.

بایگانی

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه سوره مبارکه هود عاشورای 1388

    کتاب ورق ورق شده پیکرت، تفصیل آیه های خدا بود که جمع کردن آن، نا ممکن می نمود! و حسین که پیش از این، قرائت آیه های قَدَمت، پیرش کرده بود، جوانان بنی قرآن را می خواند، تا بقیه الله، زیر دست و پای نماند!  

بقیةالرسول! تو تفصیل محمد(ص) بودی؛ و  ارباً  ارباع شدنت یعنی، بر زمین پاشیدن خلق و خلق و منطق رسول الله!

بقیّه ی علی! فقط نامت، به تنهایی، لیلة المبیت بود، تا دشمن به  اینکه علی اکبر را کشته است؛ دست از کشتن بقیّة الله بدارد! گویی خدا این بار، تدبیرش برای حفظ جان علی، به میدان فرستادن جان رسول الله(ص)بود!      

بقیّة الزّهراء! هیجده ساله بودنت، را باید دلیل خرد شدن استخوان هایت دانست؛ که خدا جان فاطمه را برای حراست از جان فاطمه به تقابل با لهیب شعله های آتش و ضربات خرد کننده فرستاده بود!

دور باد از رحمت خدا، امتی که به جان دادن تو راضی شد که جان دادن تو، جان دادنِ جانِ زینب بود!

تفصیل محمد و علی و فاطمه!  کودکان که بر دوش و دست و آغوشت می آویختند، امت واحده قرآن  شکل می گرفت؛ و چون  بند بند  پیکرت گسیخت،  امتی واحده از هم گسیخت! و غروب که شد، ناز دانه های امتت، میان خار و خاشاک مبهوت و پراکنده بودند!    

دور باد از رحمت خدا! قومی که، امت واحده ات را به اسارت بردند! و گونه های آفتاب سوخته شان را به ضربه های سیلی نواختند!

سفینة النجاة حسین! فاستقم کما امرت!  که چون  تن به سیلاب جنون تیر و تیغ و دشنه می سپاری، نه جان کشتی بان، که جان ذرّیه مبهوتش، با تو می رود.

در این محشر هلهله و سنگ، آهسته قدم بردار،  ای بیّنه رشید حسین! که چشم های امت واحده ات با تو می رود؛ غروب که شد، چشم های بقیه امتت از این جباران عنید ترسیده اند و نازدانه ها میان خار و خاشاک،  پژمرده اند!

دور باد از رحمت خدا! قومی که امت واحده ات را پژمردند، و پیکرهای نهیفشان را به قوت تازیانه هایشان، آزردند!

«أَلا إِنَّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُود!»

بقیه صالح حسین! در محشرِ قساوت و بی پروایی،  فاستقم کما امرت،  که  قلب های امت واحده ات، با تو می رود؛ و غروب،  امت واحده ات بر ناقه های برهنه سوار خواهند شد؛ حال آنکه  ناز دانه های باز داشته از آب، هنوز بدون تو،  سفری را تجربه نکرده اند!

«أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ».

صبح قریب حسین!  برای طلوع، در این معرکه سرخ، فاستقم کما امرت،   که از پس دعوت خونین این قوم، به میهمان نوازی، غروب که شد، امت واحده ات را به میهمانی می برند؛ چه میهمانی؟که نازدانه ها، لباس هایشان سوخته است و به ریسمانشان بسته اند!

بقیّة الله!  آهسته قدم بردار! که سرمایه جان، از بازار امت واحده ات، می رود؛ غروب که شد، گوشواره های امت واحده ات را می برند تا متاع بازارشان شود و نازدانه ها، گوش هایشان مجروح خواهد بود!

«أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» .

بقیّه موسی! برای هجرت شبانه ات، کوفیان را واگذار که اینان امت واحده فرعونند و فرعون امرش رشید نیست!

«یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُود».

فاستقم کما امرت! تا اذان قدم هایت خاموش نگردد، که این طنینِ قیامت، معیار سعادت و شقاوت است.

که هرکه سعادتمند است، دخیل امت واحده اکبر است.

آهسته قدم بردار که ردّ قدم هایت دلالت قدم های مهدی است، و بقیة الله به این دلالت باقی و باوقار، مهدی است!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۰ ، ۱۰:۲۹
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

وسط چله تابستون، توی ظلّ آفتاب، اون موقعی که رسیدن به خونه به قصد نصفه هندوانه‌ای که توی یخچاله، انگیزه راه رفتن و زود رسیدن به خونه است، هوس هندوانه داشت اما نه مثل من و تو، شیرینی هندوانه و خنکی اون را می‌فهمید اما چپکی! می‌گفت اگه بچه‌ها این هندونه رو بخورند جیگرشون حال می‌یاد، خیلی خنک می‌شن! فکرش را بکن هر چی این هندونه شیرین تر باشه بهتره، قاچ شتری که درست کنی و دستشون بدی، اون موقعی که آب از لب و لوچه‌شون راه بیفته، آخر صفاست!

هندوانه خواستنش یه چشمه از هوس نوبرانه او بود. در مورد چیزهای دیگر هم همینطور فکر می کرد. حتی معنویت! چون معرکه نبرد ذائقه اون رو  جهت خدایی داده بود. کاش یه مو از اون توی تن من و تو باشه! آخه عرصه جهاد، جای خودخواهی‌ها نیست حتی خودخواهی‌های عارفانه! از همان‌هایی که در اکثر دل‌نوشته‌ها موج می‌زند و در گلایه‌ها و شکوایه‌های شخصی خلاصه می‌شود. اینکه من دلم چه می‌خواهد اصلاً مهم نیست، حتی اینکه من دلم گرفته به درک! وقت این ناز و اطفارها نیست، اما اگر از تمایلاتم و از دلتنگی‌هایم درک بهتری از دلتنگی و تمایلات دیگران پیدا کنم، میل و دلتنگی رو عشق است. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۵:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه به نام سلام در نشریه کاشف:

از اون پیرمردهای خوش صحبت و دوست داشتنی بود، آنقدر قشنگ و با ادا صحبت می‌کرد که متوجه گذر زمان نمی‌شدی، عبارت‌های  تکراری او هم تا یک ساعت اول، چندان ملال آور نبود. لابلای حرفاش صحبت از خیابان‌ها و کوچه‌ها و آدم‌هایی بود که بیشترشان الان نیستند. از  اسماعیل زاقی می‌گفت که یک کبابی معروف بود و ظهرها که شاگرد مغازه‌های ده دوازده ساله صف می‌کشیدند تا ناهار اوستا کارهای خود را ببرند، همگی سهمی از کباب‌های او داشتند تا مبادا اوستاکاری از شاگردش غفلت کنه، از کره‌های محلی می‌گفت که از کجور می آوردند، از مسیرهای مال‌رو و کاروانسراهای مختلف و غیر آن. فکرش را بکن، تقریباً بیشتر کسانی که او از آنها صحبت می‌کرد، چه ستمگر و چه مظلوم، چه فاسد و چه صالح الان نیستند. انگار که هر نسلی فرصتی محدود داره برای ایفای نقشی که می‌تونه پررنگ یا کم‌رنگ باشه. شاید یک نسل فقط بتونه مقدمه‌ای کوچک برای کاری بزرگ باشه و شاید هم یک نسل سوخت بره!

خلاصه که نفَست بند میاد وقتی به یک نسل فکر می‌کنی و دغدغه این را داشته باشی که فرصت از دست رفت و باید دوباره منتظر یک نسل دیگر شد که آیا قابلیت‌‌های لازم را داره یا نه و  دود از کله‌ات بلند بشه وقتی که داری برنامه ‌می‌ریزی برای به حرکت در آمدن یک نسل.

ممکنه از این که احساس می‌کنی در خط مقدم هستی و حقّاً هم این احساست درست باشه، خیال راحتی داشته باشی، ممکنه نگران کم‌کاری خودت هم نباشی که تمام توان و بیشتر از توانت را به میدان آوردی، ولی داغ یک نسل را چه می‌کنی؟ گدازه‌هایی که سینه تو رو می‌سوزونه، اگر خوابیده باشی می‌نشینی، اگر نشسته باشی می‌ایستی و اگر ایستاده باشی می‌دوی. یه نگاه به خودت کن، اگر این داغ توی سینه‌ات نیست، به خودت بد و بی‌راه نگو، از خدا بخواه تا روزی‌ات کنه، برای پاره‌های آهن، این حرارت لازمه.

امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۵:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه به نام سلام در نشریه کاشف:

پدر یکی از دوستانم بود سنّ و سالی از او گذشته بود و دیگر مثل سابق نمی‌توانست مغازه را اداره کند، «گفتم حاجی چرا کارگر نمی‌گیری؟ یکی که بتونه کمی از بار اداره این مغازه را از دوش شما برداره. گفت همین الان اگر یکی پیدا شه که بتونم به او اعتماد کنم، این کار را به دستش می‌سپارم و پول خوبی هم به او می‌دهم!»

کاری ندارم به این که آیا ایشان وسواس به خرج می‌داد یا کمی بدبینی داشت. اصلاً هم قبول ندارم، در این دوره و زمانه نمی‌توان به کسی اعتماد کرد اما حرف‌های حاجی چراغی را در ذهنم روشن کرد. و آن اینکه امانتداری سرمایه است، اصلاً کیمیاست موجب رونق است، خودش توان و قدرت است تخصص هم به آن اضافه شود نور علی نور است اما گاهی برخی از کارها تخصصش همان امانتداری است.مثل حفظ کردن گردنه کوه احد!

از آن روز ذهنم مشغول این پرسش است که چقدر قابل اعتماد هستیم؟ نه که فکر کنید منظورم این است خدای ناکرده دستمان کج است یا ... اصل امانتداری معیار دیگری هم برای سنجش دارد و آن احساس جدیت یا بازی نسبت به یک مسئولیت است. حاجیِ حکایت ما، واقعاً کارش با کارگری که دست‌پاک باشه راه می‌افتاد اما معیار امانتداری دزد نبودن نیست، معیارش زمین نگذاشتن باری است که به انسان محول شده است.

راستش را بخواهید این حرفی بود که از هفته پیش و بعد از پیشنهاد تشکیل گُردان ادبی علی‌بن الحسین(ع)در گلویم گیر کرده بود. راستی اگر امانتدار نیستیم، راهش این نیست که بار دغدغه‌هایمان را زمین بگذاریم راهش این است که امانتدار باشیم. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

     

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۵:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه به نام سلام در نشریه کاشف:

 زمستون خیلی سردی بود همه کوچه‌ها پر از برف بود و بعضی جاها هم یخبندان چنان صیقلی و صاف بود که وحشت می‌کردی قدم از قدم برداری به زور و ضرب یک مراسم در مسجد برگزار کردیم با عنوان یادواره شهدای محله، البته هم اون موقعی که این کار رو انجام می‌دادیم این نوع مراسم اثر خیلی خوبی داشت، و هم نحوه برنامه‌ریزی طوری بود که از هرگونه بریز و بپاش‌های معمول جلوگیری شد. قرار بر این شد که پدر یکی از شهدا بیاد و از فرزند شهیدش بگه. این اتفاق افتاد خدا رحمت کنه اون پدر هم چند سال بعد در غربت ویژه‌ای فوت کرد. به هر حال مراسم برگزار شد و سخنرانی ایشون به پایان رسید و حاجی ‌خواست که به خونه بره. من و یکی از دوستان عزیزم برای بدرقه تا بیرون مسجد اومدیم، یکی رفت دنبال کفش‌های حاجی اما کفشی در کار نبود خوش انصاف آقا دزده صاف زده بود به کفشای این پیرمرد، خدا می‌دونه در همون لحظه کوتاه چقدر به ذهنم فشار آوردم تا راه حلی آبرومندانه پیدا کنم اما هر چی بیشتر فکر می‌کردم بیشتر مغزم ارور می‌داد. در همین لحظات که همش سرجمع هفت، هشت ثانیه بیشتر نمی‌شد، دوست عزیز ما گفت: «اِ، مثل اینکه یه کفش اینجا جای اون کفش گذاشتن»، کفش رو آورد و داد به حاجی، ایشون هم پوشید و رفت. واقع ماجرا اینه که کسی کفشی نگذاشته بود، کفش، کفش خود رفیق ما بود، و ایشون بود که در سریع‌ترین فرصت راه حل ماجرا رو پیدا کرده بود اون به جای اینکه مثل من به ذهنش فشار بیاره و توی دور و ور به دنبال کلید مسأله باشه، به طرفة‌العینی راه رو پیدا کرد. کفش خودش رو داد چون توی هر بن بستی معمولاً از خود گذشتگی سریع‌ترین راه خروجه، این سرعت عمل و این ذکاوت جنسش از برّ و از خود گذشتگی بود و خدا می‌دونه که اگر این صفت در ما ملکه نشه، با هوش ترین آدم‌ها هم که باشیم در لحظه نمی‌تونیم کنش یا واکنش مناسب رو داشته باشیم. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۵:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه به نام سلام در نشریه کاشف:

برای آمادگی در یک نبرد و رزم متداول، بر آمادگی جسمانی تأکید می‌شود و رزمندگان ملزم به انجام فعالیت‌های ورزشی برای ارتقا یا حفظ این آمادگی هستند. این فعالیت‌ها در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توانند به سه دسته عمده تقسیم شوند. فعالیت‌های استقامتی، سرعتی و کششی یا انعطافی که هر یک جایگاه ویژه خود را دارا هستند. در جهاد نرم نیز ما با این سه نوع فعالیت، متناسب با اقتضائات یک عرصه و رویا رویی نرم داریم. در میان سه دسته از فعالیت‌های یاد شده فعالیت‌هایی که منجر به انعطاف می‌شوند از اهمیت ویژه‌ای برخوردار هستند. به همین دلیل هم لازم است غایت و فایده انعطاف در جهاد نرم تبیین شود و هم دقیقاً معلوم شود که مصادیق انعطاف در جهاد نرم چیست. انعطاف در رزم فردی یعنی قابلیت استفاده مطلوب از تواناییها به گونه‌ای که فراتر از تخمین‌های قبلی باشد در رزم جمعی و در قالب همراهی با دیگران، انعطاف با مفهوم سرعتِ عمل و هماهنگیِ مطلوب در جابجایی و یا آمادگیِ سریع نسبت به شرایط غیر قابل پیش‌بینی محسوب می‌شود. هر چه انعطاف یک رزمنده و گردان بیشتر باشد، هم گیرایی و رشد، سریع‌تر خواهد بود و هم فرماندهان با دست بازتری می‌توانند اقدام به طراحی عملیات کنند. اساساً رزمندگانی که انعطاف نداشته باشند هرگز نمی‌توانند کاری غافلگیرانه انجام دهند به عبارت واضح‌تر به کار نبرد و رزم نمی‌آیند.

در عرف ما، انعطاف را گاهی به نام پیچ می‌شناسیم و منظور از آن نقطه عطف و تغییر محسوس در تاکتیک یا شرایط است، که معمولاً از ناحیه فرماندهی اعمال می‌شود و معمولاً به میزان بی‌بهره بودن مجموعه، از انعطاف، منجر به شلوغی، دو دستگی، جاماندگی و عدم رضایت می‌شود. افرادی که دارای جوَلان‌ هستند از نوعی انعطاف بهره می‌برند و غالباً از نوع دیگری از انعطاف غافل هستند، این گروه اگر فقط دنبال مطلوب خود نباشند و همه ابعاد را در نظر بگیرند، نقیصه یاد شده را برطرف کرده‌اند. اینکه کسی بتواند خارج از گرایشات خود و گاهی عکس ذائقه‌ و مهارتش کار دیگری انجام دهد، خود نوعی انعطاف محسوب می‌شود، آمادگی برای تغییر شرایطی که به آن عادت کرده و خو گرفته‌ایم انعطاف محسوب می‌شود. تحمل نواقص دیگران و همراهی با آنها انعطاف تلقی می‌شود. و مهم‌تر از همه، اعتماد به فرمانده و سپردن خود به جریان آموزش و مسیری که ممکن است با پیش‌فرض‌های ما همخوانی نداشته باشد، کاربردی‌ترین نوع انعطاف محسوب می‌شود. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۵:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه به نام سلام در نشریه کاشف:

یادم نمی‌ره مراسمی رو که برو بچه‌های مسجد ترتیب داده بودند و از من خواستند اجرای اون رو به عهده بگیرم. سوره برائت رو انتخاب کردم که با شرایط اون مراسم و فضای جامعه متناسب بود شروع کردم به بحث، اون هم فوق العاده محسوس و ملموس. حتی کلیپ هم پخش کردیم چشمم که به حضار می‌افتاد از چهره اون‌ها برداشت می‌کردم که کارها داره خوب پیش میره خواستم تستی بکنم تا مطمئن بشم. پرسیدم حالا چه کسی می‌تونه این مطالب من رو دوباره بگه تا راجع بهش بحث کنیم. حاج محمدعلی که سن و سالی ازش گذشته بود دست بلند کرد و گفت آقا رجبعلی خیلی دوستت دارم، من که گیج شده بودم، تا اومدم خودم رو آماده ورود به فضای عاطفی بر عکس جو استدلالی بکنم با دست دیگه‌ای مواجه شدم که از توی جمع بلند شد یکی دیگه هم به من گفت که من رو دوست داره نفر بعدی هم به همین صورت و شد آنچه شد...

درس اون شب برای من این شد که اصلاً مردم اونی رو که تو فکر می‌کنی نمی شنوند و نمی‌بینند، بیچاره‌ای اگر سعی کنی به ضرب و زور با زبان استدلال با اونها صحبت کنی، صحبت بکن کار خودت رو درست انجام بده اما توقع نداشته باش که همون حرف‌های تو رو بشنوند. اگه باورت نمی‌شه یه نگاه توی روایات بینداز تا ببینی آدم ها تشنه مرام و عواطف هستند و درصد اونهایی که مثل اون پیر زن یهودی -که خاکستر سر پیامبر می‌ریخت و بعد که مریض شد پیامبر رفت عیادتش و اون شرمنده و  مسلمون شد،- خیلی بیشتر از کسانی است که با استدلال ایمان آوردند. حرف من نفی استدلال نیست که خود همین رفتار هم احتیاج به استدلال داره حرف من یک نوع دیگه از انعطافه یک نوع انعطاف عمودی- نه مثل مطلب شماره قبل که انعطاف در تغییر جهت و وضعیت  و افقی بود- بلکه یکی از دو دلیلی که همه دور و بریات رو دوست داشتنی میکنه! و این پلی میشه برای دوست داشتنی شدن خودت. ظاهراً شروع دوست داشتن آدم ها یا از یک احساس دِین و روحیه سپاسگزاری شروع میشه(انعطاف در جهت بالا) و یا با احساسی که بهتره نامش رو بگذاریم «احساسِ طفلکی» آغاز میشه(انعطاف رو به پایین)، دو حسی که گاهی پدرت رو با اونها دوست داری یا مدیون مرام او هستی و یا احساس میکنی چقدر نازه. این انعطاف که عطوفت و مهربانی رو هم با خودش داره شکل دیگه‌ای هم داره و اون انعطافیه که در قالب تواضع یا رفع مخاصمه بروز میکنه اونجا که اما رضا(ع)، عاقل رو کسی می‌دونه که توی ذهنش آدم‌ها در هر حالت از او بالاترند یا به دلیل گناه کمتر و یا عبادت بیشتر و یا اونجا که امام صادق(ع) توصیه میکنه اگر کسی به تو بد گفت، در جواب بگو: «یا من همانطوری هستم که تو می‌گویی و در این صورت از خدا می‌خواهم عیب من را برطرف کند و یا اینکه آنگونه که تو می‌گویی نیستم و در این صورت از خدا می‌خواهم خدا تو را مورد مغفرت قرار دهد» و یا آن روایتی که روح و منطق و انگیزه این انعطافه، آنجا که امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۵:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه به نام سلام در نشریه کاشف:

در این سالها بسیار پیش آمده که پای سخنرانی‌های شور انگیزی که عطر و بوی شهادت می‌دهند و احساس حماسه و هیجان را در اشخاص ایجاد می‌کنند نشسته باشیم. این سخنان که گاهی در فضای دانشگاه و از سوی دلسوزان نظام و انقلاب و آشنایان با جهاد و جنگ ایراد می‌شود و گاهی نیز از صفحه سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شوند چنان مؤثر و شورانگیز هستند که احساسات اشخاص مختلف را در موضوع تکلیف و شهادت بر می‌انگیزند. چشم‌ها برق می‌زنند برای مجاهدت و مشت‌ها گره می‌شوند برای همتی بلند، همتی که بتواند به پیشبرد آرمان‌های انسانی و اسلامی کمک کند. اما ناگهان همه چیز با پایان آن سخنرانی و گذشت ساعاتی از آن خطابه به شرایط عادی باز می‌گردد. چون ساختاری برای نبرد در شرایط و عرصه‌ای که به جهاد نرم موسوم است، فراهم نیامده است، گویی این عرصه نیاز دارد به بازتعریفِ واژگانِ جهاد، تعریف دوباره سنگر، دشمن، اسلحه، فتح، عملیات و غیر آن و روش‌های مؤثر و طراحی عملیات‌هایی که بتواند جبهه جهاد را به خصوص در عرصه دانشگاه رونق بیشتر ببخشد و مشتاقان عزت و اعتلای اسلام را اقناع کند. این موضوع را در شماره‌های بعدی کاشف پی گرفته و بیشتر مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد تا باز هم صدای شور انگیز مارشِ عملیات شنیده شود، عطر مجاهدت بپیچد و باز هم اخبار، خبر فتح سنگرها، خاکریزها و قلب‌ها را مخابره کنند. گفتنی است در شماره بعد ساختاری تعریف خواهد شد که فرآیند تبدیل نوشته‌ها به اسلحه را تبیین نماید.         ‌        

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۴:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن‌الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

 

در سرمقاله هفته گذشته کاشف، سخن از قواعد و تعاریف مرتبط با جهاد نرم و لزوم بازتعریف آنها به میان آمد. در انتها نیز بحث در مورد چگونگی تبدیل متون ادبی به سلاحی مؤثر، به سرمقاله شماره حاضر موکول شد. با توکل بر خدا و طبق وعده یاد شده، موضوع را پی‌ خواهیم گرفت.

باید دانست که ادبیات چه شعر باشد و چه داستان و چه خطابه یا هر قالب دیگر، سلاح مؤثر میدان و معرکه جهاد نرم و القا و ابلاغ است. البته اهمیت این موضوع را غالب افراد می‌دانند و از آن سخن می گویند اما این دانستن، نیازمند عزم و برنامه‌ریزی کافی و مناسب است. به بیان دیگر جریان ادبی موجود در جامعه ما از روح جهادی، کمتر بهره دارد و ضعف آن در ابعاد سه‌گانه محتوای قوی و غایتمند، ذوق و قالب متناسب و سازماندهی مناسب به وضوح قابل مشاهده است. نسبت تأثیر نوشته‌های موجود با معرکه جهاد، مانند پرتاب کودکانه تکه‌ای کاغذ است، که این پرتاب هر چه باشتاب‌تر صورت بگیرد بُرد کمتری خواهد داشت. اما راه حل همان تقویت نقاط ضعفی است که برخی از بایدهای آن، به ترتیب ذیل است:

الف) محتوای ادبیات باید پیام‌های قرآن باشد، روحی که ضرورت دارد در کالبد ادبیات دمیده شود، آن هم در شکلی استاندارد، علمی و هدفمند و قابل ارزیابی؛ همان چیزی که انجمن خوشه چینان وحی در حاشیه مدرسه دانشجویی قرآن و عترت علیهم السلام، برای آن شکل گرفت.

ب)لازم است نویسندگان، بهرمند از تکنیک‌های لازم و ذوق و هنری سرشار باشند، لوازمی که جز با ممارست، طهارت و پرکاری و البته نقد و هدایت مناسب، ممکن نیست. این معرکه، عرصه الهام است و شکل‌گیری بستر الهام، جز با شکوفا شدن تفکر و تعقل و جز با طهارت و ممارست و پرکاری، میسّر نخواهد بود.

ج)ادبیات جهادی، نیازمند سازماندهی‌های جهادی است، از این روی پیشنهاد می‌شود که گردانی موسوم به گردان امام سجاد(ع)، با غایتی ادبی و متشکل از تیپ و دسته‌هایی که در داستان، شعر و غیر آن تخصص دارند، تأسیس شود. لازم است شرط ورود به این گردان، حداقل یک متن ادبی با استانداردهای لازم باشد. محافلی همچون خوشه‌چینان وحی می‌توانند به عنوان مکمل این جریان بوده و نقش دوره آموزشی را داشته و افراد در آن با مشق متون خود، سعی کنند وارد این گردان مبارک شوند و یا جایگاه خود را در آن ارتقا دهند، تا آمادگی لازم را برای اجرای عملیات‌هایی که باید با ظرافت طراحی و اجرا شوند، پیدا کنند. این پیشنهاد برای عرصه‌های دیگری همچون عکاسی و فیلم و گرافیک و سایر رشته های هنری، قابل تعمیم بوده و می‌تواند ظرف مدت کوتاهی، همه نیروهای فرهنگی را متمرکز، منسجم و عالم و مؤثر کند. امیدواریم این پیشنهاد، بتواند زمینه‌ساز لشکری شود از منتظران مجاهدِ مهدی(عج)، همان‌ها که امام سجاد(ع) در موردشان فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۴:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها وبنیها وسرّالمستودع فیها

به بهانه سوره مبارکه قمر تاسوعای1388

   پیشانی بلندتو، همان امان نامه بلیغی است که در شعاع مهتابی اش،  عالم مهلت یافت!  و چون عمود بر آن ساحت امن بندگی، فرود آمد، نزول مهیب ترین آیه خدا و تکذیب آن، یکجا میسر شد! اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَر وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ.

کندوها به امان بیداری چشمان تو، پر زمزمه شدند؛ و نماز و تلاوت، که محبوب خورشید است، در پرتو  هیبت تو، تا صبح امان یافت؛ که این هر دو در شعاع مهتاب، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

خواب دخترکان مضطرب، در پرتو بی خوابی تو میسر بود؛ که هر چشمت دو صف، تیغ آخته داشت؛ و چون صفوف مژگانت به تقابل با پولاد، به هم پیوست، بی خوابی کودکان و خواب دشمنان، یکجا میسر شد!

رؤیت هلال تو در معرکه نبرد، نوید عید برای کودکان بود و کودکان به استهلال آمده بودند؛ که چون غبار نشست، رؤیت هلال با شق القمر، یکجا میسرشد!

آه عباس! چه بگویم از مشک، که چون بغضش شکفت و گریست، تشنگی کودکان با از نفس افتادنت، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

چشمان تو، بصیرت بیدار است؛  قیامت آشفته ای که چون به خون نشست، ماه گرفت! و قامت بلند خورشید، خمید؛ که از پس خسوف، وجوب نماز با رکوع امام، یکجا میسر شد!

 عجب نیست اگر خورشید از پی افتادنت نشست؛ که با افتادن تو،  خیمه آسمان پی شد! و چون آسمان از پس فرود آمدن تو، پایین آمد، سنگ زدن به خورشید با ذبح از قفا، یکجا میسر شد!

عجب نیست اگر بر صورت خورشید غبار نشست که پیش از این، دستان تو کاشف کرب از وجه خورشید بود؛ و چون دستان کشیده ات بر زمین افتاد، شکستن حریم صورت خورشید با حریم خیمه ها، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

خورشید به فدایت ای ماه، که چون زهرا سلام الله علیها، سرت را به دامان گرفت، خطاب یا امّاه! به فاطمه؛ و ذکر یا اخاه ادرک اخاک!، برایت یکجا میسر شد!

مادرت که ادب محض بود، تو و برادرانت را به تبیین خونین ادب، روانه کرد؛ و چون از پی سفارش مادر، بی حسین بازنگشتی، تفسیرِ وفا و بصیرت، با مفهوم ام البنین(س)، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

پیشانی شکافته ات عباس! همان دفتری است که کوچک و بزرگ، در آن مستطر است و مجرمین و

هم مسلکانشان به استناد این سند، به چشم بر هم زدنی، عذابشان، یکجا میسر شد!  

متقین به تقدیر پیشانی ات، فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، در ساحل نهر فرات، گرد می آیند؛ آنجا که دیدن خورشید و ماه، برایشان یکجا میسر شد! 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۰ ، ۱۸:۲۴
کاظم رجبعلی