.

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

چشمان شما که روشن می­شود، امامت چشم روشن است، که این نرگس نگران، محل تدارک خداست برای بزرگ­ترین چشم روشنی آفرینش!

کتاب چشمانتان آیین رب العالمین است که حقایق آن به تدریج  باریدن می­گیرد و در تریِ دیدگان، جایی برای تردید و ریب نمی­گذارد!

چه کسی افترا زد که حسن، یک بار هم به حج نرفت؟ مراعات چشمان شما، خود مناسک حجّی نیکوست و حضرت حسن، نه همه سال، که همه‌ی سال­، مو به مو  مناسک را از احرام تا قربانی، مُحرم چشمان شما بود!

چشمان شما تدبیر امر خداست که افقِ یک باز و بسته شدنش، به مقیاس ما، روزی است هزارساله!  

پر شدن زمین از عدل و قسط، پیش­کشِ یک نگرانیِ چشمان شماست که هر بار چشمتان  پر و خالی می­شود، تدبیر الهی، در خلقتی احسن متجلی است که در این دشت تا چشم کار می­کند شقایق زار است!

نگرانی چشمان شما حصر ایمان است و فقط کسانی به آیات خدا مؤمنند که از نگرانی چشمانتان نگران شدند و به سجده افتادند! وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ!

قرائت چشمان شما، سجده­ای واجب دارد و نمی­توان نگران چشمانتان نشد وقتی که شعاع توجهتان انسان را از مضاجع می­کَند و بستر را تهی می­کند به خوف و طمع بزرگ­ترین چشم روشنی آفرینش! 

نیم فتحِ نگران چشمانتان، یوم الفتح خداست که ایمان به نسبت باز و بسته آن تعریف می­شود!

علامت ظهور است چشمان شما که هر گاه این حضرتِ نگران، به انتظار رجز خواند، مجالی برای کافر و فاسق نیست!       

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۵
کاظم رجبعلی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً

آمدن تو هیچ معادله­ای را تغییر نداد، هیچ لبخندی را نشکفت و هیچ کامی را شیرین نکرد،  که می­آیم و نمی­آیمت نمایشی مضحک و تلخ بود به تلخی جام زهر!

چه تلخ بودی آنروز و چه تلخی امروز، زهری که هم آنروز و هم امروز عاجز است از سد شدن در برابر استقرار نصرت خدا و فتح!

تو هیچ وقت نبوده­ای و اکنون هم نیستی، تا آمدن و نیامدنت معنا داشته باشد. آمدن و نیامدن تو نه یاری حق است و نه فتح نمایان! چیزی که نیست، نیست! حتی اگر قاطبه افسادطلب، خوشحال شوند ویا گروهک انحراف تحریک و آن جماعت گرا دهندگانِ اصول، بترسند!

لحظه­ای هم به خیالت نیاید که آمدن تو معادله­ای را تغییر داده است؛ حتی اگر بر مسند هم می نشستی و قیمتی می شکست و جماعتی بیشتر به میدان می آمدند، مبادا که فکر کنی آمدنت نقش  داشته است که اساساً عدالت و حماسه نقش تو و از سنخ تو ودر اقتضای تو نیست!

تو را با حماسه چه کار؟ که پرشورترین حماسه­ها از دریچه چشمانت، با حکمیت برابر است؛ حماسه برای تو هر جایی است که باید ترسید و به مصلحت شرایط را بر ولی تنگ گرفت برای امتیاز دادن!به معرکه آمدن تو، هیچ چیز نیست که بهانه نفس تازه کردن دشمن، ارزش این همه را هم ندارد!

منطق تو، مهره­چینی­هایت، دم از مردم زدن­هایت و قیافه حق به جانبت، مرا یاد سقیفه می­اندازد!

اما از یاد نبر که سقیفه شکست حق نیست، مخدوش شدن غدیر نیست تأخیر در ظهور نیست، چون اصلاً چیزی نیست!

از این روی اگر سقیفه هم بتوانی که بر پا کنی، باز هم باید تسبیح به حمد گفت و به استغفار لب گشود، در نظاره­ی آمدن نصر خدا و فتح، وقتی که مردم فوج فوج حماسه می­آفرینند و داخل در دین خدا می­شوند. و این حضور به آمدن تو هیچ ارتباطی ندارد چون آمدن تو چیزی نیست!

 و خدا همیشه تواب بوده است!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۳۱
کاظم رجبعلی

مدتی است که مجال و وقت تنظیم و نوشتن متن های مربوط به جلسات نهج البلاغه را ندارم. دیروز هشتمین وآخرین جلسه آن هم تمام شد. فکر میکنم مطالب شسته و رفته و خوبی شد "حکومت اسلامی از ذهنیت تا واقعیت" انشاالله تا آخر خرداد جلسات باقی مانده را هم تنظیم میکنم. گارگاه های "زبان تمثیل در جهاد نرم" هم رو به اتمام است قصد دارم اگر مناسب بود به یاری و توفیق الهی آنها را هم تنظیم کنم. احساسم به این وبلاگ بعد از چند سال چیزی شبیه احساس به نامه اعمالم است کاش سنگین باشد کاش اخلاص داشته باشد کاش موثر باشد کاش نورانی باشد کاش روسفیدم کند...این کاش ها را میکاریم بلکه در بیاید!

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۲۶
کاظم رجبعلی

 

طعم اسم تو کام­مان را شیرین میکند عباس! که این تحفه شیرین چند ماهی هست  کام به کام از عرش رسید!

به دست به دست شدن تو از آسمان تا ولادتت که فکر میکنم، دستی نمی یابم، هان... عباس!  

 

 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۲۰
کاظم رجبعلی

به خاطر توفیقی که خدا را بر آن شاکرم، معمولاً هفته­ای سه یا چهار کلاس بر عهده من است، غالباً استقبال از تشکیل یک کلاس جدید نمی­کنم حتی اگر بشود جای خالی می­دهم و فرار می­کنم چون حقیقتاً مسئولیتی  پر فشار و به قول خودمان بیچاره کننده دارد، اما معمولاً دوستانِ پیشنهاد کننده بر من غلبه می­کنند؛ چون طبق اصل بیچاره کننده دیگر، ردّ پیشنهاد و یا تعطیلی یک کلاس کار ساده­ای نیست. دلِ این کار را ندارم تجربه خوبی هم از ارتکاب به چنین کاری در ذهنم نیست. می­ترسم؛ از سلب توفیق می­ترسم. کلاس باید خودش تعطیل شود-اگر تعطیل شدنی بود- همچنین خود کلاس است که باید اقتضای تأسیس یا عدم تأسیس را داشته باشد و قطعاً اصلی ترین مؤلفه در این خصوص نطق و حال و هوای مخاطبان و شرکت کنندگان است. اما هدفم از بیان این توضیحات بازگو کردن یک قاعده مهمتر است؛ اینکه از میان چند کلاسی که ممکن است در طول هفته یا دوره داشته باشی معمولاً یکی هست که آنقدر زنده باشد تا اضافه و سرریز روح و طراوت و برکاتش به دیگر کلاس­ها نیز سرایت کند. به نظرم این قاعده در مورد مخاطبان یک کلاس نیز بدون ملاحظه کلاس­های دیگر، صادق است. بسیار دیده­ام افراد یا مجموعه­هایی که در دوره­ای خاص می­درخشند اما گویی در دوره­ بعد، این توفیق و مجال برای شخصی دیگر یا مجموعه­ای غیر مجموعه سابق فراهم آمده است. تحلیل توفیق در این ساحت ما را به یک کلیدواژه راهنمایی می­کند و آن واژه اقتضا یا آمادگی و ظرفیت لازم است. به نظر می­رسد که تحلیل و تبیین نامه­ امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر، بیش از هر کلیدواژه­ای نیازمند کلیدواژه آمادگی و اقتضاء است. این بحث نیازمند طرح مقدمات و نکاتی به شرح پیش­رو است:  

  • مبعوث شدن رسول خدا(ص) در عربستان و حجاز به دلیل اقتضا و آمادگی آن سرزمین بوده است. همچنین اقتضا و آمادگی در شهر و مردم یثرب بود که سبب هجرت آن حضرت به آن دیار شد. پس از فتح مکه و بعد از تسلط حکومت اسلام بر شبه جزیره عربستان، اقتضای جدیدی لازم بود تا منابع جمعیتی کافی برای رویارویی با دو امپراتوری روم و ایران به کار گرفته شود، لذا با دوراندیشی آن حضرت علی(ع) به یمن فرستاده شد و همین سفر، زمینه کوچ قبایلی پر جمعیت را فراهم آورد که سکونتگاه خود را عراق قرار دادند و شهر کوفه تأسیس شد. این جمعیت تارو پود قوای نظامی جهان اسلام را تشکیل دادند و علی(ع) به دلیل همین استعداد و اقتضا بود که کوفه را به عنوان پایتخت برگزید.
  • مأموریت مالک اشتر در مصر، که برای یکسره کردن کار معاویه و یا حداقل کوتاه کردن دست او صورت گرفت، به دلیل ظرفیت و اقتضای این سرزمین بوده است در حقیقت حکومت علی(ع) و معاویه هر کدام که موفق به تسلط بر مصر می­شدند، می­توانستند از ظرفیت جمعیتی و منابع انسانی این سرزمین استفاده کرده معادله را به نفع خود تغییر دهند. این موضوع خبر از شرایط  جدیدی می­داد  که حاصل زمینگیر شدن و سلب محوریت و سلب توفیق جهاد از منطقه عراق و کوفه بوده است. لازم به ذکر است که منابع جمعیتی ایران در این زمان قابل استفاده نبود چون از حیث آمادگی به میوه­ای نارس شباهت داشت. میوه­ای که وقت چیدن آن فرانرسیده بود، چون اکثر مردم آن در این زمان هنوز بر آیین مجوس بودند. مصر در قرآن مظهر تمدن است، قرآن وقتی می­خواهد به تفصیل از طاغوت سخن بگوید، از فرعون می­گوید، موسی(ع) به عنوان مظهر قیام انقلاب فرعون شکنش در این سرزمین است و البته پیش از او، یوسفِ صدیق(ع) اعجاز سیاسی­اش در این سرزمین رقم خورده است. این پیشینه دلالت بر اقتضا و استعداد مصر دارد. البته ارزیابی اقتضائات یک جامعه نیازمند عناصر دیگری است که در جای خود مورد اشاره قرار خواهد گرفت. 
  • چنان که پیش از این اشاره شد، ساحتِ سیاست از منظر قرآن ساحتِ صدق است و حکومت اسلامی هم ابزار و هم غایت رشدش سوق دادن جامعه به منطقه صدق است. پس در قاموس اسلام ذات سیاست به عکس آنچه که تبلیغ می­شود صدق است. یوسف (ع) صدیق است البته یوسف(ع) را باید دقیق فهمید و حتی گذاشتن پیمانه در بار و توشه برادران را باید در همین راستا ارزیابی نمود. مالک اشتر نخعی همراه خود نامه و توصیه­ای دارد که می­تواند با انطباق رفتارهایش با آن سیاست صدق را در سرزمین مصر در پیش بگیرد و پایگاهی از القاء صدق برای سراسر جهان ایجاد کند.
  • صدق بروزهای مختلفی دارد که به مقتضای محیط تعریف و منطبق می­شود صدق از یک منظر مقابل خیانت است گاهی نیز مقابل قساوت و ناجوانمردی و پیمان­شکنی است و گاهی صدق، همان اتقان در کار است. توانایی و شجاعت، زمینه­ساز صدق است چون غالباً دروغگویی و بدعهدی نتیجه ترس و ناتوانی است. صمیمیت و محبت و احسان، مظهر پخته ترین اقسام صدق هستند که ساحتی عالی­ از رعایت عدالت محسوب می­شوند. دوستانی که اساس دوستی خود را بر حسابگری و حتی رندی می­گذارند هیچ وقت صدیق محسوب نمی­شوند معمولاً حساب و کتاب یکی کافی است تا طرف مقابل هم حسابگر شود و روح دوستی از میانشان برود این مثَل در موضوع زوجین و مطالبه حقوق متقابلشان ملموس­تر است معمولاً مطالبه حقوق وقتی مطرح می­شود که صمیمیت مخدوش شده است؛ و الّا در فضای صدق، دوئیتی احساس نمی­شود تا روحیه طلبکارانه حاکم شود. صدق مفهوم ظریفی دارد و  منظور از آن پایمال شدن حقوق نیست ساقط شدن آداب و عدم روحیه حسابگری­ در حالی وقوعش عادلانه است که هر طرف خود را مدیون دیگری و بدهکار طرف مقابل ببیند این روحیه همان کلیدواژه­ای است که در قرآن به شکر تعبیر می­شود شکر پس­زمینه صدق است و فرد شاکر با علم به حقوقی که از طرف مقابل بر گردن اوست، لطف و عنایتی را که از خودگذشتگی و برّ تقوا حاصل شده، نادیده نمی­گیرد.
  •  معمولاً طرفداران صدّیقِ حکومت اسلامی کسانی­اند که برایشان سخت است از نقاط ضعف حکومت بگویند آنها گاهی متهم به جانبداری کور می­شوند اما حقیقت آن است که حالِ ایشان، حالِ پدر یا مادری است که از فرزندشان سخن می­گویند لذا حاضر به عیبجویی از محبوبشان نیستند و وقتی متوجه عیبی در حکومت اسلامی می­شوند دلشان از سر خیرخواهی به درد می­آید و در صدد رفع و یا پوشانیدن آن برمی­آیند. قوت افراد در دارا بودن چنین روحیه­ای متفاوت است اما همیشه عواملی همچون معرفت، مشارکت در شئون مختلف حکومت، پرداخت هزینه و صدقات و حتی نثار جان به تعمیق و ایجاد این روحیه کمک کرده است. گفتنی است غالباً عنصری که منجر به فاصله گرفتن مردم از این روحیه بوده است و در حقیقت بروز عدم صدق را در بدنه حکومت دامن زده است، پنهان­کاری­های ناپخته و طرح مشکلات به گونه­ای است که همه چیز را بر گردن ساختار و حکومت بیندازد. همچنین مدیریت رندانه و ناخالص در هدایت افکار عمومی، سیاست­بازی­ها و دونرخی کردن­ها و نیز پیچ و خم های بروکراسی، همواره افکار عمومی را مقابل حکومت قرار داده و حاصل آن ایجاد روحیه­ای موسوم به روحیه کارمندی است. روحیه کارمندی یعنی احساس طلبکارانه و یا حضور بی رغبت و از سر رفع تکلیف در محیط کار و یا هر نقشی که در ظل حکومت اسلامی برای کسی تعریف شده است. شیوع این روحیه اشاعه عدم صدق و فاصله گرفتن از این مرتبه از رشد و بلوغ است.
  • آنچه که به عنوان صدق از آن یاد شد، عالی­ترین سطح از ظرفیت و اقتضایی است که قطعاً بر معادلات مادی نظیر نفرات و امکانات غلبه دارد. نامه امام علی(ع) به مالک اشتر، ناظر به روح صدق است و القای محتوای آن در جامعه القای صدق در جامعه محسوب می­شود. این نامه برای علی(ع) به عنوان متکلم و نویسنده نامه و مالک اشتر به عنوان مخاطب نامه، در حکم شعار است، شعار و منشوری که اقتضایش در متکلم و مخاطب وجود داشت یعنی هم علی(ع)با آنچه که نصیحت کرده تناقض ندارد و هم مالک شایسته این نصیحت است چنانکه مثلاً اگر این نکات برای معاویه نوشته می­شد جای تعجب داشت. این نامه هدفش القای روح صدق در کالبدی به نام مصر بوده است. کالبدی که لابد اقتضای این شعار و پیام را داشته است. اما یک جامعه وقتی صادق تلقی می­شود که اولاً منشور صادقانه­ای داشته باشد ثانیاً عملکردی   داشته باشد که در جهت و سیر آن منشور در حرکت است.
  •  نامه امام علی(ع) به مالک اشتر که به عنوان منشور حکومت اسلامی معروف شده علاوه بر اینکه به عنوان شعار مطرح است، روی دیگری دارد و آن عمل است. شعارهای یک حکومت، وسعتِ آسمان و اقتضائات و ظرفیت یک حکومت محسوب می­شود در حقیقت وسعت شعارها قلمرو صدق را در یک حکومت تعریف می­کند. انحراف افراد و یا حکومت­ها را می­توان از انحراف در شعارهایشان تحلیل کرد. به مدد این دو عنصر صدق یعنی شعار و عمل به آن، میزان صدق یک حکومت را می توان ارزیابی کرد همچنین دوری و نزدیکی به آن ساحت، قابلیت اندازه­گیری پیدا می­کند. از اوایل انقلاب اسلامی در ایران مردم با شعارهایی روبرو بوده و حتی خودشان آنها را ساخته­اند همیشه هم دو گروه وجود داشتند گروهی که از طرح هرگونه شعار به بهانه اینکه به عمل کاربرآید به سخندانی نیست، طفره رفته­اند و علامت صدقشان را در پرهیز از شعارها دانسته­اند و گروهی که همواره شعار داده و از حد شعار جلوتر نرفته­اند. هر دو گروه در اشتباهند زیرا واقعیت این است حکومتی که در آن می­شود بی دغدغه و نگرانی و اگر چه در حد شعار، مطالبه گزاره­های نامه امام علی(ع) به مالک اشتر را کرد، ارزش بودن دارد زیرا چنانکه گفته شد، امکان طرح شعار، دلالت بر اقتضائات یک حکومت دارد حکومت­ها اجازه مطالبه و طرح هر شعاری را نمی دهند آنها این اجازه را به شعارهایی می­دهند که اقتضائات و سنخیت آن را داشته باشند. پس سطحی از صدق یک حکومت را می­شود از اقتضائات آن، که در شعارها و مطالباتش متجلی است ارزیابی کرد. از طرف دیگر ارزیابی صدق نیز مراتبی دارد که مثلا قدرت در تحقق وعده­ها و شعارهای یاد شده، مرتبه ای بالاتر از سطح مطرح کردن زبانی شعارهاست.

برای مطالعه ترجمه متن نامه روی ادامه مطالب کلیک کنید. 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۲۶
کاظم رجبعلی

حرفها،حرفهای نابی است و حسرت انسان را بر می انگیزد که ای کاش از همان ترم پیش که دوستان مدام پیغام می دادند که بیا و در جلسه مرور خطبه­های نهج البلاغه شرکت کن، پشت گوش نمی­انداختیم. وقتی مطلبی را در این کلاس می شنوی، انگشت به دهان می شوی و با خودت میگویی، عجب تدبیر و چاره اندیشیِ عمیقی دارند علی(ع)، تا آنجا که گویی تا حالا از دانش و منش و سیاست ایشان چیزی نشنیده بودیم. هر جلسه خودم را می­رسانم تا ببینم این آقای استاد امروز چه در چنته دارد که باز هم ما را انگشت به دهان کند و دستِ پُر برویم در جمع دوستان و بگوییم فلان چیز، چنین و چنان... امروز هم بحث با ذکر مقدماتی شروع شد که بعداً فهمیدم به کمک آن چقدر تحلیل نامه­های نهج البلاغه گویا­تر و فهم آن آسان­تر شده است.

ابتدای بحث به بیان خلاصه ای از دو جلسه قبل گذشت و بعد نوبت به طرح موضوع جلسه جدید رسید، جلسه­ای که در آن، می بایست با بررسی نامه­های انتخاب شده و تحلیل شرایط اجتماعی و اقتضائات دوران حکومت امام علی(ع)، به ترسیم مدلی برای اداره حکومت اسلامی دست یابیم. گفته شد که بعد از مبانی و اعتقادات و خطوط قرمز و چهارچوب یک حکومت، مهم ترین موضوع کارگزاران آن هستند کسانی که به نخبه معروفند و اعتقادات و باورها به مدد نفوذ ایشان در مردم عملیاتی و اجرایی می شود. پس نیروی انسانی کارآمد و نیرومند از  لوازم و ضروریات تشکیل و اداره حکومت اسلامی است. ویژگی­های ضروری این افراد و نیز نحوه تربیت چنین نیروهایی، چهارچوب بحث امروز است. برخی از نکات یاد شده در این موضوع به شرح ذیل است:

  •  از ابتدای شکل­گیری حکومت اسلامی در ایران همواره موضوع تخصص و تعهد در گزینش و به­کارگیری افراد برای مسئولیت­ها مطرح بوده است، همه صاحبان نظر بر جمع این دو مؤلفه تأکید داشته­اند اما همیشه حاصل و نهایت استدلال­ها میل به سمت یکی از دو مورد یادشده بوده است. به نظر می­رسد پاسخ به این موضوع را بتوان از خلال نامه­های نهج البلاغه به دست آورد پیگیری موضوع نخبگان یا کارگزاران کلیدواژه پاسخ منطقی به این موضوع باشد.
  • چنانکه اشاره شد، نخبه بودنِ نخبگان را میزان نفوذ آنها در مردم تعریف می­کند. در واقع نخبه کسی است که در میان جمعی از مردم صاحب نفوذ و تاثیرگذاری باشد. شکل و موضوع این نفوذ می­تواند متفاوت باشد مثلاً توان علمی، قدرت نظامی یا جسمی و غیر آن. در یک جامعه ی سنتی، رؤسا و زعمای قوم و قبیله، نخبه محسوب می­شوند و آنها هستند که توان اثرگذاری و همراه کردن مردم را دارند. مثلاً در صدر اسلام جناب ابوطالب(ع) و یا در حکومت امام علی(ع) افرادی چون مالک اشتر و اشعث بن قیس از چنین قدرتی برخوردار بودند. به هر میزانی که فرد در جمع بیشتری قدرت نفوذ و اثرگذاری داشته باشد ، توان و نیروی او بیشتر خواهد بود. چنین فردی به طور مستقیم با غیر مستقیم در اداره حکومت مؤثر خواهد بود. نخبه با این تعریف دارای ویژگی و توان بسیج کردن مردم است. بالتبع میزان نفوذ ایشان با همین ملاک قابل ارزیابی است. معمولاً چنین فردی محل رفع و رجوع مشکلات زندگی آنهاست پس ذات گره­گشایی از کار مردم و فراهم آوردن مقدمات و توان لازم برای آن، یک کار و فعالیت سیاسی وحکومتی است. همچنین انتخاب محل رجوع و مراجعه توسط مردم نیز فعالیت و جهتگیری سیاسی محسوب می­شود. با این وصف، جابجایی محل رجوع  در واقع جابجایی قدرت است و هرچه توان پاسخ گویی و رفع نیاز مردم در فردی بیشتر باشد بالتبع کانون های مراجعه دیگر، ضعیف تر خواهند بود و فرد نخبه از قدرت بیشتری برخوردار خواهد شد. به همین دلیل شایسته است مسلمان دقت کند عرض حاجت و شکایتش را به کجا می­برد. همچنین، این توضیحات دلیل تأکید روایات فراوانی را که صفات شیعه را مترادف با حسن معاشرت و توان گره­گشایی و حتی تقوا و زهد می­داند، معلوم می­کند؛ چنانچه در روایات آمده است شیعه کسی است که در میان ده هزار نفر می درخشد.
  • علی(ع) هرگز امارت برخی از نخبگان را نپذیرفت این افراد را می­توان «نخبگان شر» یا «نخبگانِ خبیث» نامید که شامل مصادیقی همچون طلحه و زبیر به عنوان نخبگان شر، و مغیرة بن شعبه و بنی امیه به عنوان نخبگان خبیث می­شدند. در این مورد علی(ع)فرمود: «من اندوهگینم  که کاراین امت را دیوانگان وبدکاران به دست گیرندوآنگاه مال خدای را دست به دست بگردانند وبندگان حق را زیرمنت خود درآورند، با نیکوکاران بجنگند و با فاسقان همکاری کنند. چه بعضی از آنان که اکنون در میان شمایند، شرب حرام می کردند وبعضی ازآنان در زمان اسلام حد خورده اند، وبعضی ازآنان وقتی اسلام آورده اند که برای آنان رضیحه(مال در ازای آزادی اسیر)داده شد.» (عادل ادیب، پیشوایان ما، ترجمه اسدالله مبشری، ص98)
  • با نگاهی به نام و رسم کارگزاران حضرت علی(ع) در می یابیم که هریک ویژگی­ها و نکات شخصیتی خاصی داشتند، این توان ویژگی در سه دسته قابل بررسی است، نخبگان خیر، نخبگان مؤمن و نخبگان صدق.
  • دسته اول، شامل «نخبگانِ خیر» به سرشاخگی زیاد بن عبید بودند-البته بسیاری از ایشان بعدها به نخبه خبیث تغییر وضعیت دادند- توان مدیریتی و اجرایی بسیار قوی داشتند و از قدرت ساختارسازی در سیستم حکومتی برخوردار بودند اما چنانکه شایسته است، اعتقادات قوی نداشتند. شاید امثال اشعث بن قیس و شریح و غالب کارگزاران کارآمد را بتوان در این زمره قرار داد. زیادبن عبید بعدها به علی(ع) وفادار نمانده و قدرتش را در خدمت بنی امیه قرار داد و آل زیاد به عنوان موتور مدیریتی امویان مطرح شدند و حساس­ترین شرایط را به نفع آنها مدیریت کردند. زیاد تا وقتی که خیانت نکرده بود، اداره حکومت مشکل و پیچیده ی فارس را که اهالی آن اکثراً غیرمسلمان بودند بر عهده داشت و به رغم اینکه گاهی عملکردش مورد توبیخ­هایی قرار گرفت، در میان مهره­های مؤثر حکومت علی(ع) جایگاه داشت. این افراد که عمده ضعفشان اعتقادی بود، به شرطی خیر محسوب می­شدند که ذیل حکومت علی(ع) باشند لذا برخی در زمان علی(ع) و برخی بعد از شهادت ایشان از جرگه خیر خارج و به خباثت و شرارت تغییر وضعیت دادند. دسته دیگر به سرشاخگی کمیل بن زیاد، از نظر معرفتی و اعتقادی قوی و قابل اعتماد بودند تا جایی که در مورد کمیل می­توان گفت او رفیق خلوت­های حضرت علی(ع) بود. اما در بحث مدیریتی ایراداتی هم به کار او وارد بود چنانچه از امیرالمومنین(ع) نامه­ای توبیخ­آمیز دریافت می­کند. محمد بن ابی­بکر نیز در همین گروه قرار می­گیرد بدین معنی که فردی با سلامت و طهارت بود اما قادر به حفظ حکومت مصر نشد و آن را از دست داد و خودش هم به طرز غریبی به شهادت رسید. این دسته از کارگزاران چنانکه باید قابلیت مدیریتی­شان شکوفا نشده بود اما سراسر محبت و ایمان بودند و شاید بتوان به ایشان اطلاقِ «کارگزاران ایمان کرد». دسته سوم  به سرشاخگی مالک اشتر و شاید هم تنها خودِ مالک، نه تنها از سلامت اخلاقی و معرفتی برخوردار بودند، بلکه توان اجرایی و مدیریتی قوی داشتند. تا جایی که بسیاری از امور به صرف تاثیر شخصیتی او خودبخود پیش می­رفت. این دسته از کارگزاران را می­توان «کارگزاران صدق» نامید که فرماندهی و تدبیر و اوامرشان، از نظر علی(ع) به مثابه مدیریت خود آن حضرت بود.
  • واقعیت این است که کارگزارانِ صدق، حتی در حکومت علی(ع)هم کمیاب بودند حکومتی با عمر کمتر از پنج سال، مجال تربیت تعداد بیشتری از این افراد را نداشت اما هر چه بود، چه کمیاب و چه نایاب، این پدیده را فقط در حکومت اسلامی می­توان انتظار داشت و سراغ گرفت چون این افراد با هر حکومت دیگری تناقض دارند. نکته دیگر اینکه قوت و ضعف نخبگان و کارگزاران حکومت علی(ع) در نزدیکی و دوری آنها به ساحت صدق قابل ارزیابی است حتی ضعف عمومی اهل کوفه که از آنها افرادی آسیب­پذیر در مقابل القائات دشمن ساخته بود، به دلیل میزان دوری آنها از صدق بوده است.    
  • عزل کارگزاران در حکومت علی(ع) و یا اکتفای حضرت به یک نامه توبیخی آیینه تمام نمایی از حسن مدیریت ایشان است مدیریتی که در آن گاهی ابقا یا انتصاب یک مهره فاسد بهتر از عدم حذف یا جابجایی آن بود چنانکه در مورد ابوموسی اشعری اتفاق افتاد و گاه برکناری عنصری مؤمن، به صلاح بوده است البته در این مواقع در میان مؤمنان تنش­هایی به وجود می­آمد یکی از آفت های مربوط به ایشان فضای رقابت و تعامل بین کارگزاران بود مثلاً گاهی برای آنها مهم بود که در کوفه باشند، از ترس اینکه مبادا سایرین در غیاب آنها شرایطی را پیش بیاورند که منجر به برکناری­شان شود این فضا میان مؤمنین دلالت بر ناپختگی صدق در ایشان بود و نه فساد آنها. گویی حتی رفاقت دوتن از ایشان چنان نبود که اگر یکی حضور نداشت، خیالش از هرجهت آسوده باشد. برادران به مثابه جانِ یکدیگر نبودند. لطمه این افراد گاهی به کم­کاری و سستی­شان در عبادت و زهد  و یا عدم مهارت در رعایت ملاحظات و مردم­داری ایشان بازمی­گشت. البته عناصر بالغی همچون مالک اشتر طوری زندگی می کردند که اصلاً به هیچ وجه نمی شد درباره ایشان شایعه قابل باوری مطرح کرد و یا ضعفی را نسبت داد. برهمین اساس می­توان درک کرد که بخشی از تاکیدهای حضرت روی زهدورزی و زندگی خلاف اشرافیت، به جهت حذف این جنبه­های آسیب پذیری در میان کارگزاران بوده است. در ساحت صدق، افراد به ندرت اشتباهی که ناشی از ضعف شخصی باشد دارند. مثلا فرد به خود حق نمی­دهد که بگوید این مسئله در معرض دید من قرار نداشته پس من سهواً آن را ندیدم و اشتباه کردم. او پیش از وقوع هر اشتباهی به خود می­گوید، تو اصلاً حق اشتباه کردن نداری تو باید با بلوغ عقلی­ات مُلهم به الهام الهی می­بودی. بنابراین حکومت و زمامداری، سطح بینش و عبادت خاص خودش را می خواهد، از همین روست که امام علی(ع) می فرمایند: «اعینونی بورع واجتهاد و عفة و سداد» و...
  • واقعیت این است که هیچ کارگزارِ صدقی، امکان رویش در حکومت غیر اسلامی را ندارد؛ حتی اگر در حکومت اسلامی نایاب باشد. هیچ کارگزار مؤمنی نیز در ظلّ طاغوت مجال مدیریت نخواهد یافت تا چه رسد به اینکه خطاهایش در شعاع ولایت ولی الهی جبران شود. همچنین باید دانست که اکثر کارگزارانِ خیر، بعد از حکومت علی(ع)، عاقبت به خیر نشدند، که این خود ثابت می­کند، ساختار یک حکومت می­تواند طوری انسان­ها را به خدمت بگیرد که از آن ها عناصر مفیدی بسازد و به محض برداشته شدن این ساختار، همان انسان ها بی­راهه را در پیش خواهندگرفت. این موضوع، یک اصل دیگر را هم ثابت می کند و آن اینکه شیطان می­تواند حتی از خوبی هرکسی علیه خودش استفاده کند. بنابراین تعیین خوبی و بدی هرکسی وابسته به پرچمی است که تحت لوای آن قرار دارد. مثلاً یک آهنگر حاذق حتی اگر حسن معاشرت هم نداشته باشد، در حکومت اسلامی عنصر مفیدی محسوب می شود زیرا جامعه را از بیگانه بی نیاز می کند. اما همین فرد هر چه ظاهراً خوش معاشرت، دلسوز و حاذق تر باشد اما در خدمت طاغوت قرار گیرد، شرورترین  انسان­ها محسوب خواهد شد چون به اندازه خوبی­اش به یاری و تأیید و تقویت طاغوت پرداخته است. با این حساب حکومتی که در ظل آن اجازه خوب بودن داریم و خوب بودن و قدرت ما، در جبهه مقابل شیطان تعریف می­شود، و نه در جهت تقویت طاغوت و شیطان، با تمام کاستی­هایش، ارزش بودن دارد.  

  به قلم خانم­ها زهرا عجمی و زینب آزموده­فر

برای مطالعه ترجمه متن نامه ها روی ادامه مطالب کلیک کنید.  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۱۹
کاظم رجبعلی

حضور در این جلسه برایم معنای خاص خود را دارد چیزی شبیه تجدید عهد یا زنده نگه داشتن یک دغدغه معنوی و انقلابی!  قرارمان را از اسفند پارسال گذاشته بودیم؛ در قطار و در بازگشت از بازدید مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس به سمت تهران. دنبال راهی بودیم که وقتی به تهران برمی گردیم این حال و هوای پاک و آسمانی را از دست ندهیم.

توسل جستیم به شهید علم الهدی و تصمیم گرفتیم به تأسّی از ایشان با نهج البلاغه انس بگیریم. جلسات هفتگی با این موضوع ترتیب دادیم و از استاد بسیار خوبمان، آقای رجبعلی دعوت کردیم تا جلساتمان عمق لازم را هم داشته باشد. از این جلسات دو ترم گذشته، ترم پیش مروری بر منتخبی از خطبه های نهج البلاغه داشتیم و این ترم نامه های امام علی(ع) در دستور کار است؛ که به مقتضای متن هایش طعم و رنگ تحلیل های سیاسی هم دارد. جلسه دوم با چند دقیقه تأخیر آغاز شد.موضوع بحث مرور دو نامه از نامه های نهج البلاغه، به دو نفر از کارگزارانشان بود. یکی شریح بن حارث و دیگری عثمان بن حُنَیف. شریح بن حارث در زمان خلافت حضرت علی(ع) قاضی کوفه بود. او را خلیفه دوم به مقام قضاوت منصوب کرده بود و امام علی(ع) هم او را خلع نکرده بودند. عثمان بن حُنَیف هم در سال 36 هجری که این نامه به او نوشته شد، فرمانداری بصره را به عهده داشت. ماجرا از این قرار است که شریح خانه ای می خرد به هشتاد دینار (که در زمان خود رقم کلانی است) و برای این معامله، سندی تنظیم می شود و شاهدانی آن را امضا می کنند.. در اتفاق دیگر، سرمایه داری از مردم بصره، عثمان بن حنیف را به مهمانی دعوت می کند و عثمان به سوی آنها می شتابد. در این مهمانی که مخصوص اشراف بوده و افراد کم بضاعت به آن دعوت نشده بودند، جناب فرماندار بسیار تحویل گرفته می شوند. واکنش امام علی(ع)به این دو موضوع جالب و قابل تأمل است. زیرا ظاهراً این اعمال خلاف شرع نیستند! موضوع ساده­زیستی است که نهایتاً می­تواند فضیلتی باشد برای کسی که به آن ملزم باشد نه اینکه عدم التزام به آن چنان­که علی(ع) واکنش نشان دادند، متضمن توبیخ و عتاب باشد. طرح این مسأله به خودی خود مسأله ای را پیش می­کشد که دقیقاً یکی از مهم ترین مسأله های امروز ما است و پرده از واقعیات بسیاری از ابعاد حکومت اسلامی بر می­دارد. ذکر نکات پیش رو برای تبیین این موضوع است:

  • در کشور ما پیش از انقلاب و اوایل تشکیل حکومت و نیز بعدها در دوران سازندگی و البته اخیراً، ساده زیستی یکی از مهم­ترین سوژه های تحلیلی بوده است. در سراسر این دوران مسأله این بوده که نسبت افراد انقلابی و مذهبی با ثروت چگونه باید باشد. در این مورد نگاه ها یا بسیار تفریطی بودند یا افراطی و چیزی به عنوان "امر بین امرین" مورد توجه نبود. و مثلا برخی رویکردها مشابه نگاه جاهلانه و نادرستی بود که گروه فرقان داشتند و به استناد آن از شهید مطهری ایراد می­گرفتند که چرا منزلش در قلهک است! و بعد با اضافه کردن عذرهای نادرست دیگر، ایشان را مظلومانه به شهادت رساندند. از سوی دیگر همیشه افراد مذهبی ثروتمند و حتی غیر آنها این عقیده را ابراز می­کردند که ثروت داشتن به خودی خود بد نیست و اینکه ثروت از کجا آمده و در چه کارهایی هزینه می­شود مهم است. در خصوص سبک زندگی اشرافی برخی مذهبیون متمول هم این­گونه پاسخ می­دادند که هرکس به خودش مربوط است که چطور می خواهد زندگی کند، مهم جوازی شرعی است که مثلاً غصب یا ربا و غیر آن نباشد و پاسخ­هایی مشابه این موارد.
  • پاسخ منطقی این است که ثروت ذاتاً منفی نیست اما منش و زندگی اشرافی هرگز پذیرفتنی نبوده و هر عذری هم در این خصوص در صدد توجیه آن باشد فاقد اعتبار است. اشرافیت اخلاق ویژه خود را داراست و از لوازمش حتماً اسراف و فاصله گرفتن از روحیه جهادی و برگزیدن دنیا است و همیشه هم در قشر مذهبی ملازم با حرکت بر سر خطوط قرمز و مرز حلال و حرام و فرو رفتن به ورطه شبهه و اقتصاد شبهه ناک است. وقتی دنیا برجسته شد، آنقدر که چشم ها را خیره کند، آخرت کم­رنگ می­شود و جامعه به جای تحقق آرمان ها به سمت جواز گرفتن از ولی خدا و حاکم اسلامی، برای کارهای مکروه و یا حتی حرام پیش می­رود، کلاه شرعی رایج می­شود و روحیه اصحاب سبت در بنی اسرائیل که منحط ترین و مسخ کننده ترین روحیه است رواج پیدا می­کند.
  • چنانکه پیش از این در خلال خطبه شقشقیه گفته شد اشرافی­گرایی مؤلفه سوم در شکل­گیری سیطره طاغوت در کنار دو مؤلفه عدم شایسته­گرایی و ایجاد بدعت است. درمان روحیه اشرافیت در حکومت اسلامی، روحیه مجاهدانه است و بس؛ و کثرت سؤال به هدف توجیه و جواز دنیاگرایی در این خصوص دلالت به ابتلای جامعه به این موضوع دارد مجاهدِ ثروتمند به درستی می­داند مالش را در کجا هزینه کند و چه میزان از آن را صرف زندگی شخصی نماید.
  • اما شریح بن حارث، قاضی شهر کوفه بود و در شرایطی اقدام به خرید خانه­ای غیر متعارف کرد که مسأله اول اسلام، یاد آخرت و دغدغه حکومت، رویارویی با نافرمانی شام و ریشه­کنی فتنه بنی امیه بود، همچنین فقرای بسیاری که محتاج نان شب بودند وجود داشتند. نامه حضرت به او در واقع نامه نبود بلکه ایشان از تمثیل نامه و تنظیم سند، او را به آخرت دلالت دادند. اما نفس نامه نوشتن حضرت امیر (ع) به شریح با وجود اینکه شریح در همان شهر کوفه بوده است، بیان از این دارد که یکی از روش های موثر در عتاب و خطاب ، نامه نوشتن است.
  • و عثمان بن حنیف  فرماندار بصره بود، بصره ای که از لحاظ سیاسی- اعتقادی شهری مهم و حساس و فتنه خیز بود. شهری که به تعبیر خود حضرت از آسمان دور و به آب نزدیک است، با جمعیت فراوان، در منطقه­ای نزدیک به کوفه، که پتانسیل نظامی قوی داشت. عده ی زیادی از مردم آن در جنگ جمل کشته شده بودند و به همین دلیل کینه و بغض آنها نسبت به حکومت اسلامی دور از انتظار نبود.( در انقلاب خودمان هم افرادی که فرزندانشان جزو گروهک ها بودند و اعدام شدند، بخاطر فرزندانشان دل خوشی از حکومت نداشتند.) عثمان بن حنیف فرماندار بصره، دعوت به یک مهمانی با سفره رنگین که توسط اشراف و ثروتمندان ترتیب داده شده بود را پذیرفته بود.
  • شریح قاضی و عثمان بن حنیف از اجزا و بدنه ی حاکمیت بودند. حضرت در نامه به عثمان اشاره می کنند که «امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است» و با این تعبیر ابعادی دیگر از قبح کار آنها را روشن فرمود.
  • از انتهای نامه حضرت به عثمان می فهمیم که شرایط جامعه ای که در آن حضور دارد شرایط جنگی بوده و همین دلیلی دیگر بر قبح عملکرد شریح و عثمان است و هم آن خرید خانه، هم رفتن عثمان به آن مهمانی در آن شرایط جنگی به هیچ وجه به صلاح نبوده است. حضرت در انتهای نامه به عثمان بن حنیف، این موضوع را استناد به روش شخصی خود به عنوان حاکم اسلامی تبیین می­کنند«گویا می شنوم که شخصی از شما می گوید : اگر غذای فرزند ابیطالب همین است پس سستی او را فراگرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان بازمانده است. آگاه باشید، درختان بیابانی چوبشان سخت تر و درختان کنار جویبار پوستشان نازک تر است. درختان بیابانی که با باران سیراب می شوند آتش چوبشان شعله ور تر و پر دوام تر است».
  •  همچنین حلال یا حرام بودنِ غذای آن سفره و پول آن قاضی، نامعلوم و شبهه ناک بوده است و این را از اشاراتی می فهمیم که حضرت در هر دو نامه داشته اند، ایشان خطاب به شریح فرمود: «ای شریح، اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران یا با پول حرام نخریده باشی، که آنگاه خانه ی دنیا و آخرت را از دست داده ای». و در نامه به عثمان بن حنیف فرمود: «اندیشه کن در کجایی و بر سر کدام سفره می خوری ؟ پس آن غذایی که حلال و حرام بودنش را نمی دانی، دور بیفکن و آنچه را به پاکیزگی و حلال بودنش یقین داری مصرف کن». 
  • ساده­زیستی، آسیب­پذیری جامعه را پایین می­آورد چون قدرت مانور را از دشمن برای تحت فشار قرار دادن محدود می­کند و اشرافیت خلاف این رویه است حضرت در نامه به شریح بیان می دارند: «خانه را به قیمت بیرون شدن از عزت قناعت و ورود در پستی خریداری کرده­ای» از این سخن نیز درمی یابیم جامعه وقتی اهل دنیا می شود پستی اش بالا می رود. فرهنگی که جامعه را از قناعت فاصله بدهد فرهنگ نادرستی است حتی اگر ظاهرش شرعی باشد.
  • اشرافیت علاوه بر آسیب­ پذیر کردن یک حکومت و جامعه، ملازم با نادیده گرفتن حلال و حرام­های ساختاری است توضیح اینکه آدم ها یک زندگی فردی دارند، یک زندگی اجتماعی و یک زندگی در ساحت ساختار جامعه. دقت داشته باشید ؛ مدل زندگی­ای که دنبال حلال های اشرافی است و روی خط قرمزها حرکت می کند ملازم با نادیده گرفتن لایه آخر است و درواقع در یک ساختار الهی، ساختار شکنی می کند. و این ظریف ترین نکته ای است که حضرت در این دو نامه به آن اشاره دارند. جرم شریح و عثمان بیش از هر چیز فاصله داشتن از ولی الهی و نزدیک شدن به معاویه است زیرا نزدیک شدن به آخرت نزدیک شدن به علی(ع) و نزدیک شدن به دنیا نزدیک شدن به معاویه است. حضرت در نامه به شریح قاضی اشاره می کنند که، «اگر هنگام خرید خانه نزد من آمده بودی، برای تو سندی می نوشتم که دیگر برای خرید آن به درهمی یا بیشتر، رغبت نمی کردی» این مطلب نشان دهنده ی آن است که شریح برای خرید آن خانه با حضرت مشورتی نکرده اند و درواقع به سراغ حضرت نرفته تا کاری را که خودش می داند انجام دهد. در بخشی از نامه به عثمان می خوانیم : «اعینونی بورع واجتهاد و عفة و سداد» ( با پرهیزکاری و تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی، مرا یاری دهید)این چهار عنصر چهارچوب رفتاری هستند، که می توان به کمک آنها تعیین کرد زندگی مان در چه سطحی حرکت می کند.تعبیر حضرت از معاویه تکمیل کننده این بحث است: «الشخص المعکوس» و اینکه معاویه مصداق تام این دنیاست آنجا که می فرمایند: «ای دنیا به خدا سوگند اگر شخصی دیدنی بودی، و قالب حس کردنی داشتی، حدود خدا را بر تو جاری می کردم»
  • واقعیت این است که در حکومت علی(ع) غالب کارگزاران، به سمت معاویه و اقبال به او در حرکت بودند و شدت آن در شدت دنیاگرایی بوده است. شاید اگر در آن زمان بودیم می­پرسیدیم کجای این حکومت اسلامی است وقتی که قاضی و مجری فاسدند. اما چون فاصله زمانی با آن دوره داریم می­گوییم حکومت علی(ع) ارزش بودن دارد، حتی اگر غالب کارگزارانش میل به معاویه کنند.

به قلم خانم ها مریم کریمی و حمیده حقیقت جوی

برای مطالعه ترجمه متن نامه ها روی ادامه مطالب کلیک کنید. 

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۱۲
کاظم رجبعلی

به دلایل مختلف حضور در این کلاس برایم مغتنم بود؛ مهمترین دلیلش ارادتم به نهج البلاغه است و رغبتم به برکاتی که از آن حتی تجربه حسی دارم. همچنین ابراز رضایت و استقبال استاد بزرگوارم و نیز تجربه دوره خوب و پرفایده­ی چند ماه گذشته، عامل مهمی در رغبتم به شرکت در این کلاس بود، به این نکات علاقه دوستان برگزار کننده و همچنین ماهیت تحلیلی-سیاسی نامه­های نهج البلاغه را باید افزود. احساس می­کنم محیط ما نیازمند آن دسته از بحث­های جدی با تار و پود اعتقادی است که موضوعشان سیاست باشد-نه برعکس-.

از پیش، دوستان زحمت پوستر جالبی را متحمل شده بودند. به نظرم تأثیرگذار و زنده بود نه به این معنی که بتواند افراد زیادی را در بحث حاضر کند بلکه اولاً چکیده کل دوره را می­شد در آن دید، ثانیاً این پوستر خودش به تنهایی در محیط دانشکده و البته مدرسه قرآن و عترت(ع) جوَ و حال و هوای لازم را القا می­کرد. پوستری با این تیتر درشت: «واقعیت­های حکومت اسلامی» زیر تیتر شامل عبارتی داخل دو هلال بود: «از ذهنیت تا حقیقت» در گوشه چپ پوستر آمده بود،  «مروری بر نامه­های نهج البلاغه» و نهایتاً در گوشه راست پایین پوستر آمده بود، «جلسه اول: نامه­های امام علی(ع) به معاویه».

وارد اتاق کانون قرآن و عترت علیهم السلام که شدم، شاید چهار یا پنج نفر نشسته بودند؛ البته منتظر تعداد بیشتری هم نبودم کلاس روح لازم را داشت و همین کافی بود. پیش از هر چیز چند نکته را به عنوان مقدمه گفتم و بعد وارد عباراتی شدم که از میان پانزده نامه امام علی(ع) به معاویه احصا شده بود.

  • نهج البلاغه شامل خطبه­ها، نامه­ها و کلمات قصار از امیرالمؤمنین(ع) است. خطبه­ها، منبع بسیار مناسبی برای مباحث اعتقادی و تکنیک­های القایی هستند. کلمات قصار، بسیار مناسب برای پیگیری مهارت­های زندگی و روابط و تحلیل­های اجتماعی هستند و نامه­ها، بیش از هر چیز مناسب برای پیگیری مباحث سیاسی هستند.البته هر کدام از خطبه و نامه و کلمات قصار وجوه همدیگر را هم دارند.
  • کلاسی که موضوعش نامه­های نهج البلاغه است، قطعاً مسأله پایه­ در آن سیاست و تحلیل های سیاسی است.
  • مدل و گزاره­های تاریخی حاصل از حکومت امام علی(ع)، همیشه مورد استفاده مردم کشور ما در تحلیل­هایشان به ویژه در دوران مبارزات انقلاب اسلامی و بعد آن در زمان حکومت اسلامی بوده است. این استفاده معمولاً در انطباق حوادث و جریانات زمان حکومت علی(ع) با مسائل جاری خلاصه شده است. گاهی این انطباق عالمانه و گاه سطحی و حتی سفسطه­آمیز بوده است.
  • برخی نیز هستند که به بهانه پرهیز از تحلیل­های سطحی هیچ انطباقی را میان موضوعات جاری با آن دوره استثنایی و مغتنم، بر نمی­تابند. در حالی که انطباق­ها و تحلیل­های بهرمند از نگاه جامعنگرانه قرآنی، به دلیل دارا بودن چهارچوب و معیار، منزه از سطحی نگری هستند.
  • سطحی نگری در انطباق، گاهی منجر به وارد کردن ایراداتی بر حکومت اسلامی می­شود، این رویکرد خطرناک، ذهنیتی غیر واقع و فانتزی و اسطوره­ای از حکومت اسلامی داشته و بدون ورود به واضحات قرآنی و تاریخیِ موجود در حکومت رسول مکرم اسلام(ص) و علی(ع)، جمهوری اسلامی را با ذهنیت خود، و نه با آن واقعیات تطبیق می­دهند و بدین وسیله در اسلامی بودن جمهوری اسلامی، تشکیک می­کنند. این افراد در تحلیل خود عرضه می­دارند که مثلاً جمهوری اسلامی باعث فاصله گرفتن انسان­ها از اسلام می­شود پس تا زمان ظهور نباید حکومتی با نام اسلام داشت و... 
  • پاسخ­های مختلفی به این افراد می­توان داد که یک پاسخ اجمالی این است که اگر ساحت تفکر و پژوهش با توحید و ساحت آموزش و تعلیم با نبوت و ساحت اجرا و عمل با معاد متناظر باشد، ماهیت توحیدی اسلام با حکومت اسلامی است که مجال بروز و اجرا می­یابد. به بیان دیگر این افراد که اسلام را منهای حکومت می­دانند، در اعتقادشان به اسلام تشکیک وارد است چون ادعایشان مانند این است که لازمه اعتقاد به توحید را  اعتقاد به معاد ندانیم؛ که این یک تناقض آشکار است.
  • پاسخ تفصیلی­تر هدفی است که ان شاءالله با ادامه این کلاس دنبال خواهیم کرد، یعنی تبیین و نیز تأکید بر گزاره­هایی برگرفته از نامه­های نهج البلاغه. این بررسی منجر به فهمی شفاف از واقعیات حکومت می­شود و می­تواند ذهنیت نادرست و غیر واقع از حکومت را تصحیح کند.
  • در گام نخست با بررسی نامه­های پانزده­گانه علی(ع) به معاویه، می­توان این نکات و واقعیات را فهمید: غالب نامه­ها در واقع پاسخ به نامه­هایی بوده­اند که معاویه فرستاده بود او از ابزار نامه و نیز حواشی که با ارسال آن توسط قاصدان خود ایجاد می­کرد نبردی روانی را سامان می­داد.(نامه73) بر این اساس بسیاری از نامه­ها با رنگ و بوی تهدید برای ایجاد رعب در اهل عراق تعبیه شده بود(نامه17) برخی نیز رنگ و طعم دلسوزانه و مصلحت اندیشانه داشت.(17و 7و65 ) همه نامه­ها حاوی عبارات و القائاتی بودند که سعی داشتند چهره شکسته امویان و سابقه آنها را در دشمنی با اسلام ترمیم کنند. این ترمیم یا با داخل کردن بنی امیه در کنار بنی هاشم،(نامه 17) و یا با ادعای زیرکی و بهره­مندی از حکمت و ادبیات، توسط شخص معاویه صورت می­گرفت.( نامه7) غالب نامه­ها به موازات نکات یاد شده سعی در خرد کردن شخصیت علی(ع) داشتند. این امر یا با نسبت خشونت دادن به علی(ع)، ( نامه28) و یا با پیش­کشیدن حوادث تاریخی که دلالت بر مخالفت ایشان با خلفای سابق داشت (نامه28) و یا با ادعای فضیلت دیگران نسبت به علی(ع)، (نامه28) و یا با یادآوری نبرد حضرت با برخی صحابه پیمان شکن، (نامه64) و یا با نسبت­های ناروای شخصیتی به علی(ع) صورت می­گرفت. عمده نامه ها نیز علی(ع) و اطرافیانش را متهم به قتل عثمان می­کرد.(نامه6و37و48و55و64) گاهی نیز عدم محاکمه متهمان توسط علی(ع) دستاویز فتنه­های معاویه قرار می­گرفت (نامه9) برخی از نامه­ها نیز مشروعیت سیاسی حکومت حضرت را به چالش می­کشید و از ایشان دعوت می­کرد تا اقدام مجدد به تصمیم­گیری برای تعیین خلیفه صورت بگیرد.( نامه6).

 آنچه در پاسخ­های حضرت مشهود است، لحن قاطعانه­ای است که فارغ از پاسخ­های متقن، تفرعن معاویه را می­شکست و از دَم، اجازه ادعاهای گزاف را به معاویه نمی­داد به بیان دیگر حاصل این نامه ها پیش از هر پاسخی به اتهامات، یک چیز بود و آن اینکه معاویه حتی صلاحیت انشای دعاوی یاد شده را ندارد.   

اما همه این تعابیر تصویری واضح و بدیهی را از مشکلات حکومت علی(ع) ترسیم می­کند، تصویری که می­تواند ما را از ظلمات ذهنیت­ها، به نور حقایق در موضوع حکومت اسلامی خارج کند. سؤال اینجاست که آیا واقعاً این همه اتهام و جنگ و هزینه، منجر به بدنامی اسلام –چنانکه امروز برخی در مورد جمهوری اسلامی مدعی هستند- نبود؟ آری تشکیل و ادامه حیات حکومت اسلامی آنقدر ارزش دارد که بتوان همه تهمت ها و بدنامی­ها را به جان خرید؛ که اگر غیر از این بود هر شیطنتی از جانب دشمن کافی بود تا پیروان حقیقت از ترس بدنام شدنِ اسلام، از حقیقت دست بشویند!!

برای مطالعه ترجمه متن نامه ها روی ادامه مطالب کلیک کنید.     

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۲۹
کاظم رجبعلی

در ادامه ترم گذشته، که به بررسی منتخبی از خطبه­های نهج البلاغه در کانون قرآن و عترت(ع) پردیس علومِ دانشگاه تهران پرداختیم، به لطف خدا این ترم نیز بررسی نامه­های نهج البلاغه را در روزهای چهارشنبه ساعت 15-17در اتاق 263دانشکده زمین­شناسی پی خواهیم گرفت. عنوان کلاس عبارت است از: «واقعیت­های حکومت اسلامی(از ذهنیت تا حقیقت) این کلاس به دلیل ماهیت نامه­های نهج البلاغه، طعم سیاسی خواهد داشت. گزارش تفصیلی جلسه اول که مربوط به نامه های علی(ع) به معاویه می شود به زودی در این صفحه قرار خواهد گرفت و مثل همیشه نقد و نظر شما مغتنم خواهد بود.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

طاغوت، طاغوت است! در طاغوت بودنش که فرقی نیست هوا و هوس باشد یا قاجار باشد یا پهلوی و یا بنی امیه!

همه اینها یک کار کردند؛ غصب حکومت، کنار گذاشتن حق!

ترم گذشته در جلسه ای که شقشقیه را با دوستان پردیس علوم ­خواندیم از تحلیل اشخاصی که علی(ع) را خانه نشین کردند، رسیدیم به سه مؤلفه شکل گیری طاغوت: کنار زدن آن کسی که شایسته تر است(نا مشروع بودن)، حکم کردن های جاهلانه و بی مبنا(ساختارسازی های غیر الهی) و نهایتاً اشرافیت و اشرافیت گرایی!

از این سه مولفه بیش از اشخاص و مصادیق آن متنفرم چون، عناصر شکل­ دهنده و بروز نامبارک طاغوت هستند هر طاغوتی به نحوی و با درصدی متفاوت، این سه مؤلفه را داراست. گاهی این سه مولفه خودشان را در نهاد یا سازمانی حتی در حکومت اسلامی متجلی می­بینند. با این بیان درست است که سی و چند بهار از انقلاب اسلامی گذشته ولی هنوز کار ما با طاغوت یکسره نشده! تخم و ترکه آن مثلاً در نظام اداری و آموزشی هست و به حیات منحوس و خبیث و انگلی اش ادامه می­دهد. این مطلب را هم اضافه کنید که حکومت طاغوت در اداره شئونش بی بهره از مشارکت مردم و تفکر اجتماعی است حتی اگر ظاهر دموکراتیک داشته باشد چون مشارکت در حکومت الهی قلبی و حقیقی است با اجساد صورت نمی گیرد و هر کس دین را از حکومت جدا کرد حتی روی عدد همراهانش نمی تواند حساب کند.  

باور کرده­ام مشکل پهلوی خرابیهای ایران نبود اصلاً هر چه این پدر و پسر ادعا کردند که ساخته­ایم و آباد کرده­ایم دربست قبول! مشکل سر دین است و نسبت با آن، مشکل جدا دانستن آن از شئون سیاسی و دیگر ابعاد زندگی است. به همین دلیل هر حلقومی که دین را از سیاست و یا حتی دین را از تولید علم و هر شأن دیگر جدا بداند، پهلوی است! حتی اگر لباس مقدس پیغمبر تنش باشد! یار و صحابه امام بودن هم چیزی را عوض نمی­کند!

بر مبنای همین باور مروری کردم بر کتاب پاسخ به تاریخ محمدرضا پهلوی بدون اینکه دغدغه تشکیک در ادعاهایش را داشته باشم. با این مطالعه علت فروپاشی حکومت طاغوتی در ستیز با دین خلاصه می شود. پهلوی هر سه مؤلفه یک طاغوت را داشت: هم نامشروع و ناشایست بود، هم برای ساختن نهاد و سازمان و غیر آن، به تبع مؤلفه اول ناچار به حکم­های غیر الهی بود و هم غرق در فساد و اشرافیت بود! آنچه در این مقاله مورد توجه قرار گرفته مولفه دوم است. تا برای این مولفه تدبیری نشود مبارزه با پهلوی تمام نشده است! 

    

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۰۸:۲۷
کاظم رجبعلی