بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
آقای اخوت به من گفتند که یک سری به نمایشگاه «بعداز تو» بزن، نپرسیدم چرا؛ سکوت کردم و در لحظه چند گزاره مهم از ذهنم گذشت. اینکه چرا توجه به برپایی این نمایشگاه نکرده بودم که حتی شلوغی و فشردگی کارها نمیتوانست توجیه خوبی برای این غفلت باشد. اینکه باید مدرسه ادبیات –هنر- رسانه، برای این موضوع ایده های تدبری و حتی کتاب داشته باشد و این موضوع را تبدیل به یک سلاح مؤثر کند. اینکه گزارش از این نمایشگاه میتواند سوژه خوبی برای کاشف باشد و پیشنهاد آن به دوستانی که این روزها خیلی خوب کارشان را انجام میدهند، میتواند توجه به فعالیتهای بیرون از مجموعه را تقویت کند. اینکه احتمالاً بچههای برگزار کننده این نمایشگاه در مورد کارشان با مدرسه قرآن و عترت علیهم السلام به ویژه آقای اخوت همفکری داشتهاند و گزارههای مشابه آن. مترصد بودم تا در فرصتی مناسب نمایشگاه را ببینم چند روز بعد به برادر عزیزم آقای چیت چیان که او هم مثل من تا نیم ساعت دیگر باید سر کلاس در مدرسه قرآن حاضر می شد، گفتم من زودتر راه میافتم تا نمایشگاه را ببینم اگر مایل هستید تشریف بیاورید؛ از این پیشنهاد استقبال کرد. هردو راه افتادیم وارد نمایشگاه شدیم، اول چیزی که توجهم را به خود جلب میکرد سایه کارعلمی متأثر از منظومه رشد بود که در اولین دالان حوض آب و مطالبی که متمرکز بر جناب علیاصغر(ع) بود تداعی دوره اول رشد و کلیدواژه طیب را میکرد دالان دوم و مکعبهای آویختهای که متمرکز بود بر اختیار و انتخاب، ظنّ من را در نسبت علمی این کار با دورههای رشد قویتر کرد ماجرا از اینجا که دوره خیر از مراحل رشد بود شروع می شد و در سیر دالانهای بعدی، شخصیت حبیببن مظاهر و بعد کمی جلوتر، حربن یزید ریاحی و بعدتر شمربن ذیالجوشن خودنمایی میکرد. ظاهراً ماجرا به سیر سه تیپ از شخصیت بازمیگشت؛ شخصیتی که از ابتدا با اهل بیت همراهی داشت و تا آخر هم همراه ماند(حبیب)، شخصیتی که ابتدا همراهی با اهل بیت نداشت و بعد همراه شد(حرّ) و شخصیتی که در سابقهاش همراهی با اهل بیت(ع) بود اما در نهایت بیشترین جدیت را در بغض و دشمنی با ایشان انتخاب کرد(شمر) به نظر این سه تیپ شخصیت حصر عقلی داشتند الاّ شخصیت چهارمی که در اینجا به آن پرداخته نشد و نیازی هم به آن نبود؛ یعنی شخصیتی که از ابتدا با اهل بیت(ع) همراه نبود و تا انتها نیز همراه نشد. همین اندازه تفکر برای یک کاری که معمولاً امثال آن به صرف یک خط ساده تاریخی مانند از غدیر تا عاشورا یا تا ظهور اکتفا میکردند، کافی بود تا آن را متمایز و دلنشین کند. بعداً که تصمیم گرفتم این سطور را بنویسم احتیاج به توصیفات جزئی از نمایشگاه داشتم که یکی از دوستان گروه ادبیاتِ مدرسه هنر، ادبیات و رسانه، (خانم سجادی)، این زحمت را کشیده بودند. حالا من توصیفی جزئی از نمایشگاه در اختیار داشتم و تحلیلی که بنده حقیر در راه با آقای چیتچیان، از نمایشگاه داشتیم و البته تکلیفی که بر و بچههای کاشف برای نوشتن مطلبی درباره نمایشگاه به بنده کردند.
ابتدا توصیف سرکار خانم سجادی، (با اندکی تصرف) از نمایشگاه بعد از تو:
نقشه راه
1.شروع از پرده که گوشهای از آن باز است. نقشه راه کربلا روی دیوار زده شده و حوض خالی از آب وسط محوطه و چند گلدان روی لبه حوض چیده شده، صدایی شنیده می شود.(همچنین تأکیدی که روی طفل شیرخوار کربلا در این بخش شد) مفهومی که در ذهن از این صحنه شکل میگرفت، «قیام» بود و البته چنانکه قبلاً هم مورد اشاره قرار گرفت دوره اول رشد و طیب.
2. فید این، پردهای که ما بین دو قسمت است. قطعههایی از آیینه که آویزان است و وجود مکعب هایی که رویش عکس پاها و نوشته ای از انتخاب و اراده دارد و نور زرد رنگ آن. ما فکر می کردیم قرار است طبق نقشه پیش برویم ولی با این تصاویر انگار قرار است ما انتخاب کنیم که برویم یا نه! شروع داستان، شخصیت خودمان، نقشه همراهی امام، تکبیرالاحرام، قربانی کردن و...
3. فید به صحنه بعد، نامه هایی که آویزان است و نور پردازی زرد رنگ و نامه ای باز شده که مردم کوفه برای امام فرستادند. روی دیوار نوشته شده مردم برای امامشان نامه نوشتند ...آینه هایی که به صورتی عمودی کنار هم زده شده.و ما خودمان را میبینیم. انگار منظور به ما هم هست،(به خاطر وجود آینه ها که در قسمت های بعد هم تکرار می شود) مفهومی که در ذهن از این صحنه شکل میگرفت، حمد بود. شخصیت حبیب از اینجا با ما همراهی میکند نه انگار که خود ما باشد...
4. فید این به علفزار که ما دیگر در مرحله و مسیر رفتن افتادیم. پیچ و خم برای رفتن از بین نخلستان.
5. فید این، روی سر دری و قبل از ورود صدایی که انگار کسی نماز می خواند را می شنویم. به جای فید در است که رویش با تابلویی روی سر در نوشته السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) باید سرت را خم کنی و بعد وارد شوی-ما با دیدن نوشته سلام می کردیم-سرم را خم کردم ،اگر قدم بلندتر بود باید بیشتر از کمر خم می شدم. خیلی ها تا کمر خم می شدند که سرشان به تابلو نخورد- مفهومی که در ذهن از این صحنه شکل میگرفت، رکوع بود. دیدن خیمه ی سفید و نور زرد و سفید خانمی (سایه) در قیام نماز است.
6. صدای نماز خواندن مردی ما را به قسمت بعد هول می دهد صدا از کجاست.اتاقی چسبیده به هم فکر کنم خیمه ی مردی بود که در حال نماز بود.
فید این به قسمت بعد
7. نور آبی و مشکهایی که در کنج آویزان است و دو نیزه مانع مشک ها شده و نوشتههایی روی دیوار همچنان کنجکاوی ما از بقیه ماجرا و وجود آینه های روی دیوار فید به نوشته هایی در مورد شمر است.
8. نور زردی که به صندوقچه ی زیورآلات و میوه و جام در گوشهای می خورد. چشممان بیشتر کنجکاوی می کند چه چیزهای زرق و برق داری. مفهومی که در ذهن از این صحنه شکل میگرفت، دنیا بود و نوشته ای از آیات همزه و شخصیت شمر؛ باز هم آینه را می بینم.
فید این
9. آینه های آویزان و مکعب هایی که در بین آینه ها آویزان است و نوشته که حرّ هم باید همان لحظه انتخاب می کرد-(فکر کنم همین بود راجع به حر). نور زرد رنگ نقطهای در مکعبها
فید به مجسمه ای زره پوش در قیام کرده کفشها به گردن آویخته شده است.(حربن یزید ریاحی است
11. صدایی شنیده می شود و نور قرمز.اوج داستان که با تختهای که شیب مانند بالا رفته و در گودالی همان کلاه خود آویزان که اندازه قد یک بدن است و خون ریخته شده در خاک که تکه های آینه آنجا شکسته شده در بین کفش ها. اینجا گودال قتلهگاه است!
12. فید این دوازدهم، وجود ضریح و نوشتهای که میگفت: از همین جا به امام سلام کن.
13. تصاویری از شمر زمانه که به دیوار زده شده. و اینکه در نهایت امام خسین(ع) در آن موقع 72 تن یارش بودند و اکنون این امام زمان (عج) است با 313 نفر از یارانش.
14. دیزالو که پرده ی سفیدی آویزان است و تا نزدیک به کف سطح زمین کشیده شده. برای عبور مجبور بودیم بیشتر از کمر خم شویم و در عین خم شدن چشم پارچه های سفیدی که به صورت عمودی آویزان است و روی آن کلماتی نوشته شده را می بینید. آجرهایی که روی هم است و کلّی شمعهای روشن.(پایان توصیف خانم سجادی از نمایشگاه)
نمایشگاه که به انتها رسید از پشت پیشخوان خانمی به بنده و آقای چیتچیان به رسم خوشامدگویی چای تعارف کردند. ما را به اسم صدا کردند یعنی که آشنا بودند. در این آشنایی تردیدی نبود حتی اگر ما آنها را به اسم نشناسیم. در خوردن چای تردید نکردیم از نمایشگاه خارج شدیم؛ شاید پنج دقیقه راه رفتن لازم بود تا به مدرسه قرآن برسیم. برای هر دویمان، نمایشگاه تحسین برانگیز بود و به نظرمان آمد از کاشف بخواهیم تا متنی نوشته شود هم از باب تشکر و هم از این جهت که بهانهای باشد برای طرح موضوعی که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
نمایشگاه و موضوع و اجرای آن بسیار خوب و معقول بود تا اینجای امر اگر کسی بخواهد موضوعی را عقلاً و به درستی تحلیل نماید، همین اندازه کفایت میکند لکن ماجرا از قرار دادن این موضوع تحلیل شده در مدار قرآن آغاز می شود. موضوع شبیه سفینهای است که باید در مدار قرار بگیرد و از آن به بعد، فعل و انفعالات متناسب با آن مدار است که موضوع را به گردش در میآورد. این کار در روشهای تدبر به واسطه واژگان اتفاق میافتاد یعنی باید بعد از یک تحلیل عقلی، صورت این تحلیل به یک واژه یا منظومهای از واژگان ترجمه شود و چون هر واژه یا منظومه واژگان سوره یا سوره هایی مختص به خود دارد از آن به بعد هر اتفاقی که برای واژه، در سورههای انتخاب شده بیفتد، همان سیری است که موضوع و تحلیل اولیه ما باید طی کند.
موضوع نمایشگاه بعد از تو نگاهی به حادثه عاشورا از منظر سیر سه شخصیت است که میتواند منطبق با حال و وضع هر یک از ما باشد. یک سؤال وجه مشترک در داشته و نداشته این سه شخصیت چیست و با کدام واژه قرآنی تطابق دارد؟ صحبتها ما را به کلید واژه «فتی» دلالت کرد. شاخص در فتی ابراهیم(ع) است در سوره مبارکه انبیا، قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ (سوره مبارکه انبیا،آیه 60). سوره مبارکه کهف نیز تراکمی از این شخصیت و اطلاق را میشناساند، اصحاب کهف و همراه حضرت موسی(ع) در سفر او به مجمع البحرین و...
با این وصف از پیش نسبت جناب حرّ با فتوت مشخص است و آنچه که در شمر وجود نداشت فتوت است که نه دین داشت و نه آزادمردی. در مورد حبیب ظرافتی وجود دارد که در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت.
اصرار بر توبه و بازگشت حرّ و نسبت دادن این موضوع با فتوت او خالی از اشکال نیست و جنس فتوت را در سطحی قرار میدهد که از کسی مثل شمر توقع میرفت. یعنی سطحی پایین تر و حداقلی از دینداری که در مظاهر عدم قساوت و غیر آن بروز دارد در حالی که ظاهراً حرّ بن یزید ریاحی از قبل متصف به صفت فتوت بود و همین فتوت او را نهایتاً در صف شهدا قرار داد به بیان دیگر حر در آنسوی جبهه بود چون آنرا حق می دانست و به این سوی آمد چون برایش مسلّم شد حق در این سوی معرکه است. با این وصف فتوت بیان موحد بودن انسانها از حیث ابراهیمی آن است و این حیثیت به هیچ وجه مرتبهای پایین نیست.
در مورد جناب حبیب هم فتوت ایشان به مانند اصحاب کهف إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً(سوره کهف، آیه10) است و به اقتضای آیات شریفه فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (سوره مبارکه کهف، آیه11-12) جناب حبیب کسی است که در هفتاد سالگی اشتهای سیریناپذیری در معنویت دارد، فتی است و جوان در خواستن؛ حب اهل بیت از سیریناپذیری و عطش معنوی اوست، نفَس دارد، حال مناجات دارد، حال محبت دارد، آنقدر که امام بر سر بالین او در لحظه شهادت، از این اشتهای او با این عبارت یاد میکند که خدا تو را رحمت کند، هر شب یک ختم قرآن داشتی! سنخیت فتوت او با اصحاب کهف از آن روست که خدا میگوید: آنها را به خواب سیصدساله فروبردیم و دوباره آنها را برانگیختیم تا معلوم بداریم که کدام یک از دو گروه میتوانند حدس بزنند چقدر خوابیدهاند!! شجاعت و طبع بلند اهل فتوت، در نظر دیگران جنونآمیز به نظر میرسد دیگران به آنها چنان نگاه میکنند که گویی به یک بندباز یا کسی که در اتوبان همت در لاین سرعت و در جهت عکس با موتور تک چرخ می زند مینگرند. حالِ آنها برای جامعه از نفس افتاده(بخوانید دور از فتوت) عجیب است غیر عقلایی است و متهم و محکوم به جنون است. اما آنها به معادله خدا، حبیب خدا هستند و خدا چه خوب خدایی است برای نیاز آنها.
خلاصه اینکه، فتوت غرض اصلی این نمایشگاه میتوانست باشد و افراد با ابعاد فتوت میتوانستند آشنا شوند در ذیل تحلیلی که از تدبر در قرآن در موضوع مورد علاقه دوستانِ آشنا و خودیهای پاره تن، به دست آمد.