.

بایگانی

سوره قلم

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۲:۴۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم حرف می ­زدند؛ یکی بنده و دیگری خدا. بنده می­ گفت:

-خدایا برای من واضح و روشن شده که هر موجودی تو را دارد.

با این بیانش داشت، از اتصال دائمی خودش با خدا می­ گفت.

دشمن نگاه بدی به بنده کرد؛ جوری که انگار با چشمش می­ خواست به او آسیب بزند. از خشم به خودش می­ پیچید و می ­گفت:

-مجنون!

خدا گفت:

-حق این است که تو با نعمت پروردگارت، مجنون و آسیب­ خورده از غیب نیستی. چطور ممکن است تو با این اخلاق باعظمت، مجنون باشی؟

بنده خیالش راحت شد و فهمید برای اینکه همه عالمیان از نعمت ذکر بهره ­مند باشند، نباید ذره ­ای کوتاه بیاید. صبوری کرد و قدم­ هایش را محکم برداشت و به خودش اجازه نداد میدان را خالی کند؛ حتی اگر جانش در خطر باشد.

صدای کافر بلند شد.

-باغم سوخت!     

چوب بداخلاقی­ هایش را خورده بود. چیزی را فهمید که بیشتر عذابش می  ­داد؛ اینکه پیش خدا مجرم بودن با سرِ سازگاری با حق داشتن، برابر نیست. ­

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۱۱
کاظم رجبعلی

نظرات  (۳)

http://ghalamemastoor.blogfa.com/

تصویر مومنانه ی فردی با خنده ی محجوبانه به ذهنم متبادر میشود...  گویی این متن بشارت به تمام مومنانی است که یاد و ذکر خدا را سرسختانه در دل ها و رفتارشان زنده نگاه داشته اند و مجنونانی که به آنها تنه زده اند، طعنه هم زده اند.. 

سلام. اینجا شاید بهترین جایی باشد که بشود در ایام حج از حج نوشت.

از کنده شدن ها.

از خدا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی