وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْ شِیعَتِنَا الْعَاهَةَ وَ جَعَلَ قُلُوبَهُمْ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ وَ جَعَلَ قُوَّةَ الرَّجُلِ مِنْهُمْ قُوَّةَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا وَ یَکُونُونَ حُکَّامَ الْأَرْضِ وَ سَنَامَهَا(مشکات الانوار ص79)
گاهی بعضی چیزها برایت چنان دوست داشتنی هستند که نمیدانی با آن چه کار کنی. ممکن است عطر گلی آنقدر برایت مطبوع باشد که همه سینهات را از آن عطر پرکنی و دلت نخواهد که دوباره هوا را بیرون بدهی و آرزو کنی که ای کاش گنجایش این سینه بیش از این بود و نفس پر کردنت به ته نمیرسید و یا حتی میشد پای آن گل جان میدادی تا شاید بتوانی به عمق آن دست پیدا کنی. باورکردهام که برخی قربان رفتن ها همین صداقت را با خود دارد. و بسیار چیزهای دیگر که همگی اینچنین هستند. حالِ من با این روایت، شبیه همین تمثیلهاست که ذکر کردم. حالا بماند اینکه به نظر برخی دوستان هر متنی که در به نام سلام مینوشتم آخرش یک کپی پیست از این حدیث خرج میکردم. اما توقع ندارم باور کنید که این حدیث برای منی که به شیر دندان شکسته و یال تراشیده و ناخن چیده بیشتر میمانم چیز دیگری است. این حدیث تبلی السرائر من است، دودِ کفنم. اگر حالت از ابراز احساساتم به هم خورده، مجبور به خواندن ادامه این متن نیستی. راست میگویی برو برای خودت یک حدیث مثل این انتخاب کن و باهاش بمیر. قصد و حوصله اینکه بگویم من چنین و چنان هستم را ندارم و در ضمن دل نوشته هم نمینویسم یک چیزی هست که گفتنش این شکلی است. پس درست گوش کن! این حدیث برای من در حکم فطرتیاب عمل میکند گاهی با آن سر تا پا شرم میشوم یعنی معلوم میشود که رگ بابا آدم(ع) در وجودم هست.حضرت حیا(ع) که برای بندگی فقط حیا بود و حیای چشمهای مرطوب و رو به پایینش منشأ معنویتی میشد که معجزه و عصمت و همه لوازم پیامبریاش در آن خلاصه بود. این حدیث ذکر نوحه من است بهانه بزرگ ترین غمی که تا به حال سینهام تجربه کرده است. همانکه به خاطر آن حتی حق ندارم یک روز کمتر بگو و بخند داشته باشم که اگر غیر این باشد دوستان از خجالتم در میآیند و شکمم را به طرفة العینی سفره میکنند. خلاصه که با این حدیث معلوم میشود رگ بابا نوح در وجودم هست کسی که در محضرش شادی، غم دارد.
این حدیث زبانم و هر زبانی را باز میکند. با آن میتوانم هر زبان بستهای را به نطق درآورم. این حدیث را که میشنوی بگو ببینم چند مرده حلاجی؟ چهل تا؟ رگ ابراهیمی من است این حدیث همان که به هم میزند و اقرار میگیرد به توحید به برائت از شرک. این حدیث بهانه آواره شدن من است همان که در جوانی من را راهی خیابان و بیابان و غیر آن میکرد و الان با همان داغی خواب که باشم مینشاندم و اگر نشسته باشم میایستاندم و اگر ایستاده باشم به راه رفتن وادارم میکند. رگ موسایی ام با این حدیث میجنبد چه جنبیدنی! گزارشی از ترجمه گریههای نوزادیام به دستم نرسیده شاید همین حدیث را به زبان بیچارگی و ترحم برانگیز میخواندم آن روزها را نمیدانم اما امروز که عمرم از سی سال گذشته است، وقتی که این حدیث را میخوانم دوباره متولد میشوم و و اوست که از زبانم سخن میگوید اذا قام قائمنا.... رگ عیسوی من با این حدیث جنبیدن میگیرد.
مرا پر توقع کرده است این حدیث و افقم را بالا برده است به کمتر از توان چهل مرد قانع نیستم دلی که سفارش دادهام به استحکام پارههای آهن است و جز استقرار حاکمیت مهدی و بر بلندا نشستن حق نمیخواهم رگ محمدی(ص) مرا به جنبیدن وا میدارد این حدیث. وای که این حدیث آیینه فطرت من و توست، همان که معجونی از زلالی انبیاست. و من و تو رسالتی جز تحقق این حدیث نداریم، راستی کاشف نزدیک به چهل بار است که این حدیث را برایت خواندهام، اذا قام قائمنا...