.

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

آیات 1تا6

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما مواردی می­شد که همه می­فهمیدند او نسبت به چیزهایی دغدغه و حساسیت بیشتری دارد و به همین دلیل از دیگران متمایز است. وقت­ هایی که رنگ چهره ­اش عوض می ­شد، زمان­هایی که غیرتی می­ شد، اوقاتی که به فکر فرو می­ رفت، و لحظاتی که چشمش پر  از اشک می ­شد، اینها موقع ­هایی بودند که فرق داشتن او با سایرین معلوم بود. در همه اوقات یاد شده، انگار که او رفته باشد جایی دیگر. جایی که به آنجا تعلق داشت و اهل آنجا بود؛ نمی ­دانم کجا ولی حتماً جایی که خصلت اهالی آن، اهمیت بیشتر نسبت به بعضی­ چیزهاست. به هر حال عالَم او عالم شش دانگ­ها بود و مردم آنجا برای این هوشیاری برنامه داشتند برنامه ­ای که در آن باورهایی است که سبب می­شوند همیشه بیدار بمانند و باعث بیداری دیگران شوند.

6 تا 10

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما مواردی می­ شد که همه می­فهمیدند بعضی چیزها هست که بیشتر از دیگران او را نگران می­ کند و اصلاً نفسش را تنگ می­ نماید او به دلیل همین حساسیت و پرهیزهای مربوط به آن، از دیگران متمایز بود.

تحمل نمی­ کرد مثل کسانی حرف بزند یا رفتاری کند که انگار طعم نعمت مسلمان بودن را نچشیده اند. همیشه می­ گفت: الان که دارم این حرف را می ­زنم، فرقم با کسی که مسلمان نیست و همین حرف­ها را می ­زند چیست؟ همه سر غذا بسم الله می­ گفتند اما او به این گفتن بیشتر توجه داشت. می­ گفت هر کسی چه مسلمان باشد و چه نباشد، این غذا را می­ خورد، اما فرق من با آنها در همین بسم الله گفتن است. می ­گفت: همه صلوات می­ فرستادند اما او می­ گفت: خیلی باید قدر پیامبر(ص) و اهل بیتش را دانست؛ چون آنها همه حیثیت ما هستند و اگر نبودند، هیچ چیز نبودیم. یک بار به او گفتند چقدر برای مطالعه قرآن وقت می ­گذاری، جواب داد: شاید شما ندانید، همه بُرد و موفقیت ما به داشتن این کتاب است، اگر حرف­های این کتاب نباشد، حتی حرف­های خوبمان هم هیچ امتیازی نسبت به حرف­های دیگران ندارند. آخر این حرف خداست. می­ گفت: کوچکترین غفلت می ­تواند ما را با کسانی که قرآن را به هر دلیل نادیده می­ گیرند هم ­شکل کند. آن وقت است که گرفتار تعصبات و جاهلیت می­ شویم نه پشت سرمان را می­ بینیم و نه جلوی رویمان را و نه می­ توانیم کسی را که شانه به شانه ما می ­ایستد تحمل کنیم. می ­شویم کسی که اگر بیدارش هم کنند در او اثری ندارد و بیدار نمی ­شود.

11 تا 12

 

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما نمی­ شد تفاوتش را در یک چیز نادیده گرفت؛ و آن امیدی بود که دیگران همیشه می ­توانستند نسبت به او داشته باشند. یعنی اگر پای حرف حقی وسط بود و هیچ کسی به آن توجه نداشت، خیالت راحت بود که او توجه دارد و یاد حق همیشه بر او اثر می­ گذارد. حرفش این بود که اگر همه چیز ثبت می­ شود و ما که الان روبروی هم نشستیم در حالی که آنچه در دل داریم یا آشکار می ­کنیم را می­نویسند، پس باید هر صحنه­ ای را جدی گرفت. وقتی صحنه­ های زندگی جدی باشند، کاری نمی ­کنم و چیزی نمی­گویم که خجالت و روسیاهیش برایم بماند. می­ گفت اگر کسی نصیحتم کند و کار خوبی را به یادم بیاندازد با کمال میل می­ پذیرم کاری هم ندارم او کیست، به حرف حقی کار دارم که گفته می­ شود و نباید روی هوا بماند و من بی اعتنا به آن باشم. 

13 تا 32

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما هیچ وقت جوگیر نمی­شد و به خاطر حرف دیگران خودش را همرنگ جماعت نمی ­کرد. اگر می ­خواستی او را بهتر ببینی و بشناسی، باید صبر می­ کردی تا پای یک انتخاب جدی وسط بیاید. آنوقت می ­فهمیدی که او چقدر برایش دیگران و آگاه شدن آنها مهم است. برای این کارش هم روشی داشت. او دیگران را به چیزی دعوت نمی ­کرد که خودش ابهام داشته باشد. اتفاقاً یک مسأله اول برای خودش به درستی حل شده بود و بعد به همه توضیح می­داد که چرا یک یک دعوت یا حرفی را نمی ­پذیرد یا از نظر او آن دعوت یا حرف، پذیرفتنی است. با این روش دیگران هم جواب سؤال­های خود را در پاسخ­های او پیدا می­ کردند و با او همراه می­ شدند.

33 تا 44

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما همیشه حوادث و منظره­ هایی بودند که او در آنها دنبال گم­شده خود بگردد. او به چیزهایی که به عنوان یادگاری از دوستانش گرفته بود اهمیت می­ داد، اهل کوه رفتن و گردش در دل طبیعت بود؛ قرارهای رفاقتی را تا جایی که می­ شد در دل طبیعت می­ گذاشت. می­ گفت ارزش طبیعت به قراری است که آدم با دوستش می­ گذارد. منظورش خدا بود. اگر همسفر او می­ شدی می ­توانستی در کنار او یک بار هم که شده طلوع و غروب خورشید را تماشا کنی. آسمان شب را هم خوب می ­شناخت و می ­توانست به تو بگوید کدام ستاره کجاست و کدام دسته از ستارگان نامشان چیست. یک بار به دوستانش می­ گفت انسان باید خودش را مثل راننده­ های داخل جاده بداند هم باید حواسش به رانندگی خودش باشد و هم با علامت ­های با راننده­ های دیگر ارتباط بگیرد چراغ بزند، از بوق استفاده کند، در تغییر مسیرها از چراغ راهنما استفاده کند. و به همه این چیزها که راننده­ های دیگر مورد استفاده قرار می­ دهند توجه نماید. تا سالم به مقصد برسد. می­ گفت رانندگی احساسی دارد شبیه احساس ستاره ­های در آسمان و خورشید و ماه. آنها حواسشان هم به رانندگی خودشان است و هم به رانندگی دیگران توجه دارند. لحظه ­ای هم از این کار دست نمی­ کشند و به اصطلاح به اندازه پلک برهم زدن هم به خواب نمی ­روند. به همین دلیل میلیون­ها سال است که دارند رانندگی می ­کنند ولی تصادف نکرده ­اند.

 

45 تا 59

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ برخی چیزها را زود می­ فهمید و برخی دیگر را دیرتر؛ این وسط هیچ­گاه خودش را به آن راه نمی ­زد که یعنی چون من نمی­ دانم و نفهمیدم پاسخگو نیستم و  از قبول مسئولیت خودداری می ­کنم. عذر و بهانه در کارش نبود و خودش را پشت چیزی مخفی نمی­ کرد. هرگز از خداپرستی به اینجا نمی­ رسید که: «انفاق نمی ­کنم چون خدا اگر می­ خواست، نیازمندان را بی­ نیاز می­ کرد.» خدا را نزدیک و در متن زندگی خود می­ دانست و هم زمان، میلش به کارهایی می­ کشید که برای آخرت بود. خداپرستیش چون با گرایش به آخرت همراه بود، به انحراف نمی ­انجامید و خودش عامل غفلت نمی­ شد.    

60 تا 68

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما نمی­شد از تفاوت او با دیگران در یک چیز گذشت؛ و آن هوشیاری او نسبت به دشمن بود. او باور داشت که دشمن توهّمی نیست و وجود دارد و دشمن را کسی می ­دانست که با دینش دشمنی می­ کند. دشمن­ شناسی و هوشیاری نسبت به دشمن ­های غیبی و آشکار را شرط عاقل بودن می­ دانست و عاقلانه مراقب بود که مبادا ناخواسته از دشمن تبعیت چون کسی که از دشمنش تبعیت کند، حتماً در جهت نابودی و ضرر خود گام برداشته است. خیلی ناراحت می ­شد اگر می­ فهمید حرفی یا رفتاری از او، مورد سوء استفاده دشمن قرار گرفته است. از نظر او اگر حرف یا رفتار نباید ظرفیت این را داشته باشند که بتوان با آن به جنگ ایمان خود و دیگران رفت و به آن ضربه زد. به خاطر همین اعتقاد بود که خیلی در کارهایش رعایت و دقت داشت. برای روزهای اوجش که قدرت کافی داشت و نیز مواقعی که دچار اُفت می­شد، برنامه داشت. مثلاً به این فکر می ­کرد که برخی از کارهای خوب باید در او ملکه شود تا وقتی دشمن به او یکدستی زد و غافلگیرش کرد، واکنش درستی داشته باشد. می­ گفت برای بیدار ماندن همین که بدانیم دشمنی هست کافی است؛ اندیشه در مورد دشمن و ضربه زدن به او و  تلاش برای جلوگیری از ضربات و خساراتش، باعث بیداری انسان است.

69 تا 70

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما نمی­ شد تفاوتش را در یک چیز نادیده گرفت؛ و آن واکنش و تأثیر گرفتنش از قرآن بود. می­ گفت تو یک حرفی می­زنی، او یک حرفی می­زند اما قرآن حرف خداست.

اگر قرار باشد کلامی در انسان اثر کند، آن کلام قرآن است. سوره حمد را که می ­خواند، از زبانش این روایت نمی­ افتاد که اگر این سوره بر مرده­ ای خوانده شود و میّت زنده شد، تعجب ندارد. دلش که می­ گرفت، دستش را روی سینه­ اش می­ گذاشت و برای قلبش فاتحه می ­خواند. دوستانش می ­گفتند خوب حالا چی شد مثلاً...جواب می ­داد من وقتی می­ فهمم زنده شده­ ام که، احساس ­کنم حرف حق بر من بیشتر اثر دارد. من آن آدمی نیستم که وقتی روایتی یا آیه­ ای را شنیدم، مثل منگ­ ها بر و بر نگاه کنم و هیچ حرکتی نداشته باشم. می ­گفت و از گوشه چشمش اشک می ­آمد و توی این فکر بود که کجا چیزی را که فهمیده انجام دهد. اگر حرف­های دور همی و گعده­ ها به جایی می­ رسید که بیهوده و بی جهت بود، یا یک آیه ای را می­ خواند و در موردش نظر دیگران را می­ پرسید یا اگر قرآن به تعداد وجود داشت، پخش­ می­ کرد و از هر کسی می ­خواست آیه ­ای بخواند و چیزی را که از آن می ­فهمد بگوید. 

 

71 تا 81

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما یک خصلت جالبی که داشت این بود که خیلی تیزبین و زرنگ و فرصت­ طلب بود و در فهمیدن اینکه چه کسی خالصانه کاری را انجام می­ دهد و دور از چشم دیگران زحمتی می­ کشد، روی دست نداشت. سریع می­ فهمید چون خودش هم اینکاره بود. و در اولین فرصت در یک جلسه عمومی از آن فرد تشکر می­ کرد. این کارش جوّ خوبی به جمع می­ داد و همه احساس می ­کردند، کسی مراقب نیست تا تو اشتباهی بکنی و به رُخت بکشد؛ بلکه اگر جایی انتقادی هم می شود، کسی هم هست که خوبی­ هایت را می­ بیند. همین تیزبینی را در مورد خدا هم داشت، یک بار ظاهراً بی­خود و بی­جهت زد زیر خنده، علت را که پرسیدند، گفت: دست خدا را خواندم؛ فهمیدم این فرصتی که به ما داده، به خاطر کاری بوده که فلانی خالصانه کرده است. انگار که عادت داشت خوبی ­های خدا را افشا کند می­ گفت وقتی آدم نعمتی دارد باید جوری از آن استفاده کند تا همه بفهمند چه کسی بود که آن نعمت را داد. اینطوری گول خودش و دیگران را نمی­ خورد و از شرک و ناخالصی دور می­ شود.

82 تا 83

با دیگران فرق داشت، نه اینکه تافته جدابافته باشد، اتفاقاً در اکثر اوقات مثل بقیه بود؛ اما یک روحیه عجیب داشت و آن این بود که گاهی به جای دیگران و به اسم آنها کاری را انجام می ­داد و خودش و آثار و نشانی خود را محو می ­کرد و از بین می­برد.

بعضی وقت­ ها آنقدر تمیز این کار را انجام می­ داد که طرف هیچ وقت نمی ­فهمید. آدم­ ها را نشان می­ کرد و بعد به جایشان کاری خوب را انجام می­ داد؛ بعضی وقت­ها برای این کار، هزینه قابل توجهی هم می­ کرد. می ­گفت: خدا با اراده خیر و فرمانی که برای انجام کارهای خوب داده است، به انسان افتخار بزرگی را عطا کرده است. او از ما خواسته با دست و زبانمان، کارهایی را بکنیم و چیزهایی را بگوییم که خودش اراده کرده است. خیلی لذت بخش است کسی که خالق عشق و محبت است، کاری را از تو بخواهد که کار خودش باشد؛ آن ­وقت تو که عددی هم به حساب نمی ­آمدی، آن کار را انجام دهی. با همین منطق، هر کار خوبی را شدنی می­ دانست چون برای انجام آن فقط قدرت خودش را در نظر نمی­ گرفت و محاسبه نمی ­کرد؛ می ­دانست پشت انجام هر کاری می­ تواند اراده خدا باشد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۱۱/۲۴
کاظم رجبعلی

نظرات  (۱)

۲۵ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۳۸ ف. شریعتمداری
سلام بر شما
خیلی خوب بود
یاد استاد افتادم...
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام قصدمان شخصیت محسن در قرآن بود...
بعد از دقت شما دوباره مرور کردم ...جدّا آدم یاد ایشان می افتد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی