.

بایگانی

یک گزاره بدیهی!

يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

 
سرخ است عقیق علی -علیه السلام- این روزها
 
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۰۹
کاظم رجبعلی

نظرات  (۴)

اﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎ.
گاهی بدیهیات، آدمی را با واقعیتهایی روبرو میکنند که دوست ندارد ببیندشان، بشنودشان ...
گاهی بدیهیات، آینه نمایش دادن نبودِ بودهایی است که آدمی از دایره بودن کنارشان گذاشته ...
گاهی بدیهیات، یادآور خلأهایی است که آدمی با تصمیم و اختیار خود در قلب و عقلش ایجاد کرده تا نبیند و نشنود ...

... و این بدیهی از همین دسته است!
انشالله سرخ بودن انگشتر یاران علی هم از بدیهیات است.

۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۶:۱۵ بی نشان...به مناسبت شهادت حضرت علی ع

اهدناالصراط المستقیم


کج رفته ام و گم کرده راهم...

آیا در این حوالی کسی هست که مرا از قعر این کابوس دحشت انگیز و وهم آلود بیدار کند و دستان خسته ام را به دستانی بسپارد که بودنم را خواسته است ؛ اما نه در این حال!


آری دستانم خسته است از دستانی که در ابتدای هر مسیری آن ها را به سویی کشیدند و پاهایام را به مقصدی نا معلوم دواندند...

هر بار که به سمتی کشیده شدم نفس نفس زنان در میانه ی راه خود را بیشتر گم کردم و راه را ناپیداتر!

تشنه بودم ولی سقایی نبود که مرا به جرعه ای آب سیراب کند...

خسته تر از خسته، بودنم را در میان هجوم راه های تیره وتار و نبودنم را در راهی روشن فریاد می زدم...

اما...اما او خواسته بود بودن وماندنم را برای خودش... محبوبی که نمی یافتمش...!


چشمانم جز سیاهی چیزی نمی دید...نمی دانستم غرق در ظلمتی بی انتها شده بودم یا که نور را گم کرده بودم...

سرگشتگی و پریشانی در درونم موج می زد و هرلحظه راه را برایم دورتر و دست نایافتنی تر می کرد؛

قلبم شکست...امیدم ناامید شد...از این همه سختی راه، گذر عمر و بی حاصلی..!

.

.

.

قطره ای چکید...مژه گانم تر شد...زمین بی حاصلم جان گرفت و حیاتی دوباره یافت،

دستی آمد و دستانم را به دستان تو سپرد...

آن چنان مرا در آغوشت فشردی که تمام خستگی ها، نا امیدی ها،  تلخی ها و نرسیدن هایم را به رسیدن مبدل کردی...

به چشمانم خیره گشتی ...نگاه نافذت به قدری پدرانه بود که تمام وجود مرا در برگرفت و قلبم را با خود پیوند داد...جوانه ای زد و مرا دوستدار و دل باخته ی تو گردانید...

.

.

.

آری ؛ تو همانی هستی که تا به مقصد رسیدنم رهایم نخواهی کرد...که تو خود مقصود منی...

تو همان صراطی هستی که مستقیم بودنت را او در گوشم زمزمه کرد...همان که مرا به تو رساند...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی