.

بایگانی

سوره آرمان ها

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۴۸ ب.ظ

سم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر با هم صحبت می کردند، یکی خدا بود و یکی بنده. بنده به واسطه قلبش نبود که حیات داشت؛ جنبش حیاتش اوامر خدا بود. در سینه اش باید ، نباید، باید، نباید...می¬ تپید. چون خدا را میان خود و قلبش حایل می دید. احساس کرد به هیچ بهایی حاضر به معامله بر سر تابش نور خدا نیست. 

ابلیس گفت: نمی شود! مصلحت در حفظ منافع، حرمت ها و قداست ها و پیوندهای اجتماعی، عاطفی، قبیله ای، سیاسی و اقتصادی به هر قیمتی است! وگرنه چراغ خانه ها و روابط و مسجد خاموش می شود!

خدا گفت: می خواهند نور مرا با دهانشان خاموش کنند. ولی نمی خواهم نورم  را به جلوه تمام نرسانم و در این کار ملاحظه کافران را هم نمی کنم.

بنده، شمشیر رسول ماند؛ و با هر باید و نباید به رقص و قیام بر می خواست. تنها او بود که صلاحیت آباد کردن مساجد را داشت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۲۸
کاظم رجبعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی