه اون چیزی که من نسبت به بزرگترها در سال‌های دور داشتم. من که اهمیت چنین جایگاهی رو از قبل فهمیده بودم، تردید نکردم در اینکه بهترین استفاده رو از این جایگاه برای تقویت اون مجموعه به‌کار بگیرم. باورتون نمیشه اگر از توی خیابون هم رد بشم و ببینم مجموعه یا جریانی ارزشمند و بهره‌مند از حق وجود داره تردید نمی‌کنم در حمایت کردنم، اصلاً چشمم نسبت به چنین جریان‌هایی حساس شده و سرم درد می‌کنه برای تقویت اونها...

با ذکر این خاطره خواستم ابعادی از پشتیبانی لجستیکی رو در جهاد نرم معرفی کنم، جنس پشتیبانی گفته شده یک پشتیبانی معنوی بود که اقسام دیگری هم داره، مثلاً ممکنه عده‌ای توی جمع باشند که طهارت و معنویتشون سرمایه‌ای برای حرارت یا حیات جمع باشه، گاهی افراد دارای سن و سال، سرمایه حیات برای یک جمع هستند، گاهی نیز این پشتیبانی، ابعاد علمی پیدا می‌کنه و وجود کسانی که بتونند پژوهش بکنند و ظاهراً هیچ نقش دیگه‌ای هم نداشته باشند یک سرمایه محسوب میشه. جلوگیری از انحراف و جهت دهی مناسب زاویه‌ای دیگه از پشتیبانی لجستیکی در جهاد نرم محسوب میشه. به ویژه حضور در جمع و واکنش با نشاط به برنامه‌ها و عملیات‌ها هم نوعی پشتیبانی از جریان حقه. باید طوری با اشتها با نعمت‌های الهی برخورد کرد که ذائقه دیگران هم تحریک بشه. نتیجه مهم اینه که چشممون حساس باشه تا تقویت کننده جریان‌های حق باشیم حتی اگر نسبت به اونها نقد هم داشته باشیم.

امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۰ ، ۱۵:۱۴
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

هنوز هم که یادش می‌افتم شگفت زده‌ام، طفلک هیچ چیزش نبود اما اونقدر با خودش ور رفت و اونقدر به پرو پای خودش پیچید و خودش رو سرزنش کردکه تلف شد و از دست رفت. باور کنید معلوم نشد چرا در اوج بالندگی یک دفعه سوخت و راهش رو جدا کرد. ان شاءالله الان هر جا که هست موفق باشه و خدا به سببی دستش رو بگیره! من اسم او رو میگذارم کسی که خودکشی کرد یا شاید هم کسی که طلاق گرفت شاید هم بهتره به او گفته بشه، کسی که از جبهه جهاد نرم، فرار کرد.

خوب دیگه، برخی عادت به حذف خودشون دارند و به کمترین بهانه‌ای می‌خوان که نباشند. چیزی شبیه قهرهای کودکانه یا طلاق‌های خام و بدون توجیه. این افراد شکننده اگر چاره داشتند از پدر و مادر و خواهر و برادرشون هم طلاق می‌گرفتند اما ظاهراً چون چنین چیزی تعریف نشده، مدتی به گوشه‌ای می‌رن و بعد از مدتی برمی‌گردند. اما در مورد پیوندهای غیر نسبی اینطور نیستند هر تعهدی که قابل فسخ باشه احتمال فسخش از طرف اونا وجود داره حتی ازدواج و یا هر دوستی و پیوند دیگه. یکی نیست از اونا بپرسه که پیوندها مگه چغندر هستند؟ که اگه چغندر هم بودند، پدیده جدی محسوب می‌شدند، چغندر رو دست کم گرفتید؟ تصور کن با چنین روحیه‌ای به عرصه نبرد بیاییم! چقدر جبهه نامطمئنن و شکننده خواهد بود.

احتمالاً علت این خودکشی یا فرار از جبهه به دو چیز بر گرده: یکی خوف و ترس و عدم استقامت و تحمل در برابر تهدیدات و فشارها، و دیگری ملول شدن و حزن و اندوه. که باید با ظرافت بر طرف بشوند. یکی از راه‌های برطرف شدن بی‌صبری و اندوه اشتباه نگرفتن ماهیت نرم در جهادنرم، با مفهوم مجازی بودن یا بازیه. باید به اون آدم‌هایی که از صحنه و جبهه جهاد نرم فرار می‌کنند گفت، جهاد نرم، از جهاتی روح جهاد سخت محسوب می‌شه. جنسش از جنس پیوند نسبیه، طلاق در اون تعریف نشده و پیروزی و شکست در اون و در هر حالتی همان پیروزی و شکست حقیقی محسوب می‌شه. اصلاً این افراد باید طلاق را از قاموس باورهاشون خارج کنند، نه اینکه طلاق وجود نداره، بلکه مگه طلاق چغندره؟ محکم باشیم و صحنه رو خالی نکنیم، چون پشیمونی حاصل از فرار از جبهه، به مراتب آزاردهنده تر از ملولی و سنگینی‌های احتمالی در جهاد نرمه. متنفر باشیم از طلاق و این پدیده مبغوض‌ترین چیزها نزد ما باشه و با هر علامت و نشانه‌ای از اون مبارزه کنیم تا اسیر پشیمونی که از اون صحبت کردم نشیم.

 امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۰ ، ۰۶:۱۴
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه سوره مبارکه زخرف، 19/10/1388

    به واژگونی مرکّبی کبود نیست، که صفحات این کتاب، نیلگون جلوه می کند؛  کودکان، به ضرب  و کبودی سیلی، آیه های مبین شدند! و دست درازی مسرفان، مانع از نزول این آیه های مبین نشد!

 آیه های سیلی خورده ی کتاب این کاروان، اطفال ام الکتابند، که به اسیری ورق  می خورند!

پیش از این، آیه های کبود که بر ناقه های برهنه سوارند، در آغوش امن و بلند امّ الکتاب بودند و از آنجا نازل  شدند؛ که اگر چنین نبود، اینگونه خوش لهجه و  فصیح، حقیقت را شیون نمی کردند!

 قسم به آیه های مبین این کاروان!  عجیب نیست اگر  ام الکتاب،  آسیمه سر  باشد،  که ام الکتاب،  میان آیه های ریخته از دستش، با تازیانه ها، حایل است!  

و چون معجر را، از سر عقیله بنی قرآن برداشتند،  دست درازی مسرفان، مانع خطابه زینب نشد؛ که ام الکتاب، خطابه ی برهنه سرش را روانه می کرد، تا در مباهله با جهالت،  لعلکم تعقلون، جلوه کند!

 لعلکم تعقلون،  از پس سیلی، جلوه گر شد؛ تا دیگر، دست درازی مسرفانه، مانع اقرار به عزیز حکیم نباشد!

که توحیدِعزیزِ حکیم، همچنانکه بر ناقه های برهنه، به اسارت می رفت،  خطابه برهنه سرش آیه های مبین می شد!

به واژگونی مرکّبی کبود نیست  که آسمان و زمین آیه های مبین شدند؛ که ام الکتاب، آسیمه سر، میان آسمان و زمین، با تازیانه ها حایل است؛ و اینچنین بود که گنبد کبود، به کبودی مبین شد!

 دست درازی مسرفانه، مانع نبود که ناقه ها،  رام خطابه های زینب باشند، که آیه های آفتاب سوخته ی منقلب، به قافله سالاری ام الکتاب،  إِلى‏ رَبِّنا، لَمُنْقَلِبُونَ می شدند.

کبودی توحید، از واژگونی مرکّبی کبود نبود؛ که توحید به ضرب سیلی افتراء، آیه هایش مبین شدند!

مسرفان دخترک کُش، که دستشان به خون صفات جلالی توحید، رنگین بود، نتوانستند، صفحات سپید صفات جمال را به زیر کبودی، زنده به گور کنند؛ چرا که ذکر جمال و جلال، به کبودی  این دخترکان، مبین شد!!

و عجب نیست اگر برغم حایل بودن زینب، میان تازیانه و این کودکان، باز هم آیه ها را کبود ببینی؛ که این مروارید های کبود، تبیینگر بخشی از کبودی ام الکتاب هستند؛ و مسرف بودن مسرفان، مانع تجلی زینب نیست!

چه باک اگر، مرواریدی کبود، از پس نثار شدن میان خار و خاشاک، و به رشته در آمدن با ریسمان، گُم شود، که اسرافکاری مسرفان، مانع کم شمار شدن گنجینه های بی قرینه نیست.

 و چون آیه ای کبود، در آغوش ام الکتاب، شیونِ «وَ قیلِه‏ یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ» سر داد، نماز نشسته زینب، به این آیه قرین شد که: «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۰ ، ۲۲:۰۵
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

عادت کرده بود در بحث‌ها، سطح موضوع را به حداقل منتقل کنه و از منظر یک مُنکِر که هیچ چیز را قبول داره، آن را دنبال کرده و به جواب برسونه. اگر می‌تونستی مُجابش کنی، مطمئن بودی که یک دهری و یک بی اعتقاد را هم مجاب کرده‌ای حتی گاهی به نظر می‌اومد، قانع کردن یک لامذهب، از قانع کردن او،  راحت تره. خیلی خوبه آدم اعتقاداتش اینقدر پایه‌ای باشه توپ هم نمی‌تونه چنین اعتقادی رو بترکونه! اما یک اشکال بزرگ در این روش وجود داره و اون پرسه زدن در سطحی خاص از موضوعات و مسایله، لایه این جنس از بحث‌ها جدلی است و لایه جدل، نمیتونه پاسخگوی بسیاری از مسایل باشه، مثلاً در لایه جدل باید اون گزاره‌ای رو انتخاب کنی که طرف مقابل بپذیره و معلومه که گوینده از بسیاری نکات صرف نظر میکنه...

مثل وقتی که ادبیات، کودکانه باشه و مخاطب از تو توقع داشته باشه به‌گونه‌ای حرف بزنی که یک کودک بفهمه، در حالی که کودک نیست، مسلّم اینه که ادبیات کودکانه مفید هست اما در جای خود. و اصرار بر اون در همه جا یعنی محروم ماندن از نکاتی فراوان.  علامت اصرار بر ادبیات کودکانه و حداقلی، رویکرد شکّاکانه و در قالب رگباری از سؤالاته...   این روش و ادبیات در زاویه‌ای دیگر به نوعی نقدِ سلبی ختم میشه، نقدی که فقط نقاط منفی رو رصد میکنه، غلط می‌گیره اما هیچ نقطه مثبتی نمیتونه او رو به وجد بیاره، به حمد وادار کنه و به سجده بیندازه، این روش میتونه بگه که یک موضوع، عیب داره یا نه؟ باید از بیرون و از جایی دیگه موضوعی رو پیدا کنی و بیاری تا درباره اون نظر بده؛ خودش چیزی رو نمی‌سازه، گاهی سازنده، همون دشمنه و اگر او نسازه، این سیستم فشل و معطل می‌مونه. یک نگاه به جامعه بندازید، ببینید با اون که ساختاری اسلامی داریم اما مثلاً تولید یک کتاب، اگر چه خیلی هم مهم باشه، کسی متوجه اون نمی شه. اما همین جامعه، خیلی خوب متوجه نقاط ضعف یا انحرافات می‌شه. اگه معلمی سر یک کلاس معجزه هم کنه، کسی متوجه نمیشه، اما اگر ضعفی داشته باشه به او تذکر داده میشه. سطحی محدود از تسبیح را داریم اما تا حمد فاصله بسیاره! یعنی در خوش‌بینانه ترین حالت، نیمی از بینایی ما فعاله در حالی که دیدبانی در جهاد نرم وابسته به همه چشم و همه بینایی است. اصلاً پدیده چشم،  در جهاد نرم، وابسته به حمد و شکره؛ نشنیدید به کسی که قدر شناس نیست و ناسپاسه، میگن:  «بی چشم و رو»؟ کافیه توی یک جلسه، مبحثی ما رو اقناع نکنه، کافیه ادبیات یک متن درسی، به نظرمون نامأنوس برسه، کافیه... نه که فکر کنید منظورم اینه که ناسپاس هستیم یا به ضرب و زور و با ظاهرسازی لبخندی بزنیم و ادعای رضایت داشته باشیم.  فقط مراقب باشیم که جهاد نرم مجاهدانی تیز چشم نیاز داره، دیده‌بان‌هایی که، هم نقاط ضعف رو رصد کنند و هم شگفت‌زده نعمت‌هایی باشند که در اون غوطه‌ور هستند. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۰ ، ۲۱:۰۴
کاظم رجبعلی