.

بایگانی

گزارش جلسه ششم کلاس جهاد نرم

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۱، ۰۴:۱۲ ق.ظ

دوربین دوم:

حسین مختاری

وقتی قرار شد یادداشتی درباره ی جلسه ششم کلاس جهاد نرم بنویسم،  قصد داشتم  اندکی پیرامون فضای درونی و بیرونی ام در آن روز صحبت کنم، از حضور  دو پسر به ظاهر دبیرستانی در کلاس که مرا پیرامون میادین فعالیت  آنها درمدرسه به فکر فرو برد،از حضور یکی از همکلاسی هایم برای اولین بار، از اینکه مرحله اول عملیات یک هفته ای جذب او با موفقیت انجام شده و اینک وارد فاز تثبیت گشته بود؛ و خدا خدا کردن های  من که نکند عملیاتی که استاد برای این جلسه طراحی کرده، کمانه کند و مؤثر واقع نشود(اگرچه ندرتاً چنین می شد). در حین همین دعا کردن های درونی ام بود که به تدریج متوجه کلاس شدم و اینکه استاد می خواست در  این جلسه ماراتن دعا راه اندازد، ماراتنی که مستلزم توجه مستمر و نفَس طولانی بود و گرنه باید از گردونه خارج می شدی! هنوز متحیر حکمت دعازده شدن هر دو فضای درونی و بیرونی ام شده بودم ، که استاد بعد از بیان جمله ای، اولین نفرنام مرا برد و باید دعایی می گفتم؛ اما توپ را نتوانستم استوپ کنم و آن را به دیگری برسانم.  با لبخندی استاد را متوجه اوت شدن آن نمودم. بگذریم...

حالا که خوب فکر می کنم، می بینم که آن جلسه ویژگی جالب توجهی داشت و آن اینکه شیوه پیشبرد جلسه  برگرفته از یک نماز معروف بود، نماز "جعفر طیار"، که برای ما مثلی شده از یک نماز طولانی، حال آنکه با یک دید جهاد نرمی می توان از یک نماز، مدلی  یافت برای اداره یک کلاس، یا به عبارتی به یک فن تدریس دست پیدا کرد.یا از روایتی مانند توحید مفضل به راهبردهایی در عرصه جهاد نرم رسید.

 هرچه بیشتر می گذشت، بیشتر جذب موضوع آن جلسه می شدم، چرا که "دعا" در جهاد نرم موضوعی است چند وجهی:

  • از یک طرف اگر به حقیقت آن توجه کنیم، متوجه مسبب الاسباب و عمل در راستای نظام اسباب می شویم. در عملیات القا هم شاید مهم ترین موضوعی که باعث ثبوت قدم مجاهد در جبهه حق می شود، نصب العین قرار دادن آیه " و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی" است و این مهم برای مجاهدی که متأسفانه اتصالی دارد و قطع و وصل می شود، یا به عبارتی دچار آفت غفلت است؛با دعا محقق می شود . چراکه دعا جهت توجه نفسانی را به سمت حقیقت عالم و  مسبب الاسباب سوق می دهد و دیگر مجاهد علی رغم تلاش همه جانبه ، نگران نتیجه نیست.
  • علاوه بر توجه نفسانی ، ارتباط دعا با تفکر در ساختار وجودی انسان  قابل توجه است. موضوعی که در کلاس  بیشتر مورد توجه قرار گرفت. اگر از یک طرف زنجیره حس،خیال و وهم را که به تفکر منجر می شود ونقش تفکر را در بروزات مجاهد که سبب القاست، در نظر بگیریم؛ و از طرف دیگر به حساسیت تصاویر ذهنی  و جنبه خیال در شکل گیری فرایند تفکر توجه کنیم، اهمیت دعا در طهارت خیال  برایمان ملموس می شود.

تصور مجاهدی  که تصاویر ذهنی اش را از دعا می گیرد، طهارت خیال دارد و به مؤثر واقعی در القا و تأثیر آن توجه می کند،به قدری شوق انگیز بود،که زمزمه " یا لیتنا کنا معک" را بر لبان آدمی جاری می نمود.

  • نکته ی لطیف دیگری که در خلال مباحث مطرح شد، نوع دعای مجاهد است. واقعیت آن است که  خیلی از ما در مواجهه با دعا به دنبال تناسب دعا با احوالات درونی خود هستیم و به نحوی در بین دعاها به جستجوی دل نوشته مشغول می شویم؛ حال آنکه دعاهای مجاهد اگرچه از درون او بر می خیزند،اما نوک پیکان آن به سمت دیگران و بیرون اوست. و این موضوع حاکی از عظمت درونی مجاهد است. و با تأمل در این عظمت،  ندای " یا لیتنا کنا معک" است که در وجود آدمی طنین می اندازد.

گاهی اوقات آن قدر جذب یک موضوعی می شوی که کلامت به درازا می کشد، به ویژه اگر آن موضوع پر کشش دعا باشد –به هر حال شرمنده!-خلاصه آنچه آن روز دستگیرم شد این بود که دعا، سلاحی است برای مجاهد تا به وسیله آن از یک طرف به طهارت خیال در ساحت تفکر و ادراک خود برسد، و از سوی دیگر توجه نفسانی خود را در ساحت عمل،به سوی مسبب الاسباب و مؤثر واقعی سوق دهد. مجاهدی که بلندی اهداف  و افق دیدش به او اجازه نمی دهد دعایش در حد خویشتن متوقف شود. این جاست که وجودت از زمزمه "یا لیتنا کنا معک" لبریزمی شود. آرزو می کنی دو بال علم و عمل رابه توفیق خداوند بگشایی ، کبوتر وجودت را که چیزی جز فقر و نیاز نیست،با اکسیر دعا به پرواز در آوری و در حالی که دیواره ی منیت را میشکنی سر به آستان بی نیاز فرود آری و در کنار آنانکه جهاد در رکابشان غایت آمالت است، آرام گیری....

... از فضای درونی و بیرونی کلاس می گفتم، از حضور آنهایی که ابتدای کلاس مرا به خود مشغول کرده بود و دیگر هیچ یک از آن سه نفر را در کلاس جهاد نرم در این ترم ندیدم! و حالا دیگر به فکر تثبیت آنها نیستم؛زیراهمو که آنها را خوانده بود، یقیناًخود راه را نشانشان می دهد؛ وتنها دعا می کنم  خداوند آنها، ما و تمام همسنگران ر در معیّت حضرتش قرار دهد.

آمین یا رب العالمین

 دوربین سوم:

خانم ناصرالملکی

جلسه ششم ، به نظر من یک جلسه عجیب بود ، نه بخاطر اینکه تا انموقع هرگز چنین ایده و روشی را در هیچ کلاسی که در تمام عمرم گذرانده بودم ،  تجربه نکرده بودم ، بلکه بنفسه جلسه عجیب بود ، فکرش را بکن بدون هیچ ذهنیتی در کلاسی مینشینی و منتظری ،  تا یک بحث در حوزه که بخاطرش انجا هستی گفته شود ، حالا قرار بحث گفته شود اما با یک شیوه خاص ، اینکه قبل و بعد هر آنچه میگویی و میشنویی یک دعا باید بکنی ، وقتی کسی ، از شما چنین چیزی را بخواهد و تو بدانی که مجبوری ان را انجام دهی مطمئنا حالت های مختلف را از سر میگذرانی که بیشتر آنها نماد خلق و خوی راستین خودت هستند ، اگر تا آنموقع هم نمی دانستی ، آنموقع خودت را خوب میتوانی برانداز کنی .

 راستش اولش تا نزدیک های آخرش فلسفه این عمل را درک نمیکردم ، تمام سعی ام این بود که خواسته استاد را پیاده کنم و از آنجایی که در آن زمان من عاشق دعاهای امام سجاد ( علیه السلام ) بود م ، بخشی از کتاب را که دعاهای ایشان را نوشته بود باز کرده بودم و سعی میکردم برای انکه همراه کلاس باشم انها را بخواندم ، نمیدانم کارم درست بود یا نه ، اما کاری بود که من در سر کلاس انجام دادم ، وقتی استاد دعای یکی از بچه ها را میپرسیدند و بعد از چند دقیقه قرار بود اسم کس دیگری گفته شود من یک دعایی که از همه بیشتر خوشم آمده بود و ان  را گلچین کرده بودم ، نگه داشتم تا اگر استاد اسمم را گفتند ان را بگویم و در حینی که از اسم من خبری نبود بقیه دعاها را میخواندم ؛  البته بچه های دیگر خیلی موفق عمل میکردند آنها کاملا مطابق با فضای کلاس و حرفهایی که زده میشد در ارائه دعا سرعت عمل داشتن ، خوش به حالشان ، ولی خوب این هم یکجورش بود دیگه .

هر وقت از چیزی زیاد خوشم نیاید اما اذیت ام نکند در مقابل اش ساکت میشوم و چیزی نمیگویم اما در تمام مدت به این فکر میکردم چرا باید چنین کاری را انجام دهیم ، مطمئن بودم این موضوع در همین زمان و کلاس روشن خواهد شد ، شک نداشتم چون دیگر با شیوه استاد آشنا بودم ، وقتی جراحی می کنه تا ته اش میرود ، برای همین مشتاق بودم  ، آنروز به بحث گوش میدادم اما مدام در حال دعا خواندن بودم ، خدا کنه استاد وقتی میفهمد ناراحت نشود .

خیلی جالب بود البته بیشتر برای بچه هایی که هماهنگ شده بودند ( البته من هم هماهنگ بودم ، فقط کمی شیوه خودم را هم در آن ضرب کرده بودم ) آن چیزی که با سرعت میگفتند همان چیزی بود که باید در آن لحظه در آن کلاس به همه گفته میشد ، یک نفر در یک لحظه میشد پیامبر همه و به نوعی ( نه حالا خیلی عرفانی ) اما در آن لحظه او نماینده خدا با بقیه بود ، فکر کن ،  اگر باور کنی ، برایت شیرین میشه و در خیلی زمانها خودت پیامبر و این حس را داری و در دیگر زمانها دوستانی که در اطرافت نشسته اند پیامبر تو میشوند و این نشان می دهد که شخص مهم نیست ، مسیر ، پیام و جهت و اول و آخر خدا مهم است .

که بتوانی ببینی و بتوانی دوستش داشته باشی ، چون خیلی مهمه که بتوانی دوستش داشته باشی ، اگر نتوانی حتما باختی و دعا دریچه ای سبز و باز است که به تو اجازه میدهد او را ببینی به سبکی زیبا و لطیف و حس اش کنی و لبخند بزنی و احساس کنی قلب ات برای او میتپد .

آن جلسه را دوست دارم چون رابطه طهارت ، خیال و دعا و محبت را دیدم و حس کردم ، ما مدام و مدام فکر میکنیم به همه چیز و همه کس و مثل یک گنجشک از این شاخه فکر خود به شاخه دیگری میپریم ، فکر ما ، فکر کلا انسانها  مثل یک درخت بعضی ها انبوه و پر و بعضی ها تنک و کم بار و خالی ، بعضی ها منظم و بعضی ها نامنظم و اشفته ، مثل یک بید در باد ، که شاخه هایش سرگردان و حیرانند ، میچرخند و حرکت میکنند اما بالا نمیروند مدام پایین پایین تر میآیند و جالب که بین درختان محبوبیت زیادی دارد ( البته این مسئله علل زیبا شناختی دیگری هم دارد ) شاید چون آدمها اون را مثل خودشان حیران میدانند ، شاید آن برایشان یک مونس و شاید ..... اما خلاصه فکر ما مثل درخت است ، شاخه شاخه میشود و ما کاری اش نمیتوانیم بکنیم اصلا هم در این زمینه کاری قرار نیست بکنیم اما یک کاری هست که ما باید انجام دهیم ، ان هم اینست که در نهایت اختیار  ، شاخه مد نظر خودمان را انتخاب کنیم  و محکم بچسبیم و با اون بالا بالا بالاتر برویم ، اما به اقتضای زمان ، شرایط ، مکان ، خیلی از این حرفها ، که برشمردن آنها نشان دهنده همه جانبه نگری گوینده اش است و یا شاید نشان دهنده نفس گرم  ، که بهرحال هرکدام هم که باشد در عمل پیرت میکند باید بتوانیم شاخه های مختلف را بگیریم و رشد دهیم و با ان بالا برویم ، چون اگر فقط یک شاخه رشد کند که دیگر ما درخت نیستیم ، اما اگر در  درخت به صورت خدا دادی مسیر را به سمت بالا طی میکنه ما هر مسیری که دوست داشته باشیم را میتوانیم طی کنیم معمولا هم مسیری عاقلانه ای را طی نمیکنیم (  منظورم خودمم ) پس ما چی می خواهیم !!!!!!!

 طهارت ، آخ استاد یادتان هست در جلسه ای قرار بود غول چراغ جادو داشته باشیم تا هر آرزویی داشتیم برآورده بشود و شما هم خیلی سریع و بی مقدمه طهارت را خواستید ، چقدر بدرد  بخور بود ، میشه یکبار دیگه همان غول چراغ را صدا کنی و ازش طهارت را طلب کنیم ، اخه انگار فقط شما میتوانید اینکار را خوب انجام دهید ،  اما  و باز هم اما امروز در این جلسه از غول چراغ خبری نبود ولی یک چیز دیگر بود ، دعا ، راست میگفتند استاد اگر بخواهیم تفکر الهی داشته باشیم تا سر از فاضلاب های جهنم درنیاریم ، باید طهارت خیال داشته باشیم ، اما حالا که من غول چراغ جادو ندارم از دعا استفاده میکنم ، دعا سطح من را ، سطح فکر من را ، سطح محبت من را ، سطح باور من را ، سطح بودن من را تغییر میدهد  ، ملکوتی میکند ، خدایی میکند ، آنوقت که فکرم خدایی شد ، جهت و مسیر و عمل را رها کن ، چون خودش به تبع ان الهی میشود .

استاد در این جلسه نه با حرف های احساسی که تو را به گریه بیندازد و منقلب کند که معلوم نیست تا کی حیات داشته باشد ،  بلکه با روشی که حتی در ابتدا در مقابل آن موضع میگیری و آن را نچسب میدانی ، در حین دوساعت ، ان را برایت قابل لمس و فهم کرد ، حتی اگر پیاده اش نکنی ، ولی فهم عملی و شیوه انتقال اش جذاب بود .

یک لحظه یاد جلسه پنجم افتادم ، در ان جلسه بعد سخت و مقاتله و خشونت تقویت شد ، مهم شد ، یادآوری شد ، قبولانده شد اما در این جلسه ، دقیقا در جلسه ای بعد از آن روحیه خاص و سخت ، جلسه ای با ترکیبی واقع شد که پر از لطافت و نرمی ، پر از احساس است ، اگر نداشته باشی نمیفهمی ، سختته ، البته سعی نکن به زور بقبولانی ، چون این چیزها زورکی نیست نه تنها کارکرد ندارد  ، بلکه دورت میکنه ، آرام باش و راحت  ، اینطوری درست تر ، من واقعا به اینکه این مسائل برای هرکسی زمانی و شیوه ای دارد اعتقاد دارم ، حرفهای قشنگ و خوب ، برای بعضی ها که زمانش نرسیده زشتند و اگر بزور بخواهی ادا درآوری ممکن باعث ذبح زمان خودت شوی.

شاه کلید این جلسه این حرف بود که : اصلا واسطه انتقال حرفهای ما به همدیگر و فهم ما چیزی جزء همان دعا نیست  .

پس من برای تو دعا میکنم که این مطلب را حس کنی با ذره ذره اجزای بدنت و تو هم برای من دعا کن تا این را بفهمم با ذره ذره اجراء بدنم .

نه صبر کن هنوز برکات جلسه ششم ادامه داره ، بفرمایید شیرینی و شربت ، اینطوری که خوب نیست ( محض شوخی ) ، چشم ، خیلی متشکرم ، وای چقدر شما خوش سلیقه اید من از این شیرینی ها خیلی دوست دارم ، قابل شما را ندارد نوش جانتان ، این شیرینی را از شیرینیکده امامان گرفتیم خیلی خوبه شما هم از انجا خرید کنید ، هیچ وقت ناراضی نیمشید ، ادم همیشه سرافراز است وقتی شیرینی دعا را میچشی با خودت میگی کاش یک جوری بقیه را هم سهیم کنم ، بعد با خودت فکر میکنی که چطور میتوانی اینکار انجام دهی !!!!!!!!!!! ، از آنجایی که پاتوق استاد شیرینیکده روایات است وزیاد هم مهمانی میگیره ( که ما صمیمانه از ایشان متشکریم و امیدواریم همیشه ما را هم دعوت کنند ) گفتند که بعد از آنکه از شیرینی دعا استفاده کردید حالا دیگه وقته آن است که بعد عملیاتی آن را هم توجه کنید ، دعا نباید فقط دعا باشه ، آخه انوقت اصلا دعا نیست ، دعایی که از دلش عملیات مجاهدی در نیاید حیف میشه ، بعد آدرس شیرینیکده امام صادق ( علیه السلام ) را دادند از نوع توحید مفضل ، من هم آن مدل را خیلی دوست دارم ، خوشمزه و شیرین و خیلی رنگی ( من کلا چیزهای رنگی را خیلی دوست دارم برای همین همیشه عاشق بستنی میوه ای و اسمارتیز ، پاستیل ، میوه و مداد رنگی ، گلها بودم و اصلا نمیتوانم از انها صرف نظر کنم ) مدل پرنده پر جوجه و پرنده کم جوجه راگفتند ،  خوردید ؟! ، خوشمزه بود ؟!  ما هم در حالیکه با ولع در حال خوردن بودیم و فرصت جواب دادن نداشتیم سرما ن را به نشانه تایید تکان دادیم ، بعد گفتند حالا از این چه استفاده ای می کنید !!!!!!!!!!!!!!!!!!

این سوال خیلی مهمی است برای همین میگذارم به عهده خودتان که جوابش را بدهید اما خدا وکیلی حالا که اینقدر شیرینی خوردید از زیر تعارف کردن به دیگران در نروید .

بعد گفتند بازهم شیرینی میخواهید خجالت نکشید ، هر چقدر که دوست دارید میتوانید بخورید ، ما هم از خدا خواسته گفتیم ، پس از همان نوع توحید مفضل بدهید ، چشم ، خواهش میکنم ، بیایید اندفعه این مدلش را امتحان کنید ، مدل آب و طلا و نقره ..... به به دستتان درد نکند یکی از یکی خوشمزه تر است میتوانیم چند تا هم با خودما ببریم ؟؟؟

استاد خنده ای میکند ، چیزی نمیگوید ، بعد از مدتی ادامه میدهند که حالا از این مدل چه استفاده عملیاتی میکنید !!!!!!!

استاد ، هضم اینهمه شیرینی خوشمزه زمان میبرد ما هنوز کیفور خود شیرینی هستیم اما خودمان هم دوست داریم جواب ان را بدهیم ، پس اگر الان نمیگوییم ، به این معنی نیست که نمیخواهیم بگوییم ، اما بازهم شما پیگیر باشید و کمکمان کنید ، وقتی شما هستید ، وقتی همه هستیم خیلی خوبه اما وقتی تنها میشویم خیلی بده ، واقعا همه چیز یک رنگ و بوی دیگر میگیرد ، چرا مهمانی جدیدی نمیگیرید و ما را دعوت نمیکنید !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یادتان است که در همین جلسه میگفتید که الان همه ما فاصله مان نزدیک و قدر نعمت را نمیدانیم اما ممکن دنیا با همه ما 20 / 30 نفری که سر کلاس بودیم بازی کند  و هرکدام از ما بمانیم و یک مملکت ، الان هر کدام از ما نماندیم و یک مملکت ، ما ماندیم و خودمان و چه تنهایی سرد و تلخ و غریبی ، انگار روح ات دارد له له میزنه ، برای یک لحظه بودن در جایی که قدرش را ندانستی .

 دوربین چهارم:

خانم شریعتمداری

دعا توی هوا ، گم نمی شود!

فکر کن رفته ایم بیرون قدم زدن، یکهو یه افغانی بنده خدا را می بینیم، با چشم های کشیده. یاد چی می افتی؟ من مثلا یاد شباهت ش با کسی. یاد مشهد. یاد زیارت. یاد بچگی م در بغل آدمی که دوستم می داشته و توی مشهد، بستنی به دست می بردت ام.

چقدر پرواز! من فقط یه آدم با ظاهری کمی متفاوت دیدم! چقدر زمین و زمان را درنوردیدم!

خیال یک همچین چیزی ست... شبیه الکل است! می پرد و یکهو همه ی فضای ذهنت را پر می کند. همچین قدرتی، عجب شمیشیر دو لبی ست، چه مدیریتی نیاز دارد. باید همه ی این پرش های خیال را به خیر تبدیل کنم، مثلا این یادآوری ها را بریزم توی ظرف دعا: دعا می کنم همه ی افغانی ها را، همه ی آنها که از بچگی دوستم داشتند و لطفی بهم کردند، دعا می کنم بروم مشهد زیارت، دعا می کنم آقای بستنی فروش کودکی هایم را!

ما خواستیم این تمرین را آنلاین سر کلاس کنیم! خواستیم آماده شویم برای این مجاهدت نرم که از القا تا طراحی عملیات کار می برد و همه ش توی این خیال و وهم و عقل و کلا تفکرت دور می زند، ذهن متمرکزی داشته باشیم.

استاد حرف می زد، وقتی می خواستیم جوابی بهشان دهیم، اول از حرف هایشان یک دعای پرمایه (و نه آبکی! قبول نبود دعاهای از سر بازکنی!) در می آوریم، حرف مان را می زدیم، بد بالافاصله از حرف مان عملیات را طراحی کرده و می گفتیم.

دعای اول کار القای روحیه ای بود که می خواستیم داشته باشیم، و عملیات آخرش اجرایی آن دعا و حرف مان بود.
اصلا یک چیز دیگر. آدم وقتی با حس دعایی توی خیابان راه می رود، خیلی مهربان تر است! به تک تک آدم ها دقت می کند و آنی را برایشان می خواهد که انگار نیاز آنی شان است.

دعا توی هوای این عالم گم نمی شود! قضیه این است...دعای ما همان است که می شویم، می خواهیم. دعا، در آمدن از کاشکی ها و حسرت های پوچ است. دعا کنیم که ، دعا کنیم!

دوربین پنجم:

خانم باباشاهی

بسم الله و الحمد لله

اینجا خط مقدم، عملیات ششم جهاد نرم

داشتم توی ذهنم اتفاقات جلسه قبل را مرور و تحلیل می کردم، بین مجاهدان کسی هست که اینقدر به فرمانده نزدیک است که برای رشد مجاهدان از فرمانده سیلی می خورد، خدای من چقدر نزدیکی که یک معلم بتواند روی شاگردش برای آموزش سایر شاگردان حساب کند .خوش به حال آن مجاهدانی که خوب بلدند اطاعت کنند طوری که دست فرمانده را برای هر تدبیری باز می گذارند، یعنی این هفته چه تدبیری در پیش است؟ یعنی میشه من هم جزو این دست مجاهدان باشم که سیستمشون سمعاً و طاعتاست. به نظرم این حد را می شود حدی از بلوغ برای مجاهد دونست، به بلوغ رسیده که می تونه با اشاره منظور فرمانده رو متوجه بشه.

در جریان فعالیت های گروهی که با مجاهدان داشتیم متوجه خلا خاصی شده بودم که با فرمانده در میان گذاشتم ایشان به من جوابی دادند که فکر کردم نتوانستم منظورم را منتقل کنم و در انتها در جواب ایشان گفتم به هرحال اول و آخر همه این حرف ها دعا راهگشاست.

فرمانده اومدند ، نمی دونم چرا اینقدر نفس نفس می زدند یا خیلی سریع اومدند یا اینکه این هم جزو سناریوی عملیاته. بلافاصله لب تابشونو باز کردن و به دو تا از مجاهدا که روی فایل های روایات کار کرده بودند و نمودار درست کرده بودند گفتند که«شما آماده اید؟»  بعد یه حرفی زدند که کلی منو برد تو فکر که چرا مشقای روایت رو انجام میدم نمی رم با ایشون چک کنم و یا اینکه چرا هیچ وقت داوطلب نمی شم که ارائه بدم. این خودش نوعی القا داره برای بروز روح مجاهدانه در عملیات.« چه کسانی پیاده مانده ها را انجام دادند که روی آن حساب کنیم ، پیاده مانده هایمان چه بود ؟؟؟ توحید مفضل ، نامه امام هادی و آخرین خطابه رسول خدا ؛ اگر کسی سوار نباشد خیلی متوجه نیست .» نه واقعا مثل اینکه خبریه ! اینا انگار مواد لازم برای عملیات امروزمونه.

نه..... مثل اینکه فقط خ صادقی نیست، افراد دیگه ای هم هستن که مفصل روی روایت ها کار کردن، فرمانده خطاب به یکی دیگه از مجاهدا گفتن «شما هم چیزی دارید که بشه رو ویدئو پرژکتور نشون داد.کسی دیگه چیزی نداره؟؟» سرمو انداختم پایین، فکر می کردم حتما باید نمودار درست کرده باشم و توضیحات در قالب جدول منظور فرمانده نیست. در عین حال چون اولین بار بود که حضور مجاهد رو در خط مقدمی دیدم نمی دانستم چه جور فایلی مدنظر ایشان است؟

بعد از جابه جا کردن فایل ها و نشستن مجاهدان، عملیات امروزکلید خورد « ما چند تا کار را کردیم تا حالا، نمیدانم دقت کردید یا نه !!!!!!!!!!!!!! ( قبل اش میخواهم حرف بزنم ، جدی....... منتها می ترسم آدم اضافه شود» مگه می خواد چی بشه که حضور تک تک نفرات اینقدر مهمه؟!

 «جلسه امروز یه قدری نفس گیر است ،یعنی اگر نفس  آماده نکرده باشید نفستان می گیرد... می بُرید، به شدت به تمرکز احتیاج دارد» لحن فرمانده جدی و مصصم بود، طوری که خیلی حس کنجکاوی را تحریک می کرد، داشتم ژست نشستنمو جدی تر می کردم که فرمانده تاکیدات بعدی را حواله کردند « تمرکزش هم لحظه ای است یعنی الان ساعت چنده....،3:15 دقیقه است ، تا آخر جلسه باید متمرکز شوید بر روی یک چیزی» یعنی میشه یه اتفاقی بیفته که کل جریان عملیات همه توجهم تحت فشار عملیات باشه، من که خیلی پایه این جور عملیاتام، عملیاتی عملیاته که نفس مجاهدو بند بیاره« کاری که می کنه ، کاری که می کنید، به شدت احتیاج دارید به ریتم کُند ،یعنی خدا خدا می کنید این جمله که من گفتم و دارم مکث می کنم  بینش ،ای کاش می شد یک کلمه اش را ...... کلمه کلمه ای این کار را می کردیم » مجاهدا کاملا در حال گوش کردن بودند چون توضیحات فرمانده ، منظور ایشان را باز نمی کرد که هیچ ..... پیچیده تر هم می کرد برای همین ، همه کاملا در حال گوش دادن بودند که چیزی از دستشون نره. من خیلی حس خوبی داشتم از اینکه کلمه به کلمه یه کاری یا یه حرفی مهم باشه، برام خیلی جذاب و قابل توجه بود چون این جور کارا ذهنو ورزش میده و از حالت خام و وارفته خارجش می کنه « پس ما الان قرارمان را می گذاریم ، هر کس هم که آمد با ملاحظه همین قاعده بهش میگویید یعنی سریع ماجرا بلوتوث شود......کسی هم از دستش در نرود ، قصد کنید تا ته اش انجام دهید» هیچ مجاهدی از جریان عملیات نباید جا بمونه و همه ما در قبال هم مسئولیم. « یک جملاتی من دارم به شما میگویم ، من میشوم گوینده ، شما میشوید شنونده  ، گاهی اوقات بحث مان دوطرفه میشود  و دیگرانی هم هستند ،اینجا کار سه بعدی می شود ..... یه دو نفری دارند که با هم صحبت می کنند. یه متکلم داریم یه مخاطب یه انا و انت و هو ، یه جاهایی هو میشه هن ،خب چی می شود ، چه اتفاقی می افتد هر جمله ای که من به شما می گویم در دلم قبل اش یک دعایی می کنم در رابطه با جمله ام ، شما که شنیدید به عنوان شنونده دعا می کنید به استناد جمله ، یعنی دعا مرتبطه، نیاید صلوات بفرستید پشت سر هم، فعلا قید صلوات نزنید به خودتون.» خدایا....فرمانده اسلحه ساختند. قبل و بعد از همه کارها دعایی که راهگشا میشه، دعایی که باید مرتبط باشه....من تا آخر عملیاتو میام هر چی می خواد بشه بشه . فکر کنم فرمانده هم وجد منو دیدن ، وجد من و شگفتی همه رو «پس من که دارم حرف می زنم به شما دعا می کنم قبل حرفام، شما هم که شنیدید دعا می کنید شما هم که می شنوید دعا می کنید بعد خواستید جواب بدید دعا می کنید. میشه شبیه نماز جناب جعفر که تو هر بندش سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ، 15 باره.حمد و می خونی و سوره و ذکر بعد رکوع بعد بلند میشی و سجده نه یه دونه 15 تا که 4 رکعتیه» همیشه فرمانده نماز رو برامون مجسم می کردن وقتی می گفتن رکوع خودشون هم به رکوع می رفتن.... همین تصویرسازی به ظاهر ساده کلی ارادت ما رو به فرمانده برده بود بالا.

مقدمات و لوازم عملیات رو هم گوشزد کردند تا کسی دست و پا بسته نباشه «اینکه قبل هر شنیدنی و قبل هر گفتنی یک دعا  باشد ، به شدت هم تمرکز می خواهد و البته سرعت، نشینید فکر کنید ، چه دعایی کنم!!!!  تا شما فکر کنید که خدایا چه دعایی کنم، دعا کنید که خدایا یه دعای خوب به ذهنم بفرست. یعنی اولین چیزی که توی کارتابل تان میگذارند ، همان که به ذهنتان می آید» باید تند تند و بی فاصله و حواس جمع دعا کنم به قول یکی از بیمارام non stop !!!!!

همه باید گرد عملیات بخورن« بعد ممکن وسط گفتگو اسمی کسی را ببرم ، آن فرد جمله ای که شنیده باید دعا کند ....... سعی کنید یک جمله باشد ، به شدت از کلماتتان بزنید ، وگرنه کلاس مورچه ای می شود ....یعنی انگار وزنه بستند به پاتون. البته یک مدت که بگذرد پرواز می کنید و تمام این اتفاقات در سریع ترین حالت خودش اتفاق میافتد .........پس گوشی دستتون باشه» انگار همه این اتفاقاتو فرمانده تو مدل آزمایشگاهی تست کرده باشند همه چی رو پیش بینی می کنند تا کسی زمین نخوره و جا نمونه و احساس غربت هم بهش دست نده.

اومدم دفترمو باز کنم که نکته برداری کنم که فرمانده اضافه کردند « بعضی شاید فکر کنند که نیاز به کاغذ دارند، البته اگر بنا به کاغذ باشه هیچ کاغذی کافی برای یک جلسه یک و نیم ساعته یا حتی یک ساعته نیست. اما کاغذ برای این کار به کار نمیاید ، بااین حال بعضی ممکنه فکر کنند اگه کاغذ نباشه نمیشه.  باید کد بندی کنید ، اگر بخواهید جمله بنویسید تمام وقتتون میره به نوشتن ، ......... همه چیزتان درگیر می شود» بر عکس خیلی جاها که نوشتن خیلی موثره، اینا مجاهد باید بنابه ساختار عملیات بدونه چی رو کجا استفاده نکنه. چشم این بار فقط ذهنمو درگیر می کنم.

با وجود این توضیحات مثل اینکه مجاهدا دقیق و شفاف منظور فرمانده رو متوجه نشده بودند به همین خاطر خواستند فرمانده براشون یه مثال بزنه « مثلا فکر کنید من یه دفعه میام تو خیابون، یه مشهدی می بینم ، مشهدی تصور کنین، بعد...سریع یه سرچ ذهنی ، اولا یاد تمام مشهدیایی که رفقام بودن می افتم یه دعا واسه اونا می کنم، بعد یه دفعه متوجه میشم که مساله ای که منو توجه داد همین چشمشه، مشابه همین میلیاردها مسلمون داریم واسه اونام دعا می کنم بعد یه دفعه یکی تو خیابون می گه بستنی کیم...بعد یه دفعه یادم می افته یه عمو داشتم سیبیلو.... یه روز داشتم از خیابون رد می شدم خیلی هم لپ منو گاز می گرفت منو بعد یه بستنی کیم خرید برام..... بعد بنده خدا به رحمت خدا رفته، مثلا دعاش می کنم، بعد یه دفعه یه پدر پسر می بینم، یه نوزاد می بینم تو چرخکه، می گم که خدایا چی میشه این بشه سرباز امام زمان، و تمام نوزادهایی که هستند خواهند بود و گذشته. بسته به بردتون داره، حالا کار تصویریش نیست، فضا جمله ایه، جملاتتون درگیر این مساله است » ذهنم همه اون جاهایی که استاد گفتند رفت دعا می کنم که تو جریان عملیات همین طوری پا به پای فرمانده بریم و هر کس که این متن رو می خونه پا به پای عملیات جهاد نرم با ما بیاد و این جریان تا بی نهایت ادامه داشته باشه چون پس زمینه بحث دعاست.  چقدم میشه وسیع تو همه ابعاد دعا کرد، به جای اینکه ذهنت هر جا بره یا بدتر بیراهه بره مدام با هر صحنه دعا کنی چه حالی می کنه ذهن!!!

«من می دونم که خیلی سنگینه اگه جایی برای نفس خواستید، می گم خیلی خوب.... یه دقایقی صبر می کنیم... یه نفس می گیریم. ولی کسی بالاغیرتاً ول نکنه. هر جا هم ول شد سریع استغفارکنید، یعنی سریع برگردید، بیخود هم سر و صدا نکنید، یعنی بیاید سوار بشید و گرنه اگه این کارو نکنید مزخرف ترین کلاسی که خواهید داشت همین کلاسه، واسه سواره ها خیلی خوبه واسه پیاده ها یه کلاس سنگین و نفس گیره، پس الان قاعده معلوم شد.» فضای عملیات فضای حمله به دشمنه و به یه نفس گرفتن قوی و پرحجم احتیاج داره. شدت و سختی عملیات نباید باعث کوتاه آمدن مجاهد شود ، هر جا کم آورد می تواند استغفار کند. پس من همین شروع نیتمو می کنم....... من تا آخر عملیات فرمانده و همرزمامو تنها نمی ذارم قربة الی الله.......اگرم غافل شدم خودمو نمی بازم....می دونم که راه استغفار بازه و مهم اینه که سریع برگردم به جریان عملیات.

فرمانده در حال پخش کاغذ در میان کلاس بودند و توضیحات مختصری را هم برای عده ای دوباره مطرح می کردند ، صدای پچ پچ بچه ها به گوش می رسید و همین طور صدای فکرشان که چرا باید این کار را انجام دهند و یا اینکه باید در هر بار که اسمشان گفته می شود چه بگویند و اینکه آیا می توانند همپای کلاس بیایند و اگر نیایند چه مشکلی ایجاد می شود ، اصلا مشکلی ایجاد می شود ، اصلا ضرورت دارد ، حتما فرمانده گفتند ضرورت دارد ، قرار بود کارها حکیمانه باشد و خلاصه افکار ادامه داشت تا شروع جدی عملیات.

 قبل از شروع جدی هم یه دست گرمی رفتیم با فرمانده « بسم الله الرحمن الرحیم... با سوت من شروع شدها....... ما در هرجلسه ای که در خدمت شما بودیم ، کتاب را یک دور رونمایی کردیم ، یعنی اگر الان چهارمین یا پنجمین جلسه است .......... حسین مختاری» مجاهد جا خورد و چیزی نگفت «نیامد ، نشد ، نگرفتی هنوز ، هر چه می شنوید قبل و بعد داره» چون شرایط جمله ای برای بچه ها سنگین بود ، استاد تغییر رویه دادند و قرار شد پاراگراف پاراگراف دعا صورت بگیره تا برای بچه ها سبک تر باشد « من الان از تو تست یه چیزی فهمیدم ، پاراگرافش می کنیم، من سر مطلب توقف می کنم.....قبوله؟؟  دیگه از جمله یه خرده سبک ترش کردیم.یه موضوع می گم بعد دعاتونو بگید.» از مدل کپ کردن طرف بفهمی که روشتو عوض کنی....بعدم معطلش نکنی، سر ضرب خواستشو که تو نگاهش مخفیه برآورده کنی، همون غول چراغ جادو......اینا همش فوته ها تو جهاد نرم!!!

ادامه « هر جلسه ای که خدمتتان بودیم ، یک رونمایی از کتاب بوده ، که در هر رونمایی همه کتاب وجود داشت ، تمام درسها بود» خدارو شکر، امیدوارم تا آخرش همین طوری از زوایای مختلف بشه رو تمام کتاب عملیات داشت. هر جلسه... چه تو این کلاس ،چه تو کلاس گردان سلمان با وجود فرمانده از کتاب رونمایی شده، دعا می کنم هر جا که هستیم دوربین جهاد نرممان روشن باشه و نحوه حضور ما القاگر مفاهیم جهاد نرم. « چرا ؟؟؟ چون کتاب عمدتا به دو بخش عمومی تقسیم می شود ، که بخش اولش عناصر جهاد است که شامل فرمانده و مجاهد و دشمن و ...بود و بخش دومش اسلحه ها بود ، که باز در خود این درسها یکی توضیح درسها بود و یکی عینیت شان بود ........... ( آقای خ : بعد از هر کتابی میشه یه کتاب دیگه ای هم نوشت. دعا: ای کاش هر کتابی مثل این کتاب جهاد نرم یک رونمایی شود از رویشان»  خوب بود .مجاهد راه اومد، دوباره سوال شدکه« باید برداشتمان را از پاراگراف بگوییم؟»

« اگر تو بخواهی دعا کنی ناچاری برداشتت را بگی ، چون یا یک کلمه تو را به سوی دعا می برد و یا برداشتی که از آن جمله داشتی و گاهی ممکنه برداشت شما خیلی وقتها یک جای دیگر برود ذهنتون ، حرف من اینست که اصلا اگر شما بخواهید تفکر الهی داشته باشید ( که مایه تفکر الهی پرواز ذهن است ).... تو پرواز که من می گم یهو یه هواپیما میاد تو ذهنت ....یه دفعه بویینگ هفتصدو چند....یاد چین می افتید که الان اختلاف داره با اروپا، بعد که دوباره می گن چین یاد غذاهایی که می خورن می افتین.....دیدین کجاها رفتین؟ اول کجا بودین.... پرواز ........الان کجایین ...غذاهای چینی. فکر این طوریه....یه دفعه یه چیزی جرقه می زنه... تو همین پرش ها اگه استناد گزاره ها به هم دیگه چفت و منطقی باشه این ذهن منظمه که می تونه توی عمق نفوذ کنه . اما گاهی اوقات پرت است یعنی اگر شما پرینیت بگیرید از ذهنتان معلوم میشود که ذهنتان منظم است یا منظم نیست ، قطعا خیال درگیر است و جنس اش طهارت است ، که اگر این طهارت خیال ایجاد شود ، شما در واقع ملکوتی تفکر میکنید وگرنه فکر هر شکلی میتواند باشد. الان یک واژه بگویم ذهنتان برود به یک جایی و بعد پشت اش و پشت اش خیال بسازد و برود برود و سر از توالت های جهنم در بیاره، بعد یکدفعه به خودتان می آیید و می بینیند چقدر گذشته است و میتوانم بگم و بگم و وقتی به ته اش می رسید معطر شوید ، محصولی که حاصل آن تفکر است . حاصل آن جرقه هایی است که در آن بستر ایجاد می شود ، با حاصل جرقه هایی که در این بستر ایجاد می شود ، خیلی متفاوت است » توی حرف های فرمانده یکیش خیلی برام بولد شد اینکه اگه استناد گزاره ها به هم دیگه چفت و منطقی باشه این ذهن منظمه که می تونه توی عمق نفوذ کنه ، قبولشم دارم چون اگه ذهن باری به هر جهت باشه که توانایی نفوذ توی عمق مطلب رو نداره.

 اگه یه روز بفهمی که تمام عمرت در حال دعا کردن بودی چن تا تعجب می کنی؟« به مرور متوجه می شوید که یک عمری است که دارید این کار را میکنید ، یعنی اصلا واسطه انتقال حرفهای ما به همدیکر و فهم ما چیزی جزء همان دعا نیست. منتها وقتی با علم مکشوف این موضوع را ببینید ، دقت روی این موضوع و تمرکزتان و طراحی تان بر روی یک مسئله که چطور بتوانید کار بکنید خیلی خوب می شود ، اگر شما این کار را بکنید میتوانید خیلی خوب القا داشته باشید ، خانم ص : کاش طناب چند صد متری خیالم پاره می شد» منظور مجاهدو درست متوجه نشدم، چون اگه بخوام برای خیالم طناب فرض کنم دوست دارم طنابش دست خودم باشه تا اینکه مدام از دستم در بره!  البته فرمانده هم متوجه شدند و رفع شبه کردند.

 « این موارد تفسیر چند صد متری دارد که ما صرف نظر میکنیم از تفسیر مفاهیمی که هرکدام می گویند، چون سرعت اینجا موضوعیت داره. ایشون می خواسته بگه که کاش خیال من فقط در آن بستری پرواز می کرد و طناب و سررشته اون جایی می رفت که من رو از محدودیت دربیاره تو ملکوت خدا شروع کنم پرواز کردن» این برداشتا از اون برداشتاست که خیلی به طهارت نیاز داره.

 از اینجا به بعد رو خیلی بیشتر بهم چسبید چون تذکر فوق العاده ای رو فرمانده دادند برای جلوگیری از تشعشع عرفان تو عملیات...اساسا عملیات جای عرفان بازی نیست « یه هشدار !!!! به شدت ما عرفانی صحبت نمی کنیم ( با تاکید و جدیت تمام ) ذوق به معنای عارف بازی در نکنید، اگرچه ساحت دعا ، یک ساحت لوس شدن کنار خدا را هم دارد.... اشکالی نداره، اون ابراز نیاز را می کنید ولی این را در بک گراند ذهنتان داشته باشید که شما مجاهد هستید ، به شدت جهت فلش های دعاهای درون تان...منِ خودتان.... از خودتان شروع شود و به سوی بیرون بیاید ، فلش را بدهید بیرون ، یعنی اگه الان متوجه شدین به یه خانواده ای توهین شد بعد شما از خدا خواستی که خدایا خانواده منو در پناه خودت حفظ کن و خانواده همه را...این جوری نمی خایم...... دل نوشته نمی خواهیم ..............از محصول پروازی که اینجا داریم می کنیم، دل نوشته قرار نیست بیاد بیرون» زندگی خیلی جدی تر از این حرف هاست که آدم مدام سوت توی ملکوت باشه و هیچ ملکوتی به تنهایی آدم رو به بلوغ نمی رسونه اگه توی ملک ضرب نشه و گرنه ادم میشه یه بعدی. تازشم ساحت جهاده.....کَم هم الکی نیست باید با همه قوا اومد. ملکوتیهاشم باید پاشن

فرمانده از دعای قبل از شروع عملیات جهاد نرمشون برامون گفتن«یک میثاقی داشتیم ..... من نمیدانم شما چه پیشینه ای دارید و چه ذهنیتی ...... اما دعای من این بوده که آدمهایی که می آیند اینجا ... واقعا خود آن آدمهایی باشند که باید می آمدند در این کلاس و من چه دعا می کردم و چه دعا نمی کردم این اتفاق می افتاد ، چون بنا بر تدبیر الهی است.» فرماندهم حواسشان بوده که قبل شروع کار باید دست به دعا شوند و در دعا هم خود و ما را به خدا بسپارند. دعای قبل کار که شاید خیلی واجب به نظر نیاید در عین اینکه برای کسی که خودش را می شناسد واجب است. دعا می کنم که همیشه در همه حال حواس جمع خواسته هایمان را از خدا بخواهیم چه قبل، چه حین، چه بعد

وقتی فرمانده اشاره کردند که هر جلسه کل کتاب دیده شده ، تو ذهنم مرور خاطره کردم جلساتو سریع، که هر جلسه چطوری کل کتاب مطرح  شده؟  فرمانده هم به فهم من با توضیحشون کمک کردند « توی این بستر یعنی در هر رونمایی که شاید طبقه بندی بشود به چندین موضوع ، اولا همیشه کل کتاب بوده اما گاهی صفحه اش را هم گفتیم ، و یک وقت هایی هم نصف کردیم نصف کتاب به نصف کتاب ، چند حرف زدیم :یکی از اصلی ترین گزاره ها اینه که بسته روایات خیلی مهم است ، یعنی دیده شده جای کدام روایت خالی است جای خالی چه روایتی چشمک می زنه اینجا  و بعد ان روایت گذاشته شده است، اومده دست چین شده . مثل ساکه ، یه توشه است و خودش موضوع مهمیه.» با خوندن کتاب روایات به نظرم فوق العاده اومده بود ولی این چندمین باره که از این محتوا تو عملیات تعریف می شنوم پس دعا می کنم که این میخه محکمتر شه، من و همرزم هام هم جدال احسن مجسم بشیم مثل فرمانده

جغرافیای جهاد رو توی روایات عملیاتی بررسی کرده بودم، اما اینکه جغرافیای محتوای عملیات جهاد نرم رو دیده باشیم تا حالا این طوری برامون فرمانده نگفته بودند« دو بستری که تعریف کردیم ، بستر بیرون ( جاهایی که شماها واقعا با انها مواجه هستید ) و بستر متون . با بیرونش کاری نداریم که شما معلمید و احساس می کنید که دارید تک تیراندازی می کنید ...سربازی می کنید تا طراحی عملیات.....ما گفتیم فعلا فاکتور بگیرید دید بیرون رو و بیاید توی بستر متون برای عملیات. یعنی چی ؟ یعنی اینکه دید عملیاتی تو حوزه روایات داشته باشید.» مجاهد حرف می شنوه عملیات طراحی می کنه مثل کار امروز فرمانده...اسلحه سازی به سبک نرم.

 این جا بود که متوجه شدیم چرا فرمانده برای ما سه تا روایت بلند نامه امام هادی، توحید مفضل و آخرین خطابه حضرت رسول (ص) را کنار گذاشته بودند به عنوان آذوقه « روایاتی مهم بودند که دستگاه می دادند به ما ، یعنی دانستن یکی از اونها خودش بسته بود، از جمله از توحید مفضل . به این کتاب باید نگاه مجاهدانه بشه.» نگاه داریم تا نگاه.... همین مدل نگاه کردن هاست که باعث تفاوت مجاهدت می شه. نگاه مجاهدانه برای خودش تعریف داره ، اون نگاهیه که از هر پدیده اسلحه می سازه و همه هستی معلمشن.

  یه قسمتی از توحید مفضل رو فرمانده گفتن که سریع چراغ عملیاتی منو روشن کرد«یه قسمتی از این روایت میاد پرنده ها رو دو دسته می کنه پرنده های پر جوجه... پرنده های کم جوجه، بعد یه وجه تمایزی می ذاره بین پرنده های کم جوجه که اونها خیلی نیازمندترند به مادرشان، و مادر باید بیاد غذا رو دانه دانه بذاره تو دهان این جوجه ها، یه تعداد جوجه ها هم یه طوری اند که به دنیا که اومد دیگه واسه خودش یه مردیه یه خانومیه بعدم راه می افته و میره فقط یه مراقبت کلی می خواد ولی کلا گلیم خودش رو از آب می کشه بیرون، جوجه که میاد بیرون دیگه کار خودش رو بلده» مستندش منو یاد خانواده های کم جمعیت و پر جمعیت می انداخت قبل از این، دیده بودم تو خانواده های پر جمعیت بچه ها خیلی زودتر سعی می کنن که گلیم خودشونو از آب بکشن بیرون.

« خب خانمها و آقایون مجاهد اگر از این بخواهید مصرف عرفانی کنید چکار می کنید ؟دعایتان را لایه عرفان بهش بدهید .

مجاهد: وقتی ما خیلی کمیم.... ضعیفیم.

فرمانده: فهمیدم.... ایشون میاد خودشو تحلیل می کنه در طبقه بندی میذاره تو اون دسته که باید تو کامش بذارن که ما انسانها اگه قرار بود پرنده بشیم کدومش می شد....چون بچه که به دنیا میاد هیچ کاریش نمیشه کرد» طرف دو تا کلمه گفت فرمانده تا تهشو رفت!

«خب شما میتوانید از همین استفاده جهاد نرمی کنید ، خانم ب چیزی به ذهنشان چیزی آمد» اون لحظه رو خوب یادمه من چیزی نگفتم یا حتی اشاره هم نکردم فرمانده تو نگاه کلیشون به مجاهدا وجد منو دیدن. برام جالبه این جور دیدن که حرف نزده مخاطبو بفهمی.

اگه بخوام بگم تو اون جلسه چن تا حرف مهم تر از بقیه حرف ها شنیدم و این حرف هاست..... یکیشون همین حرفه که « الان کاری نداشته باشید اومد... اومد... نیومد نیومد....ما همه مان یکی هستیم .... یه مغز باز شده، ریخته پاره های مغز اینجا ..... بعد یه دفعه می بینی اِ داره اونجا سیگنال میده اون فهمید .... یعنی هممون فهمیدیم .....الان یه قسمتی از مغزمون یه چیزی به ذهنش رسید» ساختارهای که شدیدا تکی اند رو نمی فهمم، نمی دونم چطوری زنده اند؟ مگه آدم می تونی تکی زندگی کنه؟ تکی فکر کنه، فکرکنه خودش عقل کله، تکی به بلوغ برسه...فقط خداست که یکیه و به هیچ کی نیاز نداره ......بقیه همه به هم نیاز دارند. تا فرمانده این حرف رو زدن اهمیت نگاه اجتماعی برام پررنگتر شد و اینکه تو نگاه اجتماعی همه یه تن هستند و معنیش اینه که وقتی چیزی به ذهن یکی تو یه جمع کانال می خوره کَاَنّ به ذهن همه اون جمع کانال خورده.

نظرم راجع به این قسمت روایت این بود که بعضی هامون تو مسیر مجاهدت یه جورییم که باید دونه دونه لقمه تو دهنمون بذارن، بعضی هامون بهمون اشاره می کنند می فهمیم، خدایا کمکمون کن همه مون طوری بشیم که بهمون اشاره کنن می فهمیم.

 « حالا خ ش

- من....." وجعلنا للمتقین اماما" اومد تو ذهنم.»

یادم نمیره فرمانده تو واکنش به دعا و عملیات این مجاهد چه کار کردند یک لنگه کفششون رو از پا در آوردند و گفتند« من الان می خام اینو یه لنگه کفشش کنم پرتش کنم..... این جوری بگید» یعنی عملی با این چی کار می کنی؟

مجاهد خودشو که نباخت هیچی مثال جالبی هم زد «مرغی که بچه هاش رو زیر پروبالش می گیره احساس کردم که چقدر خوبه که تو همچین جایگاهی باشه» فرمانده سوال دقیقی پرسیدند اونم اینکه کدوم یک از این دو تا مرغا خوبه و مجاهد گفت اینکه مادر باشه و بچه هاشو زیر بال و پر بگیره و فرمانده جوابی دادند که به تحلیل نیاز داشت اون لحظه « هیچ کدوم، جفتش خوبه ....یعنی وقتی واقع بین باشین بسته به شرایطه.» همینه..اصل جهاد نرم......اینکه بسنجی کجا چه جوری باشی.

از باب پرواز ذهن فرمانده مارو یه جا بردن که خیلی خوشایند همه مون بود « حالا میخواهیم یک کار خفن و سنگین کنیم .......کشوری ، تعداد زیادی دانش آموز ، می خواهیم راهیان نور برویم ، کدامش جواب می دهد ؟؟»

 مجاهد : جفت اش جواب می دهد .

فرمانده محض یادآوری و اینکه دیدند خیلی از قاعده عملیات تخطی می کنیم گفتند« دعا میکنید الحمد الله ، پیاده نشوید ها !!!  پیاده که نشید دعا میاندازد در ذهنتان ، اونوقت مغزها زیاد می شود ، سریع دعا کنید ، جواب می گیرید.... اجیب دعوه الداع اذا دعان » انگار این جمله رمز عملیات باشه که مدام باید تو گوش خونده شه تا رسیدن به فتح رو دچار مشکل نکنه.

نه مثل اینکه فرمانده باید خودشون بگن که عرصه ها با هم متفاوته «کاری که می کنید شما باید بدونید که وقتی وارد یه مجموعه می شید بنا به ظرفیت موجدش باید تحلیل کنید، اگه اینا آدمایی بودن که هر کدوم تونستن دون خودشونو بچینن یه برنامه میریزید واسه اونا، یعنی هیچ وقت شما کسایی رو که احتیاج به توجه خاص دارند رو با اینا نباید قاطی کنی باید شرایطو بسنجی» یه جا میره آدم یه لقمه گنده رو می کنه تو حلق شیر خوار، یه جا دیگه هم میره شیر خشک میده به خورد بزرگسال و این یعنی نشناختن مخاطبا و نداشتن برنامه به جا برای اونا.

 یکی وارد شد و اتفاقا پیش من نشست، فرمانده منو کرد مسئول بلوتوث ایشون. خدا رو شکر مجاهد تیزی بود سریع گرفت ماجرا از چه قراره.

برای منی که از مدل شهید چمران خیلی خوش میاد این مثال فرمانده خیلی جالب بود « اگر میخواهید کادر بسازید باید در مدل جوجه دوم باشید ، نمیشود اردو ببرید ، بعد توقع داشته باشید از توش کادر بیرون آید ، یا جنس کارهایی که از جنس ایستگاه صلواتی است ، ایستگاه صلواتی برای جبهه است، همه آمدند بجنگند و لازم نیست مخ اش را بزنی که بیا بجنگ ، منتها میخواهیم سرویس دهیم به آنها ،که وقتی دارن رد میشن یه شربت بهشون بدیم که یه گلویی تازه کنن،  اما کار کم جمعیت ، پر تمرکز برای کجا است؟.......خانم........ : خدایا ظرفیت آدمها را بیشتر کن.» توجهم رفت سر فرهنگ لغت فرمانده...ایستگاه صلواتی...مقایسه کردم با عرصه عملیات خودمون نتیجه گرفتم که اینجا ایستگاه صلواتی نیست چون بنا نیست مجاهد فقط گلوش تازه شه ، بناست از تو این گردان نیروهای چریکی بار بیان. دعا کردم همه مجاهدا کماندوهای امام زمان شن.

یه چیزی که توی توحید مفضل به چشم خیلی ها اومده بود کارکردکمی و زیادی بود که تونسته بود ذهن ها رو حساس کنه به این ظرایف « یک جای دیگر توحید مفضل یک مقایسه ای می کند بین زیادی آب ، که بیشتر کره زمین را گرفته و کاربردش برای حمل بار ( برای کشتی ها ) یعنی زیادی اش مهم است . آب زیادش مهمه ، با کم ، که اگر طلا و نقره کم نبود اقتصاد ایجاد نمی کرد، یعنی اگه یه جا کشف بشه کوه هایی از طلا، که کل دنیا اشباع بشه از طلا، دیگه طلا به درد اقتصاد نمی خوره، اینجا کم اش بکار می آید و اونجا زیادش . یک داوطلب ، چه استفاده ای می کنید ؟؟؟؟ مناجات را حتما مجاهدانه کنید.

مجاهد : آدم می تونه خیلی دانش داشته باشه ولی به جا و نکته ای از اون بهترین استفاده رو ببره ، خدایا کاری کن که عقلمون زیاد بشه بتوانیم از این دانش ها درست و خوب در مقابل دیگران استفاده کنیم .» چه دعای عاقلانه ای بود ولی نمی تونست فرق بین کمی یه چیز و زیادی چیز دیگه که باعث فرق بین کارکردرشون شده رو بگه.

از این حرف مجاهد فرمانده نکته دیگه ای رو بهمون یاد آور شدند « ایشان جواب خوبی نداد ، اما چیزی گفت که چیزی را به ذهن من انداخت ، برد به سمت دانش ، بعضی داده هایی که میدید به مردم مثل طلا و نقره است بایدکم باشد و بعضی مثل آب که مدام باید به مقدار زیاد جاری باشد.» رزق و روزی این جوریه.« ایشون گرفته ، کاری هم نداشته باشین که درست جواب میده یا درست جواب نمیده» مهم اینه که پرچم رو زمین نیفته و همواره استقرار داشته باشه. باید همه دست ها برای نگه داشتن پرچم فعال باشه، نگاه نکنیم کی چه جوری پرچم رو نگه داشته مهم اینه که پرچم اهتزاز داشته باشه.

فضای عملیات مثل فضای مشاعره شده بود« عین مشاعره ....الان یکی دیگه می گیره این رو.... کی می تونه پرداخت کنه... بگه.

- خانم خ: حال آدمارو با بیجا حرف زدن نباید به هم بزنیم، وقتی شما یه گروهی رو می برین راهیان نور باید شناسایی کنین که این گروه اگر روی خاکها رها بشه، خودش مرد برمی گرده یا باید و لازمه که بهش تزریق کنی.

فرمانده: البته ایشون قابل نقده فرمایششون ولی چیزی احتمالا به ذهن کسی انداخت چون پرواز ذهن بود یه چیزی به ذهنتون بندازه»

یکی یه حرف دقیق زد چون فهمش از کتاب بود« یه جایی باید بیان باشه یه جایی باید حکمت ، انشاا.. یه جوری باشه که به جاش حکمت باشه به جاش بیان.

 مجاهد دیگه ای: ای کاش همه مون به یه جایی برسیم که چیزایی که بهمون میرسه حواله ای باشه نه اینکه خودمون براش دست و پا بزنیم. دعا م این بود که تک تک آدمای اینجا و خودم با حواله اومده باشن برای این کلاس» فرمانده با دست به دست دادن توپ می خواستند که بالاخره ما بیفتیم روی غلتک، هر چند که از شدت نفس گیر بودن عملیات، مجاهدا نوعا جوابای دقیقی نمی دادند.

 «حوالهشو ببرین رو موضوع ، به ظاهر پرته ولی یه کسی بگه که ببردش رو موضوع.

- خدایا دریای فضل تو جاری هست من باید بخوام و به قدر خودم برداشت کنم، من رفتم روی شفع و وتر سوره فجر. بعضی چیزا زیادیه شفعه بعضی چیزا کمه وتر.

فرمانده: ذهن رفته رو سوره.... اشکال نداره.....» عملیات این جاها بود که رفته بود رو دور تند به واسطه پاسکاری های به موقع فرمانده

توی کل عملیات ها فرمانده اگه می خواستن سیلی بزنن، اگه می خواستن با لحن روچیزی پافشاری کنن یا این قسم مسائل که نیاز بود این وسط کسی شهید شود نوعا برادران مجاهد خوب سیلی خور بودند و خوب شهید می شدند.توی این عملیات دعا نکردن ها خیلی زیاد می شد یه جاهایی و وقتی به برادرا می رسید فرمانده حواس جمعی خودشونو بارزتر می کردند تا حدود رو بهمون یادآور بشن.

آقای خ یه سوال داشتند...« دعاتو بگو.......مجاهد: نه سوال دارم.......نه دعاتو بگو........مجاهد: نه سوال دارم، دعام اینه که سوالمو جواب بدین.

 زرنگ بازی در نیار...اون دعایی که داشتی بگو....بعد تا دعا نداری نگو ...» شهادت گوارا باد برادر سر سخت.

بعضی مجاهدای دست به قلممون خیلی توی ساحت دعا قشنگ سیر می کنند به برکت حضورشون توی این عملیات فرمانده نکته مهمی رو بهمون یادآور شدند وقتی که دعاشونو گفتد« دعا می کنم که از دریای فضل خدا یه جوری بردایم که هر چیزی که بر می داریم قیمت طلا پیدا کنه»

 «برای کسی که می شنوه بعد تاثیر بگیره....عملیاتش کنین...ببینین اینتون خیلی قویه....دست به مناجات سازیتون خوبه ولی مناجات نباید خالی از وجه جهادی باشه، هیچ کدام از مناجاتای امام سجاد اینا این جوری نیست دلی نیست. الان عملیاتیش هم کنین» مناجاتای ائمه همه عملیاتیه......از این به بعد باید نگاهمو تغییر بدم ببینم از توی ادعیه روزانه حضرت زهرا چه عملیاتی میشه طراحی کرد یا هر دعای دیگه ای که از این بزرگوارا دست ما رسیده.

اینجا بود که با اشاره مجاهد دوباره یه سر رفتیم تو محتوای کتاب« همه اتفاقات اطرافمونو بتونیم اسلحه کنیم...و بتونیم برای فتح ازش استفاده کنیم.» قشنگی این عملیات این بود که همه ما مجاهدا فعال بودیم و هر کی به نحوی چراغش چشمک می زد و این یعنی فتح

« الان جنس اسلحه مطرح است ، بعضی اسلحه ها باید کم باشد تا بازار خراب نشود ،اگه کم نباشه حرکت ایجاد نمیشه. اگه چیکه چیکه نباشه بازار خراب میشه و بعضی وقتها باید اسلحه زیاد باشند تا کاری را صورت داد. خانم م دعاتونو بگید.........به اونی که آب می خواد طلا ندم و به اونی که طلا می خواد اب ندم» همین جا بود که یه دعا به ذهنم اومد همون دعایی که فرمانده کردند؛خدایا اقتضای(می خواد روکاری ندارم) طلاست طلا بدم.

کتابو که داشتم می خوندم فصل اسلحه ها از هر کدوم یه شکل ساختم که شبیه به همین تصویری بود که فرمانده تو این عملیات ساختند« اینم نکته مهمی شد، یه طبقه بندی بکنیم بین دانسته هامون، طلاییا کدومه؟ مثلا الان بین تمام قالب ها بیان، حکمت،موعظه حسنه و جدال احسن، کدوم به آب می خوره... کدوم به طلا می خوره:

بازم مجاهد شهید« مجاهد: سوالمو نپرسم....... دعاتو بگو........مجاهد: دعام اینه که همه دریا بشن تا بشه باهاشون به طلا رسید.» اوووووووووووه طرف کجا رفت؟!« بیار زمین..... بیار زمین..... رفت تو جزیره گنج.......بیار زمین عملیاتیش کن» گاهی می رسی به جایی که فکر می کنی گزاره وهمیه؟! چون هیچ نظمی توش نمی بینی.

خانم معلم جمعمون مثال متفاوتی زدند بعد از دعاشون « من کلاس داشتم با بچه های راهنمایی، بعد می خواستم که با اینا خیلی فعالیت و تمرین بکنم. با خودم گفتم چی کار کنم؟ چی بدم؟ چی بگم که اینا انگیزه پیدا کنن؟ یه سری برگه باریکای از قبل بریده کاغذ رنگی داشتم گفتم هر کی کارش خوب باشه یک دونه از اینا بهش میدم. بعد اینا یه نگاهی کردن گفتن خوب این به چه دردی می خوره ؟ گفتم یعنی شما نمی دونین این به چه دردی می خوره ؟حالا خودمم نمی دونستم، گفتم کی می تونه به این به چه دردی می خوره چند تا کاربرد براش می تونین بگین؟ دیگه این دستا بود که رفت بالا و همین جور کاربرد گفتن و گفتن تا از این کاغذا بیشتر بهشون برسه.»خوبی جمع متفاوت همینه که مثال و عرصه ها  متفاوت می شه و همین میشه که یه نکته دیگه بهمون یادآوری میشه.« یکی از چیزایی که می تونه تبدیل بکنه به ارزش وضع اعتباره یعنی یا یه چیزی مثل خود طلاست البته اونم اعتبار شده ، خودش ارزشمنده یا مثل اسکناسه پشتوانه براش گذاشتن . فرض کنید پس اینجا یکی از چیزایی که مهمه بحث وضع اعتباره که توی کتاب تعقل اجتماعیه که کتاب بعدیه فعلا فایلشو باز می کنیم که دعا می کنیم که به خوبی زمینه اش فراهم بشه که به خوبی بتونیم از این عبور کنیم ازاین مرحله به اون مرحله برسیم.»دعا می کنم که هر کسی ساختارمند و مرتب و به جا محتوا رو دریافت کنه و اون علم وارد ساحت عمل ساختاروجودیش بشه و با جونش یکی بشه، از جمله جهاد نرم و تعقل اجتماعی.

بعد از این همه پرواز ذهن، دوباره فرمانده ما رو برگردوندند توحید مفضل با تاکید بر دعای قبل و بعداز هر حرف « جگر و معده...جگر برای تسویه کردن (هوس جیگر کردم اللهم ارزقنا کبدا حلالا)و معده مثل دیگ می مونه.....» یه چیزی که خیلی توحید مفضل رو برام جالب کرده بود نگاه آناتومیکش بود مخصوصا که به رشته تحصیلیم می خورد کارکردش.

«معده و جگر مثل هم می مونن، منتها اون مثل دیگه همه چیزای خشن و زمخت رو می ریزن توش، نرمش می کنه . بعد جگر هم همون کارو می کنه منتها لطیفشه. لقمه رو نمی کنن تو جگر. » هنر یک مجاهد عرصه جهاد نرم اینه که همه چیزای قاطی شده رو مرتب کنه بذاره سر جاش.

مناجات هم رزمم «خدایا برای تشکیل یک حکومت همه چی ممکنه توش بیاد به من قدرتی بده که بتونم خوب و بدش رو جدا کنم» وقتی فرمانده عملیاتشو خواستن مجاهد نفس نفس زنان گفت«کنکورم اینقدر سخت نیست» کنکور اگه مطرحه و مهمه و خاطرش تو ذهن هر کنکوریه چون نفس گیره....گاهی برای به جان نشستن باید عملیات نفس گیر باشه.«گفتم نفس گیره، البته اگه پیاده بشید کلافه کننده است و اگه سوار باشید نفس گیره»

یکی از مجاهدا که تو تخصص علوم پزشکی بود دعا کرد « این قدرت تشخیص رو خدا بهمون بده که اینقدر حکمت به خورد آدما بدیم ، که به مرزی نرسه که جگرشون آتیش بگیره ، چون اگه کبدشو از دست بده، سم کل بدنشون می گیره .» فرمانده سر ضرب تشخیص دادند ایشون علوم پزشکیه.....« معلومه ایشون پزشکی خونده ...اینجاست که تخصص هم به کمک دعا میاد چون یه جگر من می گم یه جگر ایشون میگه بعد ایشون می دونه جگر چیه»

بازم رفتیم سروقت توحید مفضل« اینکه مردم پرسیده بودن چرا شکم باز نیست؟ زیپ و دکمه نداره، به خاطر اینکه دمای خاصی داشته باشه...تعادله خیلی مهمه» گاهی برای تعادل داشتن باید شرایط خاصی داشته باشیم و خودمون هم متوجه نمی شیم که این برای حفظ تعادلمون خوبه، بعدم ناشکری می کنیم . دعا می کنم که حتی اگه به حکمت کارای خدا در مورد خودمون نرسیدیم خدا رو درست تسبیح کنیم که اگه مجاهد روحیه تسبیح گری نداشته باشه خیلی زود می بازه.

آخرای عملیات بود که سر از اون قسمت توحید مفضل در آوردیم که راجع به اعضای بدن صحبت می کنه، دوتایی ها و تکی ها « می گه بعضی اعضا مثل سر یه دونش خوبه...مثل قلب یه دونش خوبه بعضی مثل دست دوتاش خوبه » بعد هم یه مجاهد یه دعا کرد ولایی« خدایا امام خامنه ای مارو نگه دار یه دونش خیلی خوبه» که دعاش به خودی خود خیلی خوب بود ولی برای اینجا مناسب نبود.

اینجا بود که به نقطه ضعف خودم و خیلی از تشکل ها پی بردم« گیر خیلی از تشکیلاتها اینجاست که معلوم میشه ،یه جایی یه دست داره 6 تا چشم یا مثلا یه دست داره دو تاسر، بعد دست بنده خدا می مونه که اینور برم یا اون ور، خنده بازاریه واسه خودش» خیلی وقت ها میشه که یه آدم یا جمعی از آدما یه دست دارند و 6 تا سر. دست بنده خدا نمی دونه چه طوری از پس کارا بر بیاد. دعا می کنم که خدا چشممون رو باز کنه که توانمون رو بسنجیم و بعد مسئولیت قبول کنیم.

فرمانده اما دقیق بازش کردند « نکته اش اینه اولا یه کار تخصصی هر کدوم از اعضای بدن دارند، بعدم ممکنه شما یه دست نداشته باشین کلی دست داشته باشین از حیث تحلیل بحث، یعنی هر جا که دستتون می رسه دامنه نفوذتون میشه دستتون تو اون مفهوم اگه بخایم تحلیلش کنیم .ولی میشه طیف یه سری دست ها رو گرفت چپ، همه رو گرفت دست راست، چی گفتم اول جلسه، اینکه ما همه پاره های یه مغزیم که می تونیم ذیل یه مغز قرار بگیریم .»خدایا هر کس رسالت خودشو بفهمه و بتونه بهش عمل کنه.

یه ضد دیدیم توی توحید مفضل که دعاش کردیم « فراموشی و حافظه ، اینکه تناقضایی که هستش رو به موقع بفهممش» بردیم توی ساختار تشکل ها « فراموشی مثل سعه صدره تو تشکل ، یه سعه صدر اینه که دارم تحمل می کنم شمارو بزرگوارانه و هیچی نمی گم ، یه وقت دیگه هم سر میره، یه وقت اصلا همچین چیزی را کشیدم بیرون ندارم. راه حلش اینه که اهم و مهم کنم» فراموشی خوبه آنچنان که حافظه خوبه، خوبه که به موقع یه چیزایی رو یادت بره مخصوصا تو ارتباط با آدم ها.

کانال رفت رو مملکت امام زمان« اینا همش از بیکاریه ، طرف اصلا وقت حسادت پیدانمی کنه، به کسی وقت خشم گرفتن پیدا نمی کنه. من می خام با این دعوا کنم این یه ربع دیگه شهید میشه ، حتی رشکم به فرماندهی فرماندها نمیبرم، چون یه دفعه به خودم میام اوه تا همین الان تو یه کلاس کنار هم نشسته بودیم، بعد یه دفعه به خودت میای و می بینی تویی و یه مملکت ...» این ضعف ها هیچ کدوم تو ساختار مجاهدای اطراف امام رسوخ نمی کنه که قلبشون از پاره های آهنه. دعا می کنم خدا قلب هامون رو مستحکم کنه که قوت لازم رو برای همراهی با امام زمان رو داشته باشه.

بالاخره موعد رونمایی از فایل های دو مجاهد آماده عملیاتمون رسید، خانم ص نامه امام هادی را به صورت یک نمودار درست کرده بودند، فرمانده نمودارهارو تقسیم بندیه اسلحه ای کردند« دودسته شکل داریم: بعضی شکلا ماهیتش بیانه، یعنی همین که تو شکل می ریزی طبقه بندی می کنی، مخاطب روایت رو باید چند ساعته می خوند الان تو یه ساعت می فهمه ، بیشتر کاری که روی بحث حضرت فاطمه شد از این جنس بود  و بعضی شکل ها از جنس حکمته، تحلیلیه. اون اومده ور رفته، عنصرتعریف کرده و نسبت اتصالشو گفته که طبق چه فرآیندی این به این منجر میشه و کاری نداشته به سیر روایت، از توش ساختار درآورده. جنس کاری که خانم ص می خوان نشون بدن از جنس کارای تبینییه یعنی شما در ضمنش تحلیلش را می بینید.»بریم که ببینیم نمودار بیانی چه شکلیه. نه نمودار که هر چیزی رو می شه با نگاه جهاد نرم شبیه سازی کرد.

« یه رو نمایی کنین از کل متن که آدما حدود و صغور متن شما رو بدونن که چه خبره و تا کجاها رفته، همشو ببینیم ما ،با زوم کمتر، یعنی چینش روایت. ارزش این رو کِی متوجه می شین وقتی که چنتا روایت داشته باشین، بعد سیر در بیاد، حتی سنخ مخاطب و پس زمینه ها خیلی مهم میشه.»حجم حرف ها که زیاد میشه خلاصه کردن خیلی به سرعت فهم مطلب کمک می کنه.

لابه لای توضیحات مجاهد، فرمانده نکات ارزنده ای رو بهمون یاد دادند که جنسشون خیلی به حکمت می خورد « الان تو جدل چی می فهمین؟ بیشتر کساییه که یه چیزی رو رد می کنن نمی دونن اصلا چی هست ، استاد این کار امام رضاست: می دونی این حرف که تو می زنی یعنی چی؟ این نمی دونه. پس توی مناظره حتما به عمق زدن خیلی لازمه» در واقع با طرف اتمام حجت می کنی.

یکی اشتباه اومد تو و فرمانده نگاه عملیاتیمون رو متوجه ایشون کرد که توی عملیات ببینیمشون« کسی واسه این بنده خدا که اشتباه اومده بود دعا نکرد، یه دعای مَشتی براش کنین که واسه دنیا و آخرتش بس باشه. نسل و ابعادشو... خودشو.... غیر خودشو . ما که نمی دونیم کی بود هر کی بود خیلی خوش به حالش شد.» از اون روز خیلی وقت ها چشمم به هر کی که می افته و نیازشو می بینم سریع ذهنم معطوف میشه به اینکه دعایی براش بکنم.

راجع به برده داری و شتر هم حرف زدیم، البته با لحاظ کردن دعا « برده داری به چه درد ما می خوره؟  احکامی که راجع به برده است منسوخ شده، ولی به هر حال یه همچین چیزی-درسته الان فقط خبرشو می شنوید- بشر یه وقتی داشته . یا مثلا این آیه رو می بینید " افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت" حالا زد و شتر منقرض شد . چی کار می کنیم؟ هیچی شتر نمیشه، واسه اون مدلی که بود، باید بریم تو تاریخ ببینیمشون، اونوقت تاریخ مهم میشه چون بالاخره این اتفاق تو یه تاریخی افتاده.» از اینجا فهمیدیم که هر چیزی کارکرد خودش رو داره. یه چیزی ممکنه الان در دسترس ما نباشه، ممکنه خبرش به ما رسیده باشه باید بتونیم از خبرش استفاده کنیم. این اتفاق خیلی تو قرآن خوندن کارکرد داره به نظرم.

یه نکته مایه قوت قلب ما بچه پزشکیا فرمانده گفتن که حس کنیم که چقدر می تونیم مفید باشیم « تو جهاد نرم سلامتی تو جامعه خیلی مهمه، کسی که پزشکیه یعنی داره یکی از اصول 5 گانه رو دارد در راستاش فراهم می کنید که این جامعه آماده جهاد بشه.» دعا می کنم حتی اگه کسی پرستاری نخونده و نمی خونه بتونه فهم درستی از پرستاری داشته باشه و به حدی از بلوغ برسه که پرستار معنوی آدما بشه.

 برای بار سوم بود که مجاهد شهید ما روی دعا نکردن پافشاری کردن « آقای خ دعاتو بکن، دعا سلاح مومنه، دعاکن، درنرو، دعاتو بکن. اون قد مهمه تو جهاد که بگن تو مسئول این قوطی ای و تو احساس نکنی  که کار کمیه. باید سیریش باشی. یا می خوام الکی بری تا دم در و برگردی، اصلا گیره. بهش میگن اطاعت، روحیه اطاعت پذیری دست فرمانده رو برای تدبیر بازمی ذاره، یه وقتایی یه چیزایی تدبیر فرمانده ها رو می بست جبهه رفتن فصلی شده بود، می دونستن عملیات نیست بهار به بهار عملیاته ، زمستونا اکثریت خونه هاشون بودن.بعد می گفتن زنگ بزن اگه عملیات بود خبرمون کن بیایم .اگه فرمانده ای به صرافت می افتاد که باید زمستون عملیات کنیم نیرو به اندازه کافی نبود انگار که دستتو خونده باشن ولی وقتی اطاعت بیاد وسط...آگاهانه ها...اطاعت به معنای چشم و گوش بسته نه ها....بره که نیستین ....می فهین یعنی چی...اگه تو جهاد اطاعت نباشه فرمانده هیچ کاری نمی تونه بکنه  ...خار و خفیف میشه...عیب نداره ممکنه کلیشه ای بشه» اینهم از آن نکته طلایی ها. طرف کند ذهن باشه ولی یه کار که فرمانده بهش می گه رو درست انجام بده.

فرمانده از صحبت های مجاهدا یه تحلیلی کردند که جالب توجه بود و مجاهد رو سوق می داد به مطالعه پس زمینه ها« تحلیلا از یه حیثی خام هستن ،چون اینجا باید دو تا ساختار وجودی رو بدونین ناس و انسان ، اینکه من دعا می کنم پنجه هاتون قوی بشه توی ساختار وجودی» منم دعا می کنم هم ساختار وجودی بفهمیم ،هم تفکر قرآنی، هم جهاد نرم، هم هر چی که خوبه تو بساط مجاهد باشه

مجاهد دوم که اومدند ارائه کردن، واژه های خاص خودشون رو داشتند در نتیجه مشمول دعای فرمانده شدیم« تو وضع واژه باید دقت کنید، به جمله ها دقت کنین، دعا می کنم کلمات موزون و متناسب تسبیح گون ، اگه تسبیح داشته باشی القای منفی نداریم ، انشاالله  که سبحان الله مون قوی شه» مجاهد مثل کسیه که باید گل بچینه و گلارو ازجاهای خوب خوب بچینه تا دست گلش رو مخاطب بپسنده.

یه فوت کوزه گری راجع به نحوه تحلیل روایت هم فرمانده خاطر نشان کردند« معمولا اون جاهایی که می بینین اون اسلحه رو نداره برعکسه.اتفاقا  بگ گراند و روح قالبه .یه نکته تکنیکی گفتم ها، اگه یکی از این چهار تا رو دیدید نیست بدونید اتفاقا هست، منتها پس زمینه است، ترتیبی که ما میگیم به خاطر چشم ماست که می گن کعبه اول کجاشو دیدی این چشم ماست که کدوم رکن رو می بینه . ولی عموما می تونی بگی مخاطب عمومی وقتی این را می خواند اول این بُعدش را می بیند. معنیش پس به هیچ وجه به معنی کمی اهمیتی یک اسلحه نیست. » مثل آدم هایی که تو یه جمع هستن و صداشونو خیلی نمی شنوی ولی قوام جمع به همون هاست. تو جهاد نرم نظر مهمه چیزی ورای نگاه.

یه تست کردن فرمانده ، از ما جای یه روایت رو پرسیدن ، یادمون نمی اومد ، برامون دعا کردند« نامه ابوالخطاب رو یادتون اومد؟ دعا میکنم این کتابو بخونین، یعنی روایتهارو ببینین، بگردین بعدا روایت روپیدا کنین» چقد بده که فرمانده بگن بگرد پیداش کن ولی بازم ازش غافل بمونی. حس بی احترامی به عملیات بهم دست داد. خدا به همه ما احترام عملیاتی به ساحت جهاد رو عنایت کنه.

سه بعدی دیدن میدون جنگ هم تجربه کردیم« درگیری الان کجاست، دعوا کجاست؟ هر جا دشمن هست، هرجا امام هست  و یک جایی هم هست تو تحلیل ساختار وجودی . تو همه شناسایی دشمن ها ساختاروجودی همه جا مشترکه، چه انسان چه جامعه.» اینم یه راه میانبر دیگه، اگه نتونستم فضای درگیری رو شناسایی کنم می تونم از نظر ساختار وجودی تحلیل کنم و فضا رو کامل شناسایی کنم.

توی خطبه پیامبر دیدیم که جنگ تو ناحیه خیال بوده که تو ساختار جامعه میشه بیت« جنگ کجاست؟ اصل جنگ تو توجهه. پیامبر از کجا داره تزریق می کنه؟ آپول وریدیه یا عضلانی؟ عمده اینا تو بیت تمرکزه در واقع جنگ خونه ای بوده و بیشترش احکام خطبه  مربوط به خونه ها بوده» واجب شد خوندن ساختار وجودی جامعه

می خواستیم بازم عملیات ادامه داشته باشه و با وجود نفس گیری خسته نشده بودیم اما پشت در بودند و حق الناس خیلی مهم تر از دوست داشتن ما بود.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۱۲
کاظم رجبعلی

نظرات  (۷)

همه متن ها کنار هم به شدت "چینش حکیمانه" را القا می کند دوربین1: بسیار بیشتر به نویسنده نزدیک است نسبت به متن جلسه 5 و می شود  گفت تنها متن "قبل از عملیات" است که جامعیت خوبی دارد. نگاه علمی در خاطره نویسی دوربین2 ضرب شده بود که پختگی کلامشان را بالا برده بود دوربین سوم صداقت دارد ولی فکر می کنم اگر ایشان با نگاه کنونی شان به آن جلسه نگاه کنند متن متفاوتی خواهند داشت ،الان اتفاقات آن جلسه چگونه خاطره ای برای ایشان است؟ نه صرفا همان لحظات.چون متن 5 ایشان چنین به نظر می آمد که در نگاه کنونی شان هم ضرب شده و طبیعتا هم نگاه حین جهاد نرم با نگاه بعد از جهاد نرم خیلی متفاوت است و نگاه بعد عمدتا پخته تر است دوربین چهارم به سبک قبل ادامه داده بودند که یک نگاه اجمالی و البته بسیار متفاوت از سایر دوربینهاست و خصوصیت آن نمکین بودن است که برای مخاطب نوعا جاذبه دارد دوربین 5: علی رغم اینکه خودم به این سبک نوشته خیلی علاقه ندارم ولی خصوصیت جالب آن تداعی لحظه به لحظه عملیات است انگار می خواهد مفهوم انابه را در جهاد نرم القا کند،انگار دوربینی در کلاس نصب شده که تمام لحظات را جهاد نرم دیده و میخواهد این مف
پاسخ:
ممنون از حوصله و نظرات خوبتون ,
فرصت نیست به همین دلیل می پردازم به اصل مطلب: 1. دوربین یک: تحلیلی مقدماتی از چرایی ایجاد عملیات و اتفاقاتی که قرار است بیفتد. دیدن با این دوربین بیننده را به مطالعه ی بقیه ی نوشته ها می کشاند. 2. دوربین 2: قسمتی از کلاس را که ارتباط دعا با ساختار وجودی و تاثیرات آن را بیان کرده  است و مقداری از احساسات ظاهرا  کاربردی خود را.و اینکه حرکت باید از فرد به جمع شکل گیرد در دعا.(که فهم این مطلب ستودنی ست)
3. دوربین 3 در این دوربین علاوه بر مفاهیم والایی که فهم شده است، من جمله: دعا انسان را ملکوتی می کند و ...؛ دعا به عنوان یک امر زیبا و احساسی معرفی شده و به عنوان جنبه ی نرم مجاهد- در مقابل جنبه سختش- یاد شده است. 4. دوربین 4: دریافتن گم شده ای به اسم دعا در زندگی، آنچه که تا کنون مغفول مانده و آنچه که با یاری آن می توان با دیگران خوب تا کرد همان است که با این دوربین دیده شده است.(که البته با بیانی خوب قلم زده و اما از کفایت محتوایی مناسب و همه بعدی ای برخوردار نمی باشد) 5. دوربین 5: کسی که دوربین های دیگر را ندیده باشد، با مطالعه ی 5، گزارشی احساسی-هیجانی و نیز گزارشی از روند جزء به جزء کلاس به سمع ونظرش می رسد. انصافا اگر از این مطالب پرینتی گرفته شود با فونت 11 در حدود 17 صفحه مطلب عائدمان می شود که از این تعداد 11 صفحه را دوربین 5 به خود اختصاص داده است.
پاسخ:
ممنون از نظراتتان که همیشه خوب هستند ,
دو اتفاق یا دو خطای فهمی یا دو بحث خطرناک در بک گراند مطالب به چشم می خورد: 1. پاراگراف آخر دوربین 2. که فضا را از تلاش برای دیگران خالی کرده و تاکید بر آن، نوعی از سر باز کردگی را ترویج می کند. 2. پاراگراف 4 دوربین 3. نوعی جو زدگی و زمین، خورشید پنداری از آن به مشام می خورد که ترویج آن در سطح کلان قابل کنترل نیست. در کل می توان از دید کسی که در کلاس نبوده بحث را اینطور دید که: &دعا سلاح مومن است. &دعا اگر به عمل نیاید احساسی بیش نیست. &انسان با دعا از جانب خود برای دیگران موتور خودش را برای رفع حوایج و مشکلات جمع روشن می کند. &دعایی که عملیاتی نشود، یک بعدی ست. با تشکر از همه ی دوربین های داخل صحنه و خارج صحنه...نثار دوربین های عالم صلوات
۱۵ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۳۵ یعقوبی زاده
بسم الله سلام حکمت و موقعیت شناسی و خروج از ساحت فرد به جامعه در تمام نگاهها بود. بدون وجود دوربین فرمانده باز هم انگار بقیه از وسط مراسم فیلم گرفته بودند. دوربین دوم: مثل قبل منظم بود هر چند به نظرم چند جمله می خواست. دوربین سوم: تا جایی که راجع به "شاه کلید جلسه" بود، خوب بود اما مثالهایی که نصفه نیمه رها می شوند برای کسی که سر کلاس نیست، فایده که ندارد، جسارتا گیجی هم به بار می آورد.اما نتیجه گیری ها انصافا کاربردی و خوب بودند. دوربین چهارم:بسیار ذوقی بود و من اگر متون دیگرا نبودن جز چند ترکیب زیبا چیز دیگری دستگیرم نمی شد. شرمنده، اشکال از من است. دوربین پنجم:با توجه به ابهام زدایی که از نوشته های دیگران دوستان می کندو لی به شدت حداقل، من را خسته کرد.کنار ابهام زدایی از نوشته های دوستان و هیجانی که از نوشته به انسان منتقل می شود، به مقدار زیادی چه سبک نگارش و چه کل متن، تا حدی ابهام آفرین است. به نظرم این متن جملات کلیدی خوبی دارد که می توان با همانها یک متن روانتر و البته خلاصه نوشت. با اجازتون من هم یک دعا می کنم. دعا می کنم که منصف باشیم و خدا هر آنچه باید بنویسیم و بگوییم خودش در قلم و بر زب
بسم الله.باسلام.

من هرچند معتقدم که آنچه در کلاس اتفاق می افتاد حکیمانه بود ولی فکر نمی کنم هدف این کتابچه و هدف ما باید این باشد که به آنچه آنجا اتفاق افتاد خیلی مومن باشیم! جسارتا. و به همین دلیل با پیاده سازی کلاس و اتفاقاتش چندان موافق نیستم. اگر کسی واقعا در موردش کنجکاو است به فایل صوتی مراجعه کند. چون برگردان شفاهی به کتبی هم مهارت ویژه ای می طلبد. من خودم که در کلاس بودم از پیاده سازی صوت، کلاس را نمی فهمم!

و اگر اسم دوم این کلاس/کتاب "تفکر بلاغی" است آنچه در توضیحش نوشته می شود هم باید تلنگر تفکری باشد. تفکری که به بلوغ برسد و  با ابلاغش به بلوغ برساند. در نتیجه  خلاصه نویسی چند نکته که درگیرت می کند اما خودش طولانی نیست قالب مناسب تری ست برای این هدف تا احساسات شخصی و طولانی.
فرم از محتوا جدا نیست. پیام همان رسانه ست!

و نهایتا اینکه هرآنچه ما شاگردان بنویسیم به جامعیت متن شما استاد نمی شود. چه اینکه ما آنچه  که برحسب تمرکز و سطح فهم خود از تلاش شما گرفته ایم را می نویسیم، و شما نیت و هدف حکیمانه تان از آن تلاش را توضیح می دهید.
پاسخ:
به همین دلیل متن های شما که خلاصه بودند در کنار متتن هایی که حتما باز نویسی خواهند شد میتوانند مناسب باشند در هر صورت هر نظری از طرف شما و دیگر دوستان به بهتر شدن کتابچه کمک خواهد کرد آنچه که روی وب گذاشتم حتما متن خامی است که هرگز نباید در موردش قضاوت نهایی را داشت ,
سلام خداوندا گرد ناامیدی را از ما برهان و آنچنان امیدی به ما ده که لحظه ای از جهاد ننشینیم من تا قبل از خواندن این متنها هیچ ااز جهاد نرم نمی دانستم و جز اسمی از آن نشنیده بودم متنهای اول مرا به شناخت موضوع کلاس که ضرورت دعا برای مجاهد است نزدیک کردند اما با ابهام آخرین متن خیلی خوب فضای کلاس را برایم تداعی کرد درک مرا نسبت به ضرورت دعا و چگونگی دعای مجاهدانه بالا برد من هم پا به پای مجاهدان آن کلاس نفس نفس می زدم و دعا می کنم همه ما که اینها را شنیدیم و دیدیم رسول آنانی باشیم که ندیدند و نشنیدند آنگونه که همه باهم نفس نفس بزنیم خداوندا آنچنان طهارتی بما ده که هر لحظه مختصات فردی و اجتماعیمان را بشناسیم و بر مبنای آن عمل کنیم
پاسخ:
ممنون از دقت و حسن توجه شما ,

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی