.

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

جداَ نظراتی که حضوراَ به حقیر گفته شد و یا در کامنت گذاشته شد خیلی خوب و راهگشا بود این شد که جلسه ششم را  که نسبتاَ متن های بیشتری داشت با همان سبک جلسه پنجم در وبلاگ قرار دادم تا باز هم چشم های تیز بین دوستان ظرافت های لازم را گوشزد کنند. دوستان در مطالعه این جلسه نیز به این نکته دقت داشته باشند که جمع متن­های یاد شده چقدر توانسته فضای کلاس را برایشان تداعی کند و حتماً در نظرهایی که می­گذارند، به این نکته نیز اشاره کنند.

دوربین اول:

کاظم رجبعلی

به تجربه و تحلیل برایم ثابت شده است که یک کلاس یا هر کار موفقی نیازمند کاری است که نسبتش با آن کلاس یا کار نسبتِ ملکوت و آسمان به زمین باشد. اصلاً حیات مادی و معنوی انسان وابسته به الهام است و چه ساحت الهام بخشی بالاتر از کلاس ختم مفهومی قرآن؟یک کلاس که در آن قرآن محض باشد عنوانش نام سوره های قرآن باشد فرقی نمی کند مسئولیت اداره آن کلاس با تو باشد، مثل کلاسی که دوشنبه­ها صبح برگزار می­شد و یا کلاسی باشد که مسئولیتش با دیگری است. آنچه در این کلاس ها حس می­شود نه محوریت متکلم و نه مخاطب، بلکه محوریت با همان سوره ای است که صدای نفسش را می­شود شنید و بازدم معطرش به صورتت برخورد می­کند. بگذریم که آن روز صبح این سوره لقمان بود که شرف داده بود بیچاره ای مثل من. بحث متمرکز بر حکمت شد و شکر و آیات سوره ای که تاظهر زائر کویش بودیم.

و البته در گوشه ذهنم دنبال مرور و انتخاب ضروری ترین محتوای که بعد از ظهر در کلاس جهاد نرم باید مطرح می­شد.

حال جناب لقمان جالب بود کلماتش، کلمات خدا شده بود هم در نگاه کلی که کلام او آیه های قرآن بود و هم در سیاق ظاهری که تقریباً یکی در میان او می­گوید و خدا می­گوید، خدا می­گوید و او می­گوید تا جایی که تفکیکش برایت مشکل می­شود این حرف جمله لقمان است یا خدای لقمان! دهان مبارک این عزیز کام خدا بود. و خدا از دهان او سخن می­گفت و در حالی که پیامبر نبود، معرفی کننده ساختار نبوت شد که حکمت ساحتش ساحت وحی است. انتخابم را کرده بودم باید بعد از ظهر امروز همه حکمت را در حد و اندازه خودمان تجربه می­کردیم باید ساختاری را پیدا می­کردم که عملاً خداوند حرفش را در دهان ما بگذارد. یاد نماز جناب جعفر(ع) افتادم شکل نماز خیلی شبیه چیزی بود که می­خواستم چهار رکعت که برای هر تغییر حالتی به حالت دیگر پانزده مرتبه تسبیحات اربعه لازم است! پس باید هر کسی پیش و پس هر عبارتش دعایی بکند! دعاها باید ناظر به خیر خواهی نسبت به دیگران باشد و معطوف به خواست های خصوصی نشود. احتمال دارد برخی به سمت دعاهایی بروند که از حفظ هستند یا مثلاً صلواتی بفرستند و کار را از سر خود باز کنند پس باید دعاها بداهتاً و نیز خلاقانه باشند. اینطوری چند اتفاق می­افتد اولاً جنبه رأفت و خیرخواهی ملکه خواهد شد. مجاهد رئوف است، بنده های خدا، بنده های خدای او هستند! کسی که خیر دیگران را بخواهد واسطه خدا است و خدا با دست و زبان او عمل کرده و سخن می­گوید. اینطوری اگر کسی از جلسه گذشته سوء برداشت هم کرده باشد، ذهنیتش اصلاح می­شود. ثانیاً اینطوری همه دائم الذکر می­شوند اتصالی دائمی با خدا ثالثاً زود نبض را پیدا خواهند کرد و ان شاءالله هر دعایی که نسبت به کسی در نگاه اول به ذهنشان جاری شود، همان درست ترین نیاز مخاطبشان خواهد بود و البته نیاز خودشان. رابعاً ذهن طراح و تیز پرواز و پر جولانشان در آسمان خدا پرواز خواهد کرد یعنی هر جایی نمی رود در حالی که محدودیتی برای پرواز ندارد. راستی اجرای چنین عملیاتی در کلاس حتماً ریتمی کُند دارد و نیز نیازمند تمرکز و انرژی زیاد است و این برای دوساعت یعنی کلافگی پس حتماً باید قبل از اجرا، آمادگی لازم ایجاد شود. نمی دانم کار به ثمر خواهد رسید یانه؟ به هر حال توکل بر خدا...

  

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۱ ، ۰۴:۱۲
کاظم رجبعلی

تو را به تماشا ایستادن، تماشای آسمان نیست، ایستادن در آسمان است؛ پیچیده شدن در پوششی که ستاره­ها را نزدیک می­کند. که چون به آسمان نگاه شود از آسمان نگاه می­شود!

به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که در افق اعلایش محو شدن هر ستاره­ای سوگند می­شود و هیچ نطقی جز وحی به گوش نمی­رسد که از آنجا هر نطقی غیر از وحی، هواست.

به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که انسان را علم  با قوت در آغوش می­گیرد و بر او استیلا می­یابد و آنچنان به خدا پیوندش می­دهد که فکان قاب قوسین او ادنی

تو را تماشا کردن، تماشای آسمان نیست که آسمان را در آغوش کشیدن است، گوش تیز کردن برای خبر گرفتن از عظمتی که محتوایش فاوحی ما اوحی است!

نگاه کردن به تو دیده شدن است، که اگر چیزی دیدنی باشد پیچیده می­شود در زلالی و شفافیت چشمی که قلبش تکذیب نمی­کند.

به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که خدا ملاقات می­شود آنجا همان محل قرار، نزد سدرة المنتهی- عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏- إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ ما یَغْشى-‏ ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى

به تو نگاه کردن جهت یافتن است رؤیت آیات کبرا و رهیدن از هر خرافه و انحراف و رها شدن از هر مبلغ محدود از علم.

تو مبلغ بی­نهایت علمی آنجا که حد بی نهایتش را با موسی(ع) و ابراهیم(ع) تخمین می­زنند آنجا که الی ربک المنتها 

به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که گریستن و خندیدن مبلغی بی نهایت می­یابد که چون می­خندی و گریه می­کنی مردن و زنده شدن بی­نهایت می­شود.

و چه جای تعجب که به تو نگاه کردن، به خاکِ سجده افتادن است. قرار گرفتن در آسمانی که مبلغش بی­نهایت عبودیت است.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۱ ، ۱۸:۱۴
کاظم رجبعلی

در اردو بردن و ایجاد آمادگی­های روحی و جسمی، صاحب سبک بود شهید عبدالعلی ولایی. اردوهای او از حیث روز و شب و گرما و سرما و همچنین از حیث مکان، اینکه کوه یا باغ یا زمین کشاورزی و یا مکان زیارتی باشد و نیز از حیث محتوا و معنایی که برای هر یک از بسترها در نظر گرفته بود قابل تقسیم بندی بود.

تحلیل­های سیاسی خود را در اردوهایی که بچه­ها را به باغ می­برد انجام می­داد در همان جلسات بود که اخبار سرّی از تحرکات مخرب مهدی هاشمی و موضعگیری­های ناصواب آقای منتظری را به بچه­ها بدون هیچ کم و کاست می­گفت.

گاهی هم از قبل با صاحب یک زمین زراعی هماهنگ می­کرد و بچه­ها را شبانه به آنجا می­برد و در حالی که خربزه قاچ می­کرد و دست بچه­ها می­داد دم علی علی می­گرفت. و یا از کسانی­که صدای خوبی داشتند می­خواست که تلاوت قرآن یا ذکر مناجات داشته باشند.

کوه بردن­هایش قصه دیگری داشت و عمده آن همراه با ورزش­های سخت و کم کردن لباس در سرمای زمستان، و یا در تابستان­های گرم داشتن قمقمه اما نخوردن آب بدون اجازه بود و با این روش­ها هم توان جسمی و هم روحیه ولایت­پذیری را فعال و یا تقویت می­کرد. این کوه رفتن اگر شب بود رنگ مناجات و راز و نیاز به خود می­گرفت و هر کس اجازه داشت در گوشه­ای یا در پناه تخته­سنگی خلوت کند و با خدای خودش راز و نیاز داشته باشد. و نهایتاً اردوهای زیارتی که مثلاً به مشهد می­برد، در یک آزادی عمل برای زیارت و آرامش تعریف می­شد.

وجه مشترک همه این اردوها یک چیز و آن ساخته شدن بود. وقتی با این ظرافت هر موضوع و محتوایی را مخصوص نوعی خاص از اردو می­کرد، در شرایط غیر اردویی تحلیل­های سیاسی­اش طعم باغ داشت و مناجات­ها و دم گرفتن­هایش یاد زمین کشاورزی را در دل زنده می­کرد و تمرین­های ورزشی­اش حس و حال و هوای کوه داشت. به همین دلیل سختی­ها تعریف شده و قابل پذیرش می­شد. بی­نظیر بود شهید عبدالعلی ولایی و در ذهن یاد مردانی را زنده می­کند که وصفشان را امام سجاد(ع) کرده است. آنجا حضرت فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)       

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۲۲:۱۳
کاظم رجبعلی

نزول تدریجی کتاب خدا بود، کودکی تا قد کشیدنت که علی پیش از بوسیدن بازوانت،

ام البنین را الا لله الدین الخالص دیده بود!

تقدیرتو در چشمان نگران علی جمع شده بود و چون کربلا آب خالص می­خواست تو نازل شدی!

علی داشت تو را در میدان خیالش تصویر می­کرد، که سبحان الله الواحد القهار بر زبانش جاری شد. منزه بود خدا از فرزند داشتن که تو را برای فرزندی علی خواسته بود!

تو نقش ثابت خیال علی بودی و علی فارغ که می­شد همیشه در خیال خود نقشه­ تو را می­کشید از کربلا تا مهدی(عج)

تدبیر تو، قرار علی بود بر نور پروردگارش، و علی به نور پروردگار سینه­اش کربلا می­شد!

تصاویر خیال علی به مشق نظامی تو که می­رسید، افشا می­شد  و در سکوت متفکرانه علی، فقط تو را  می­شد فهمید که هر جا، چشمانش حالتی شبیه بدر و احد و خیبر می­گرفت حتماً تو بودی و کربلا و فرات!

هر جا که پوست بر بدن علی جمع می­شد ذکر دستان تو بود که به نزول کتاب مثانی نازل می­شد و بر زمین می­افتاد!

علی نقش تو را در خیال می­کشید و در خیال تو صورت فاطمه بود و این از قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ گفتنت پیداست!

حکم تو میان عباد معلوم بود؛ یا سیراب شدن و یا عذاب،

که اگر جمیع آنچه در زمین است را برای برداشته شدن عذاب فدیه می­دادند....(این قسمت تصویری است از لب گزیدن)

علی، هر وقت که نقشه امیدواری بندگان خدا را می­کشید! تو را تخیل می­کرد و سیمای تو بود  که حر را محکوم کرد به قرار گرفتن در خیمه رحمت الهی!

خدا، عباس! نقشه قیامت را در سیمای تو می­کشید و اشراق ارض را به نور خود از نقش صورت تو اراده کرده بود!

و رسول خدا داشت صورت تو را در خیالش تصویر می­کرد، که در ازدحام ملائکه گفته شد الحمدلله رب العالمین 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۱ ، ۲۱:۰۴
کاظم رجبعلی

 

آمده بود بپرسد که چه سیر مطالعاتی باید داشته باشد، که با جواب عجیبی مواجه شد؛ جوابی که اصلاً انتظارش را نداشت. عبدالعلی با کسی در این زمینه­ها تعارف نداشت؛ کتاب لقاءالله را هم که می­آوردی اگر مناسب حال تو نبود، می­گفت که نباید بخوانی. نه که بگوید چون در سطح آن نیستی؛ می­گفت الان که این کتاب را بخوانی فکر می­کنی خواندی و به موضوعاتش مسلط هستی و در زمان لازم نمی­توانی از آن بهرمند شوی! همین منطق با متغیرهای دیگری قابل انطباق با دیگر کارهای ما، مثلاً  لیست­های بلند بالایی که برای سیرهای مطالعاتی در نظر می­گیریم، هست. 

عادت کرده­ایم به چند نوع غذا و خورشت و این را می­توان از سفره­های رنگین میهمانی­هایمان فهمید. معمولاً به طبیب هم که مراجعه می­کنیم می­پرسیم چه دارویی باید بخوریم و حال آنکه شفا در چیزهایی است که نباید خورد. با همین منطق گاهی پیامی از یک دوره آموزشی در سیر ساده خودش وجود دارد که اگر مجالی باشد و شلوغی بگذارد که صدا به صدا برسد، آن پیام شنیده می­شود اما وقتی اطرافمان را برای هر چه پربارتر شدن شلوغ می­کنیم هیچ پیامی به گوش نخواهد رسید. وای خدا چقدر شیرین هستند موضوعاتی که حوصله بسیاری را سر می­برند از بس که واضحند اما در حکم معادن علم هستند و چقدر عزیزند افرادی که کارشان بازخوانی بدیهی­هاست. آب، خورشید، ماه، دست، چشم و غیر آن، مهمترین موضوعاتی هستند که دوباره باید تعریف شوند تعریفی که هم پیچیده نباشد و هم ادعای دانستن را بشوید و تطهیر کند.

در بسیاری موارد احساس پیچیدگی حاصل یک نگاه و ذهنیت پیچیده­ساز است ممکن است موضوعی به همین دلیل و اختلال پیچیده به نظر برسد. سیر و جریان جهاد نرم به رغم نما و ظاهرش که پیچیده به نظر می­رسد، -که البته همین نمای پیچیده نیز محصول عادت به سفره­های رنگین است- کاملا ساده بوده و پیام­هایش رسا و واضح است. اصلاً انحراف است که احتیاج به پیچیدگی دارد تا بتواند بپیچاند و گرنه جهاد به شفافیت همان مجاهدانی است که خداوند ضعف را از ایشان خواهد زدود و آنها را سروران زمین خواهد کرد و قوت هر یک را معادل با توان چهل مرد خواهد نمود. امام سجاد(ع) فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79) 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۱ ، ۰۶:۰۲
کاظم رجبعلی

آدم شناس بود عبدالعلیِ ولایی، گاهی آدمِ خود را، یعنی کسی را که به جبهه می­برد و طرف عمودی می­رفت و به احتمال زیاد افقی بر می­گشت، از میان بچه­های مسجد پیدا می­کرد، گاهی هم از بین بچه­هایی که ممکن بود حتی شلوارِ لی بپوشند.

این توضیح ضروری است که این شلوار لی، برای خودش ماجراهایی دارد و اصلاً مثل امروز که پوشیدن آن بسیار عادی تلقّی می­شده نبوده است، حقیر به یاد دارم تا دهه هفتاد هم که گاهی مرتکب پوشیدن آن می­شدم و همینطوری سرم را پایین می­انداختم و مسجد می­رفتم، با واکنش­هایی روبرو بوده ام. تا چه برسد به دهه 60 که معاذ الله از پوشیدن این شلوار.

به هر حال یک روز عبدلعلی با آب و تاب تعریف می­کرد که یک کسی را پیدا کرده­ام چنین و چنان، چند روزی خودش هم لی می­پوشید، طرف را مسجدی می­کرد و نهایتاً به شکلی کاملاً طبیعی بالاخره آدم لباسش را عوض می­کند دیگر، او هم عوض می­کرد و دیگر لی نمی­پوشید. از قضا رفیق جدید نیز که شیفته عبدالعلی شده بود، سر و وضعش تغییر می­کرد و او هم یکی می­شد مثل دیگر بچه­های مسجدی و چند وقت دیگر هم...

حالا ذکر این توضیحات خواننده محترم را به سمت ریش پورفسری و موی فشن و غیر آن سوق ندهد که اگر همه این کارها را هم بکنی کاری از پیش نمی­بری چون اصل مطلب چیز دیگری است ...

اصل این است که در جهاد نرم، قیمت دارند آدم­هایی که ممکن است در نگاه اول جدی تلقی نشوند و قیمت شناس لازم است تا بشود جمال نورانی آنها را در صف و جبهه حق مشاهده کرد. در این میان آنچه که پایه و مرتبه­ای ویژه از اهمیت را پیدا می­کند، دید و زاویه نگاهی است که افراد را از دریچه یوسف(ع) می­نگرد که یوسف(ع) حتی برادرانش را هم ستاره می­بیند. اگر ستاره نبینی که کاری پیش نمی­رود، کسی تربیت نمی­شود. آدم­ها با تحقیر است که حال و روز خوبی ندارند و با اکرام است که بزرگ می­شوند. میدان جهاد نرم میدانی است که هر کس در فضای آن احساس بزرگی و عزت می­کند و به اعتبار این احساس عزت است که منش بزرگ پیدا می­کند. اکرام می­تواند توان یک نفر را به بیش از توان چهل مرد ارتقا دهد و از دلها صفحاتی پولادین بسازد. امام سجاد(ع) فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79) 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۰
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی بمحمدیة الرفیعة و بالعلویة البیضاء

حسنت متعلَّقِ همه بسمله­هاست که این جارو مجرور، کائنات را یکسره با همه مراتبش، به آن بالا پیوند داده است.

الف و لام عهد دارد موج و شکن گیسوانی که هر فطرتی را به نقطه عطف می­رساند که عطفِ توحید است وقتی به سمتی و جهتی روی می­کنی،

نگاه کن به این سو و آن سو که نگاهت عطف بیانی است برای معلوم شدن این حقیقت که، رب­العالمین همان رحمان و رحیم است، همان مالک یوم الدین.

حکایتِ کارد و ترنج و دست و یوسف است، حکایت حصرِ قامتی که، همه­ی دست­ها را، به  ایاک نعبد و ایاک نستعین رنگین کرد!

از جان من تا پیش پای تو، خطی است مستقیم،  که این استجابتِ سرخ، مقصد آن دعاست!

به لب رسید جانم تا به بوسه جمع شود، که این نعمتِ رسیده، بدل از آن دعاست!

به خط مستقیم حسنت، راه رضایت و هدایت، پیداشد؛ که این لبخند، بدل از آن دعاست! 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۱۲
کاظم رجبعلی

همیشه حمد و ستایش، مخصوص او بوده؛ که رب­العالمین، از ازل محمدی است!

طلوع که کردی، خورشید خواست بایستد، تا نگاهش کنی، و چون نگاهش کردی، خورشید درخشید و تا همیشه محمدی است!

عطرت که می­پیچد، طوفان از سر تواضع، نسیم می­شود، صدایش را نازک می­کند، می­شود طفلی  که صورتش را به طمعِ ترحمِ تو به هر گل خوشبو می­رساند، که گل تا همیشه محمدی است!

رویت جهت می­دهد به ثمّ وجه­الله، پس هر کس روی کرد به وجه­الله، تا همیشه محمدی است!

خدا صلواتش را در دهان ما گذاشت، که ایاک نعبد و ایاک نستعین تا همیشه، صلواتی محمدی است!

خواستن تو، قرار گرفتن در مسیر بهره­مند شدن است. که نعمت همراهی با تو، نعمتی محمدی است!

تو را می­خواهم و غیر تو را نمی­خواهم که این خواستن و نخواستن، تا همیشه هدایتی محمدی است!

مغضوب است و یا حیران، هر کس که بر صراط تو نبود، که نبودن بر صراط تو، نبودن بر صراط محمدی است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۱۲
کاظم رجبعلی

عبدالعلی اصرار داشت که دعوتش کنند به داخل و بتواند وارد خانه شود اما او جفت پایش را کرده بود توی یک کفش که اجازه ندهد چون به نظرش می­رسید نباید خانواده­اش اذیت شوند، مبنا داشت برای این کارش. سر این موضوع شاید دو ساعت بحث می­کردند یک طورهایی ماجرا از غرض اصلی خارج شده بود و به دلیل شیرینی بحث و  به قول معروف به دلیل کَل انداختن با هم سرِ این موضوع بحث می­کردند از عبدالعلی اصرار و از او انکار عاقبت از هم خدا حافظی کردند تا تاریکهای صبح بتوانند برای رفتن به کوه آماده شوند.

از ظهر گذشته بود که سرازیری کوه را می­آمدند پایین همه به خط بودند و خر پشتک بازی می­کردند هر نفر که می­پرید، خم می­شد تا نفر بعدی از روی او بپرد. خودش هم نفهمید چه شد نفر زیرین تعادلش به هم خورد یا او دست­هایش را بد گذشت به هر حال نقش زمین شد و کتف مبارک شکست.

عبدالعلی سریع کتف او را بست و پایین که رسیدند او را به بیمارستان برد حداقل بیست روز استراحت در خانه تا استخوان کتف جوش بخورد. نتیجه چه شد؟ پای عبدالعلی به خانه آنها باز شد و حالا کسی که هر روز می­آمد و کمکش می­کرد تا کارهای شخصیش را انجام دهد حتی برای حمام رفتن به کمکش بیاید و او را بشوید، شخصِ شخیصِ عبدالعلی بود. چه می­شد کرد وقتی آنطور راه نمی­دهی، اینطوری می­آید.

الان که یاد آن شهید عزیز می­افتد خنده­اش می­گیرد از آن کَل انداختن­ها و جر و بحث­ها و شگفت­زده که نه، دلتنگ است برای آن همه زلالی اخلاص. راستی که آن همه قوت و توان در جهاد و مبارزه، آن همه آقایی و سروری، آن دل شیر، از همین محبت خالصانه مایه می­گرفت. امام سجاد(ع) فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79) 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۰۶:۱۰
کاظم رجبعلی

اولش که به او تذکر داده شد، خیلی شرمنده شد و به فکر فرو رفت. هیچ چیز به اندازه ضایع شدن حقی که نباید پایمال می شد، او را ناراحت نمی کرد. اما بعد پاسخی داد که نشان می داد خودش هم تا پیش از این، متوجه درستی کارش نبوده و اکنون به خاطر پاسخ گفتن به این گلایه، فهم بیشتری نصیبش شده است. صورت مسأله این بود، «تو مراعات هر کسی را میکنی  و به ظریف ترین ملاحظات در مورد  آدم ها اهمیت می دهی، آنقدر که وقتی از حق خودت می گذری، حق اطرافیانت را هم ضایع می کنی»

راستی چقدر جالب که یک کسی آنقدر به انسان نزدیک باشد که وقتی به خود سخت گرفتی به او هم سخت گرفته شود. این نشانه نزدیک بودن نیست؟ تمام گزاره هایی که مثلاً شیعه بودن را ملازم دچار ابتلا شدن و آب خوش از گلو پایین نرفتن می دانست در پیش چشمش حاضر شد. و از ته دل خندید.

چقدر خوب که کسی آنقدر به انسان نزدیک باشد که اگر بخواهی شدت ناراحتی ات را برای مصلحت دیگران نشان دهی، ریش او را بگیری و او را به جای دیگران توبیخ کنی.

چقدر خوب که کسی آنقدر به دیگران احساس نزدیک بودن داشته باشد که هر پیشرفتی از آنها او را راضی کند و احساس کند که خودش پیشروی داشته است.

چقدر خوب که کسی به کسی آنقدر نزدیک باشد که بتوان سهم او از همراهی را خرج دیگران کنی همانطور که انسان سهم خودش را به دیگران می دهد.

چقدر بلوغ و چقدر پختگی! وقتی که این فهم دوطرفه باشد و هر کس بفهمد سهم کمترش به معنای نزدیک بودن بیشتر است و نه بلعکس.

به این پختگی در جهادنرم پیشروی گفته می‌شود عاملی که دامنه فتوحات را در کمترین زمان به بیشترین حد خواهد رساند. 

چنین پختگی همان می شود که مثلاً در جامعه برادر از جیب برادرش هزینه خواهد کرد که با این منطق هیچ کس کم نمی آورد و سست و ضعیف نمی شود و قدرتش بیش از قدرت چهل مرد خواهد بود. قلب ها در چنین رابطه ای از حیث ثبات و استحکام به صفحات آهن شباهت بیشتری دارند. که امام سجاد(ع) فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79) 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۰۱
کاظم رجبعلی