حالتون شبیه چیه؟؟(معجزه صحیفه یا داستان نماز استغاثه به حضرت زهرا(س))
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
مدتی بود که احساس می کردم حرف زدن با این بچه ها به شکل و روشهای گذشته، فایده ای نداره...حال بچه ها خوب نیست. یک نوع احساس روزمرگی و عدم رضایت...نه به خاطر اینکه هیئتشان رونق نداشته باشه یا محتوای کارهای مجموعه ضعیف باشه...شاید به دلیل کارنابلدی... یک جور نداشتن مدیریت، روی حالاتی که برای هر انسانی پیش میاد و به اونا باید به چشم فرصت نگاه کرد. غم و اندوه، بلا و مصیبت یا فشار و سختی از نظر اهل بیت(ع) فرصتهای نابی برای بندگی و مناجات با خدا و درس آموزی بوده اند. یه نگاه به فهرست دعاها این نکته رو تأیید میکنه. به نظرم رسید، یکی از چیزهایی که از توی دعاهای اهل بیت(ع) باید یاد بگیریم، همین نکته است. صحیفه فاطمیه را با خودم برداشتم و صاف رفتم توی هیئت دانش آموزی و روی صندلی نشستم. هیئت دانش آموزی است اما مخاطباش هم مربی(دانشجو)هستند و هم دانش آموز؛ این خودش یه جور یکدست نبودنه ...البته دانش آموزها هم که توی یک رده نیستند...اینها کار رو سخت تر و پیچیده تر میکنه...ولی خوب...خوبیش اینه که میدو نستند برای چی اومدند و همه سرتاپا محبت به اهل بیت(ع) هستند و خیلی تشنه....بعد از سلام و بسم الله و...مقدمات معمول، بحثم را اینطور شروع کردم:
ما که هم سن شما بودیم؛ چندتایی آدم عجیب و غریب دیدیم، بعدها فهمیدیم دیگه مثل اونا نیست، انگار که همون چندتا بودند. یکی از آونا یه حاج آقایی بود که هر جا می رفت، از اول تا آخر منبرش با صدای زیبا شعر میخوند. همه حرفاش رو اینطوری میزد. برای خودش آقای خاص بود؛ همه هم اونو به همین شکل میشناختند و می پسندیدند.
امروز که داشتم می اومدم... این کتاب را گرفتم دستم؛ گفتم مثلا من هم می تونم از امروز به بعد آقای خاص باشم...اصلا هم خنده نداره مگه من چیم کمتره؟! میخوام بشم یه آدمی که فقط و فقط هرجا که می ره دعاهای حضرت زهرا(س) را میگه. ولی نه به شکل مناجات و اشک و آه که اون هم در جای درست خودش و به شکل مناسبش چیز بدی نیست. اما این شکل باید چه جوری باشه؟ امشب میخوام در این مورد صحبت کنم. میخوام صحیفه فاطمیه براتون بخونم؛ اما سبک مناسبی براش دارم؛ سبکی که شرط اولش پاسخ تک تک شما به یک سواله.
بچه ها هاج و واج نگاه میکردند و سعی می کردند بفهمند من چه چیزی میخوام بگم.
گفتم: می خوام بدونم اگه قرار باشه بگی شبیه چه چیزی هستی، از خودت چه توصیفی داری؟ اصلا شما الان شبیه چی هستید؟
مثل یه آدمی که چه جوریه؟
یکی گفت: «مثل آدمی که خوابش میاد»؛ درست متوجه صحبتش نشدم. که تکرار حضار باعث شد بفهمم! گفتم خوب... خوبه... دیگه؟
از ته جلسه یکی دیگه گفت: بعد مدت ها اومدم یک حس گیجی دارم، مثل کسی که راه پس و پیش نداره.
از جوابش ترسیدم... نگرانیم این بود که حال خسته بعضی از بچه ها روی دیگران اثر بدی نذاره...راه حل یه چیز بیشتر نبود: چاشنی طنز به صحبتهای انجام شده که یه کمی از زهر کلمات رو بگیره.
گفتم: آهان شبیه کسی که رفته تو کوچه، پشت سرش ماشین داره بوق میزنه... عقب هم نمیتونه برگرده، فقط باید بره جلو...سینه ای صاف کردم و ادامه دادم: بعله.. آدم باید فقط بره جلو و به عقب هم بر نگرده. با خودم فکر کردم به خیر گذشت...اما با بقیه چی کار باید می کردم...به خودم امید دادم و گفتم خدا کریمه....
خب نفر بعدی، تو چی؟...
درست یادم نیست چی گفت؛ ولی هر چی بود اون هم نشون دهنده اوضاع خوبی نداشت؛ سریع پیشدستی کردم و از انعکاس نور چراغ رو بینی براقش استفاده کردم و خودم گفتم: تو مثل کسی هستی که از حموم اومده، خیلی هم تمیزی...وای که چه احساس خوبیه وقتی آدم تمیز باشه
یکیشون، خیلی زرنگی کرد تا از زیر جواب در بره... گفت: آقا! یه چیزیم نمی دونم چی... ضمناً نمی دونم اون چیزی که نمی دونم هم، چیه؟!
جلسه از خنده حضار رفت هوا...من هم که کم نیاوردم و سریع حرفش را ترجمه کردم ...گفتم خیلی خوبه... گفتی مثل یه کسی ام که یه چیزی نمی دونم، ولی نمی دونم اونی که نمی دونم چیه؟ می دونم که یه چیزی نمی دونم...خب تو شبیه کسی هستی که یک چیزی گم کرده...
یه نگاه به انبوه بچه ها کردم و سریع سعی کردم جلسه رو حرکت بدم و اداره کنم... با اشاره به یکی دیگه از بچه ها که خیره خیره داشت نگاهم می کرد، گفتم: شما بگو، تو الان مثل چی هستی؟ جوابی نیومد یکی از بچه ها سر به سرش گذاشت... گفتم: فلانی شیطونی نکن!
سریع رفتم سراغ کسی دیگه! یکی که تقریباً خیالم راحت باشه جواب میده...چون اگر جلسه، روی دورِ جواب ندادن می افتاد، همه چیز از دست میرفت.
گفتم: تو الان مثل چی هستی؟
گفت: یه راهنمایی بکنید!
وااای وقتی اون جواب نده، معلومه اوضاع و احوال چه جوریاست...باید چیزی می گفتم که نطقشون بیشتر باز بشه و دوز خلاقیت بالاتر بره. به نظرم رسید این کار رو با طرح یه شوخی انجام بدم. مربی صمیمی بچه ها که همه به اسم کوچیک صداش میکردند، سوژه خوب و با جنبه ای بود. گفتم: ببین مثلا همین عباس... مثل یه کاموا گره خورده است که افتاده توی چای شیرین بعد خشک شده...
بچه ها خندیدند...
حالا منتظر جواب قبلی بودم؛ فایده نداشت... حرفم را ادامه دادم و گفتم: می دونی از کجا باید بفهمی مثل چی هستی؟ آدما ممکنه از جایی که توی اون قرار دارند، اثر بپذیرند. بالاخره هم هرکسی تو هر وقت، یک جایی یا یه موقعیتی هست؛ و متناسب با اونجا، یه حالی داره؛ مثلا اثاث کشی و اوضاع در هم و برهم حالی ایجاد میکنه شبیه حال یه آدمی که زلزله زده است. بعد از این همه توضیح، بالاخره آقا... نطق فرمودند و گفتند: سردرگم...
گفتم: پس تو هم گیجی دیگه...
از نفر بعدی پرسیدم: تو مثل چی هستی؟
گفت: مثل یه آدمی که چشماش رو از دست داده... اعصابش هم داغون...
پریدم وسط صحبتش و گفتم: بابا چه خرابین شما
همه زدند زیر خنده...
اون اینطور ادامه داد: بعد میره می خوره به یک مانعی، ولی درک نمی کنه. ....یه تکرار بدون ثمر
گفتم: تو هم پیچیده ای
خلاصه درسته که نوع احساسها مثبت نبود ولی فکر کنم نطق همه از اون به بعد باز شد...
یکی گفت: کسی که میخواد یه جوری باشه اما هرچی سعی و تلاش می کنه نمیشه؛ اون یکی گفت:
مثل کسی که به یک کسی وابسته است ولی نمی دونه اون وابستگی چیه؟؛ اون یکی گفت: یه آدم خسته که شبیه
گرگ توی گِل مونده است. بعدی گفت: یه آدم سرحال؛ بعدی: مین بدون چاشنی؛ و نفرات بعدی: مثل یتیمی که یتیمه...اینجا بود که عباس دست بلند کرد؛ احتمالا یاد یک جواب حسابی افتاده...اشاره کردم تا بگه: حال من مثل یتیمی است که هنگام دعا، به فراز بابی انت و امی برسد...عالی بود...تکرارش کردم تا همه بیشتر متوجه شیرینی اون بِشن...نفرات بعدی یکی پس از دیگری میگفتند مثل چی هستند...کسی که توی گِل گیر کرده؛ کسی که یک کاری می خواد بکند ولی نمی تونه؛ کسی که داره از زندان فرار میکنه؛ کسی که همش سرجای خودش درجا میزنه؛ کسی که داره شنا می کنه، میدونه باید بزنه بغل؛ مثل شرمنده ها؛ مثل کسی که فردا کنکور داره؛ یکی این وسط گفت: مثل رادیکال سه؛ پرسیدم: مگه رادیکال سه چه جوریه؟ گفت: گنگه؛ خواستم بحث کش پیدا کند شاید از شیب رگبار تعبیرهای منفی گرفته بشه و هم اینکه کسی الکی و از روی رفع تکلیف حرفی رو وسط نیندازه. گفتم: گنگ یعنی چی؟
گفت: یعنی نمی دونه باید چیکار کنه.
گفتم: رادیکال سه نمی دونه باید چیکار کنه؟ چرا بهش میگن گنگ؟
گفت: چون درنمیاد؛ جواب دقیق نداره
گفتم: جواب دقیق داره، جواب دقیقش را تو نمی تونی دربیاری.
سؤالم را از نفرات بعدی ادامه دادم... شما مثل چی هستی؟
جوابها بود که یکی یکی میومد. یه بار دیگه شمارش از سر اولی و دومی و چندمی ...
اولی گفت: مثل کسی که خوابش مییاد. بعدی گفت: مثل کسی که هفته دیگه اسباب کشی داره. اون یکی...: مثل کسی که می خواد بره کمک دوستش برای اسباب کشی. رندانه بود و با فرصت طلبی جواب داد ولی خوشم آمد...و بعدیها: یه آدمی که یک سری هوس داره ولی ....؛ مثل یه مدادی که نوکش شکسته، هی می خواد بنویسه ولی نمی نویسه؛ مثل یه آدم بیکار که کلی از کاراش روی زمین مونده؛ مثل یک کسی که تو راه قله است؛ مثل یه کسی که راهی رو می خواد بره ولی نمی دونه مسیر کجاست و...
نظرات بچه ها تموم شد، حالا باید جمعبندی مناسبی میکردم؛ نه فقط جمع بندی... چیزی شبیه معجزه...من که کاری نمیتونستم بکنم...طرح اولیه ام هم رنگ باخته بود. الان هیچ چیز برای گفتن نداشتم...یعنی جوابی از خودم نداشتم؛ اما خیالم راحت بود. چون دستم صحیفه فاطمیه(س) بود. سریع کتاب رو باز کردم...اتفاقاً صفحه مربوط به بخش نمازهای حضرت زهرا(س) جلوی چشمم قرار گرفت. لحظاتی که شاید 5ثانیه هم نبود غرق این افکار بودم که یکی پرسید: آقا... شما مثل چی هستید؟
خندم گرفت... اگه این سؤالو 5ثانیه پیش پرسیده بود، منم یه درب و داغونی مثل آنها بودم و جوابی شبیه دیگران داشتم ولی...
گفتم: من مثل یه عائله مندم، هشتم هم گرو نهمه، این همه هم داداش درب و داغون دارم که حالشون خوب نیست. این قسمت غمناکشه...اما حال من یک قسمت دیگری هم داره؛ چیزی که میتونه حال همهتون رو خوب کنه. من در دستم صحیفه حضرت زهراست، کلمات حضرت زهرا(س).حالا میخوام به اذن خدا معجزهای را با هم ببینیم.
اصلا کار حضرت زهرا(س) توی عالم تبدیله... تبدیل حال بد به حال خوب که اصلاً چیزی عادی برای ایشان است.
این صفحه از کتاب توضیح یکی از نمازای حضرت زهرا(س)است. میدونید که نماز حضرت زهرا(س)یعنی ترسیم حالت حضرت زهرا(س)در پیشگاه خدا...یعنی جواب این سؤال که از شما پرسیده شد؛ اگه از حضرت زهرا(س) پرسیده بشه. حال مادرمون فاطمه چگونه است؟ ایشان فقط جواب ندادند... حال خوبشون رو به الهام و وحی الهی، تبدیل به یه نماز کردند... به یه دعایی که در اختیار ما هم قرار داده بشه.. تا ما هم حال فاطمی داشته باشیم. می خوایم حالمون خوب بشه. یعنی بچه ها اگر خواستید خوش حال و خوش حالت باشید، این نماز را بخونید و دعای بعدش رو...اون وقت هر کس پرسید حالت شبیه چیه؟ میتونی بگی شبیه فاطمه(س).
حالتون شبیه کسی باشه، که دو رکعت نماز خونده و الان نمازش تموم شده، و بعد نمازشه که باید به سجده بیفته...توی سجده صدبار میگه یا فاطمه(س)؛ بعد صورت راستش رو میذاره روی خاک، باز هم صدبار میگه یا فاطمه(س) و بعد سمت چپ صورتش رو میذاره روی خاک؛ صدبار میگه: یا فاطمه(س)؛ دوباره سجده می کنه یعنی پیشانیش را میذاره روی خاک، اما این بار، صد و ده بار میگه: یافاطمه(س). بعد با خدا صحبت می کنه: ای خدایی که از هرچیزی در امانی یعنی هیچ چیز تو رو تهدید نمی کنه ولی هرچیزی از تو می ترسه؛ از تو میخوام از اون امنیتی که به هرچیزی دادی، که هیچ چیز نمی تونه اون امنیت تورو بشکونه. و همین طور از تو میخوام به اون خوفی که هرچیزی از تو داره، درود و رحمتت رو بفرستی بر محمد و آل محمد و بعد به من امان بدی. به خودم امان بِدی و به اهلم. یعنی هرکسی که دارم... و مالم و فرزندام _یعنی شماها هم جزء این دعایشان هستید_ تا یه جوری بشیم که از هیچ چیز نترسیم و نسبت به هیچ چیزی تهدید نشیم؛ که تو به هرچیزی قادری.
شانه های بچه ها میلرزید و صدای گریه هاشون باعث شده بود به سختی بتونم حرف بزنم. این گریه هر چیز که بود، بوی افسردگی نداشت. بوی خوبی میداد بوی سجاده مادر و نفسهایی که معجزه کرده بود.