.

بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

 

 

 

مصطفی(ص)،

خواستنی ترین پیامبر است

 که تمنای او، باعث قیام لله در  بشریت می ­شود.

هر جنبه ­ای از زندگی او انسان را به ایستادن و برخاستن وا می­ دارد.

او پیش از تولد و با وعده ­ی آمدنش، با ولادت و پاگذاشتن بر زمین در عرصه­ ها و مراحل زندگیش،

 با مبعوث شدن و جاری کردن کلمات نورانی قرآنش، با صبر در برابر آزارهای دشمنان و مدارای با یارانش،

 با غلبه یافتن حامیانش بر محاصره ­ی دشمنانش، با حمایت نشدن از جانب نزدیکان و در مقابل، پذیرفتنی شدنش از سوی دیگران، با تبدیل اراده­ های  خواهانش به تشکیل حکومت الهی،  با خواستنی بودن حکومت شکوفا بخشش، با فرماندهی و آبدیده ساختن یارانش برای اقامه­ ی قسط، با ظرافت ­های امت سازی و پاکی اقتدارش،  با برانگیختن­ ها و یکپارچه ساختن امت بر محور امامت اهل بیتش(ع)، با ثقلینش و همیشگی ساختن رسالتش، خدا راخواست و به نامِ خدا و  برای خدا وبه واسطه ­ی یاری خدا، ایستاد و قیام کرد وقیامت می­ کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۷:۳۵
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

   به کارگاه آهنگری آمده ­اند تا شمشیرها را تحویل بگیرند. هنوز آخرین شمشیر آماده نیست. این دو نفر و شاید چندنفری دیگر، در کنار علی(ع)، امور امنیتی مدینه را سر و سامان می ­دهند. گاهی نیز دور هم جمع می­ شوند. در سایه ­بانی  نزدیک مسجد پیامبر(ص)، جایی که به سجده گاه علی(ع) مشهور شده است.

مقداد پسر اسود، کناری می ­ایستد؛ زبیر پسر عوام تحمل ایستادن و منتظر ماندن ندارد. می­ رود تا بعد که وقتی آخرین شمشیر آماده شد، بیاید.

اما مقداد را جاذبه­ ی عجیبی نگاه داشته است.

مقداد اهل تفکر است. و کارگاه آهنگری برای کسی که تفکر می ­کند،  زیباست.

مقداد  به کار استادکار خیره شده است. هوا به شکل طاقت­ فرسایی گرم است. کوره دم می ­خواهد و باز دم می­ خواهد مثل سینه­ ای که باید دائماً تنفس کند. چقدر اینجا شبیه درون اوست و این تفتیده ­ی سرخ، چقدر آشناست.

انگار آهن گداخته همان قلب مقداد است و ضربات پتک، همان تپش ­های قلب او هستند.

مقداد خودش را و ظاهر و باطنش را اینجا به تماشا ایستاده است. گاهی به این فکر می­ کند که چند لحظه می­ تواند آهنی گداخته را در دست نگه دارد. او لحظاتی بعد به جواب می­ رسد.

من سرباز محمد(ص) و علی(ع) هستم. اگر آهن گداخته هم در دستانم باشد، مثل موم نگه می­ دارم تا سرد شود.

من از زندگی چه می­ خواهم؟ بیعت هیچ طاغوتی را بر گردن ندارم و به هیچ رباخوار نامردی وامدار نیستم.

چه خوب می­ شود اگر قلب من، شمشیر محمد(ص) و علی(ع) باشد.

اما اگر قیامتی برپا شد و بین من و آنها دیواری کشیده شود چه کنم؟ می­ ترسم از صدای بلند نعره ­هایم که من با شما بودم، پس چرا...

بکوب ای پتک که اکنون زمان کوبیده شدن همه ­ی چیزهایی است؛ که دیواری باشند میان من و محمد(ص).

بر خوابیدنم بکوب؛ که حسرت خواب را بر چشمانم خواهم گذاشت اگر، خوابیدن بخواهد باعث جدایی شود میان من با علی(ع).

بکوب ای پتک بر قلبم بکوب تا مثل آهنی که برای شمشیر شدن، آبدیده می ­شود، در آسایشی اندک برای ثانیه ­هایی در آبی سرد بخوابم، کمی آرام بگیرم، و آنگاه بیدار که شدم حفره­ ای، رخنه­ ای، حبابی، در من باقی نمانده باشد.

بکوب تا اول و آخر و ظاهر و باطنم  یکی باشد و آن یکی خدا.

آنقدر بکوب تا صیقلی شوم؛ برق و درخشش اخلاصم، چشم دشمنان را کور کند. بکوب تا اول در درون خودم قسط و عدل برپا شود و آنگاه در همه جهان. بکوب که من به این همه کوبیده شدن­ ها، نیاز دارم؛ بدهکارم.

 

آخرین شمشیر هم آماده شد. استاد آهنگر مقداد را تکان می ­دهد. مقداد بیدار می ­شود؛ راضی است. هم از آهنگر و هم از چرت کوتاهش. چشمان او نیز قانع هستند؛ چون گاهی همین چند لحظه خوابیدن هم سخت پیدا می ­شوند.   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۲
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها 

مکه فقط بستر اتفاقات عجیب نیست بلکه اصلاً عجیب ساخته شده است. در میان خانه­ ها بزرگترین خانه، خانه خداست. اگر از کسی پرسیده شود، خدا کیست؟ ممکن است مشرک باشد و اول از بت­ هایی که می ­پرستد بگوید؛ اما وقتی بیشتر با او صحبت کنی، منظورت را می­ فهمد و خدایی را که با خانه ­اش می­ شناسد به تو معرفی می­کند و حتی تو را به خانه او می­ برد. در مکه خدا صاحب این خانه است. خدا این­ قدر و تا این اندازه آشناست. احساس حضور صاحب این خانه، آمیخته با آشنایی مردم با آرامش و امنیت حاکم در این سرزمین است. آنها خدا را به اندازه واضح بودن کسی که گرسنگی را از آنها رفع کرده است، می­ شناسند. کم مانده که خدا با تو در این سرزمین حرف بزند. و شاید اگر سخنان صاحب این خانه شنیده شود، اثری از شرک نماند. شرک عجیب ­ترین اتفاق در این سرزمین است. اما با تمام تلخی و با همه نخراشیدگیش، هست. اما حالا اتفاق جدیدی هم در حال ­افتادن است، در بین همه کلمات مردم، کلمات جدیدی پیدا می ­شوند، که کلمات خدا هستند. وای که چقدر خدا در این شهر نزدیک به نظر می­ رسد و چقدر زود احساس می­شود.

هیچ چیز به اندازه کلمات خدا نمی توانند نزدیک بودن خدا را به تو نشان بدهند. بسم الله الرحمن الرحیم. خدا اینقدر نزدیک است. به اندازه کلماتی که از دهان خودت جاری می شوند. به اندازه نفس گرفتن و آب دهان بلعیدنت. به اندازه سکوتی که بلورهای نورانی کلمات را به دور یک موضوع جمع می کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۷
کاظم رجبعلی