.

بایگانی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه سوره مبارکه بینه، آبان 89

رهایت نمی کنندتا شناختن را بشناسی که نا شناسی شناختن،همان اسارت توست و  تا شناختن برایت ناشناس است، در اسارتی!چه فرقی می کند، رها باشی یا در بند! وقتی که بال هایت از شدت بی توجهی و نشناختن، نحیف و خموده اند.

پاک نمی کنند تو را ، تا پاکی را نشناسی  و تا در  زلال مطلق این شناختن، آزادانه نغلطی و شستشو نکنی! که تو محکوم به شناختن هستی و آزاد در انتخاب پاکیزگی و رها شدن!

و چون حضرت شناختن و شناساندن - رسول من الله- آمد و  استقرار یافت و صفحات پاکیزه وجودش را تلاوت کرد، چه حالی خواهی داشت از پسِ رها شدنت؟ بازهم بالهایی را که سالها بسته بود، برای پریدن نمی گشایی؟و باز هم می خواهی از زلالی و پاکی، تر نشده، بخشکی؟مسلک طهارت و پرواز را وامی نهی؟

انتخاب کن ای مرغک پر ریخته ی، زمین خورده ی آسمان نشان، که آغوش آسمان،جزای پریدنو خیر گزیدن است تا جاودانه و تا ابد، که اگر آسمان را شناختی، و پریدن را انتخاب نکردی، بدترین جنبنده ای! جاودانه.

و اگر آسمانی بودنت را دانستی و پرواز کردی  خیرالبریه ای!  جاودانه ای تا ابد  که بهشت جزای توست، آنجا که در زمینش نهرها جاری است برای غوطه ور شدنت و آسمان رضایت و رضای پرواز،  بی نهایت است.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۲۳
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه سوره مبارکه عادیات، مرداد90

باید که شهادت می­داد، به بوسه­های قسم، قداست مرکبی را، که شماره­های نفَسش، در پیشی گرفتن هر نفس از نفس گم می­شد.

باید که شهادت می­داد، به نوازش قسم، قداست ساق­های مرکبی را، که سبقت روشن و خاموشِ برقِ ناشی از لطمات پوییدنش، شعله می­شد.

باید که شهادت می­داد، به بیدارباشِ قسم، قداست چشمانی را که سبقت بازشدن و بسته شدن پلک­هایش از یکدیگر، صبح را به غنیمت گرفت.

باید که شهادت می­داد، به طوفان قسم، قداست خاکی را، که رقص قیامش به نشستن امان نداد.

و در سبقت خبیرانه­ قسم از قسم، باید که شهادت می­داد، به قداست بایدی که هر حصری را، می­بایست بشکند. تا در هر وسطی توحید باشد و هیچ حلقه­شکسته­ای، مجال تعدّی پیدا نکند.

باید که شهادت می­داد به شهادت ممتدّ قسم  تا حبّ خیر سبقت بگیرد از کندی و ناسپاسی، و کندی در شمارش نفس­های بی­شمار، کند شود و رؤیت جدّی­ترین جرقه­های برخورد، خیره اش کند و حماسه صبح و غبار عزّت، زمینه شکستن حصارش باشند.

 باید که شهادت می­داد تا چشم در چشم شوند اقرار تناقض­گونه کندی و حب خیر با علمی که دانستنش، شهادت است.      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۲۳
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیهاوبعلها وبنیها

 به بهانه سوره مبارکه فلق21تیر87

   بگو به صبح، که پیش ازشکفتنش، او را در قنداقه بایدپیچید و پیکر لطیف و معطرش را بایدپوشانید؛ که بوسه های نسیم، تنش را می خراشند و توقف سایه بر اندام لطیفش سنگینی می کند!

بگو به گلبرگ که برای فرونشاندن عطش، به نگاه مرطوب باغبان پناه ببرد؛ که قطرات شبنم سنگینند برای لبهای خشکیده اش!

بگو  برای تکیدن و شکفتن حبه صبح، آهن سرد و تیرسه شعبه برّان است.

بگو به صبح، که او را در قنداقه باید پیچید، تا از پی عزم حرکتش، در آن زمان که سینه ها،سنگر به سنگر فتح می شوند، پیشانی اش نخراشد؛ که سینه ها تاریکند و  در سیاهی و  سرمای منفورشان،    سنگ می تپد!

بگو به صبح تلظی کمتر کندکه تشنگی، رشک می برد به باز وبسته شدن دهانش؛ و حسادت، تحمل درخشش سپیدی گلویش را ندارد!

بگو به صبح که او را در قنداقه باید پیچید، که جانپناه سرخ خورشید، شقایق زار قنداقه اوست و خورشید از شکاف گلوی او قیام خواهد کرد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۲۳
کاظم رجبعلی

اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیهاو سرالمستودع فیها

به بهانه سوره مبارکه برائت دیماه86

شبی است آرام !خیمه ها برپاست،اسب ها وشتران آرامند،باد به آهستگی می وزدومردانی به آهستگی سخن می گویند!

درفضایی مرموز ودرپچ پچی پیچیده در سکوت،دست هایی یکدیگر راپیدا می کنند؛وپیوندی منحوس خبراز گسستی نامبارک دارد!واقعیت به نفع همه است !مگر میتوان عهد وپیمانی را که با دیگران گذاشته شده نادیده گرفت؟

واقعیت را بایدپذیرفت![1]

صبح است وخورشید از انتهای افق ،آرام آرام طلوع می کندومردم را از خانه ها به بیرون می کشد.

بازاراست شلوغ وپررونق آدم ها دودسته اند یا خریدار یا فروشنده!حق بامشتری است همه را باید راضی نگه داشت!

گردش سرمایه ها ،سرمایه داران....[2]

واقعیت را باید پذیرفت!

دوباره شب می شود باز هم شب آرام است وآرامش شب بستری است برای مرور واقعیت ها،مرورخواستن ها ونخواستن ها !مرور پیوندها مرور همسر، عشیره، پدر، فرزند، برادر...[3]

واقعیت را باید پذیرفت!

باید پذیرفت قداست ها واحترام هایی را که واقعیتی تاریخی دارند،متولیان مسجد الحرام را باید باور داشت،باید پذیرفت ارزش وشرف سقایت حجاج را!مگر می شود قداست احبارورهبان را نادیده گرفت؟واقعیت را باید پذیرفت![4]

واقعیت را بایدپذیرفت؟

واقعیت ها شهر رااحاطه کرده اند!همه دم ازواقعیت می زنند!اگر رسول خدا را به پذیرش حکمیت وا دار می کنند،[5]اگر ابلاغ برائت از واقعیت های وارونه را برگرده ابو واقعیت میگذارند[6]،اگر به زمین چسبیده اند ونسبت به جها دسنگین هستند،اگرنمازکسالت آوراست وانفاق ناپسند،یااگر به منکر امرمیکنند واز معروف نهی می نمایند،یا اینکه رسول خدا را اذن وساده لوح می خوانند،همه اش به خاطرپذیرش همین واقعیت هاست[7]!پس نگوئید باید واقعیت را پذیرفت!هرواقعیتی را نباید قبول کرد!

 

 



تصویری از سال9هجری ودرآستانه ابلاغ آیات برائت.[1]

اشاره به آیه24 سوره برائت.[2]

اشاره به آیه23و24 سوره برائت.[3]

اشاره به آیات19و34 سوره برائت.[4]

اشاره به فرستادن ابو بکر برای ابلاغ آیات برائت که البته وحی مانع آن گردید.[5]

اشاره به شخصیت ابوبکر که از این حیث کاندیدای طیف خاصی از مسلمین بود.[6]

اشاره به آیات سوره برائت.[7]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۱۸:۲۳
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه ی سوره ی مبارکه ی حدیدتیرماه 89

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» (سوره حدیدآیه: 25)

قال علی بن حسین7: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

«سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع عَنِ التَّوْحِیدِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک»( الکافی، ج1،  ص91)

   و باز دم،  وامدار می کرد  سینه ی مقروضی را، که دم می گرفت و پس نمی داد که این کوره، هر دم، دم طلب می کند و باز دم می خواهد!

و سینه، این همه  دمیدن را  می خواهد، تا پاره ی آهنی  که همه ی منفعتش صیقلی شدن و سرخ ماندن است، احیاء شود، ضربان یابد، و تسبیح از سر بگیرد.

بکوب ای همه ی سنگینیِ وامدار بودن، بر این تفدیده ی سرخ، که  این قلبِ تفدیده، آخرش را به اول، و ظاهرش را به باطن مقروض است؛ بکوب که اکنون است،  گاهِ خاشع شدن و آشفتگیِ جانِ پر رخنه، از بیمِ زنگار گرفتن و قساوت و تاریکی، زمانِ به هم رسیدنِ  ظاهر و باطن و اول و آخرِ این تسبیحِ سرخ.

و چون شمشیر از پسِ صیقلی شدن، صدّیق نام گرفت و با تو همراه شد، باز هم کوبیدن از سر بگیر، که صیقل خوردن و درخششِ این شمشیر،  نورِ آخرش را  از انعکاسِ  اولین صیقل، ملتمس می شود، و نورِ ظاهرش را از انعکاسِ باطن.

بکوب ای پتکِ  سنگینِ مقروض بودن، بر این تفدیده ی سرخ، که این شرمِ گداخته به جرم محکم نبودن، به اول تا آخرِ زمان بدهکار است و بدهکاری اش را در عوضِ دوباره کوبیده شدن، وام خواهد داد تا به میزانِ  برپاییِ قسط، باز هم کوبیده شدن را وام بگیرد.

بکوب ای پتکِ سنگینِ وامدار بودن، تا فرصتِ سرخِ کوبیده شدن، مجالی ندهد برای یأس و بد مستی و تا همیشه گداختن، شهادتی سرخ است بر شهادتی سرخ .

و باز، این  سینه بود که  دم می خواست و بازدم می خواست که صیقلِ خون چکانش، جلوه گاهِ «من ذالذی یقرض الله قرضاً حسناً» بود و در آنجا، در آن صیقل، پیدا بود که خداوند دم می خواست باز دم می خواست.   

 

        

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۲۳
کاظم رجبعلی