.

بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

بسم الله االرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه سوره مبارکه قمرآذر88

     به بازی گرفته اند آیه های پر هیبتی را که در بلوغ کلماتت و در شعاع دعوتت آسان بنظر می رسند؛ رویت را که بگردانی روزگار آسانی نخواهند داشت که ایام پر هیبت، به دعوت داعیانه تو، و به اشاره و توجه توست که مدارا می کنند.

از هیبت هل من ناصرت، قیامت  نزدیک شد! چرا که دغدغه قیامت، دغدغه قیا، مت بود و ظهور  آشفته و سراسیمه، به تبعیت از قیام تو و در حمایت از کلمات تو بود، که تا شدن، بی فاصله شد.

انذار تو، ماه را  دو شقّه کرد؛ که ماه می فهمید، هیبت حکمت بالغه ای را که به نا حق و سخیفانه به سحر مستمر متهم می شد!

 خوابشان آشفته خواهد شد، و چشم های منحوسشان منقلب خواهد گردید؛ گورستانی که در آن آرمیده اند، شخم خواهد خورد، و همچون دسته های منتشر ملخ، به روزگار دشوارشان خواهند رسید؛ که تَرَک برداشتن ماه را، به بازی گرفته اند!

به بازی گرفته اند استغاثه تورا، و سیلاب انتقامی که تا هل من ناصرت بی فاصله شد!  

به بازی گرفته اند شومی انکاری را که روزگارشان را به باد خواهد داد؛

 و چون طوفان از پس هل من ناصرت به انتقام لبیک گفت،  انکار ماه، تا ریشه کن شدن، بی فاصله شد!

به بازی گرفته اند سهم ماه، از آب را؛ که چون گستاخانه  ماه پی شد و در خون نشست،  صیحه تا خاشاک شدن بی فاصله شد!  

به بازی گرفته اند حریم ماه را، که ماه میهمان تو بود و چون حرمت میهمانت شکست، چشم های بی حیایشان تا محو شدن، بی فاصله شد!

و چون آل فرعون انذار ماه را تکذیب نمودند، تکذیب تا  گرفتار شدن بی فاصله شد!

 رویت را که بگردانی روزگار آسانی نخواهند داشت؛ که سرنوشت  بازیگری با آیه های پر هیبت، با سرنوشت همه بوزینگان تاریخ، بی فاصله شد!  

آسانی کفر و انکار، اثبات بی اعتباری نهی و فرمان تو نیست؛که پرهیبت ترین و جدی ترین قوانین عالم  به مقیاس پلک بر هم زدنت، بی فاصله شد!

 متقین آیه های پرهیبت تو اند، که هیبت مهتابی شان با هیبت ملیک مقتدر بی فاصله شد!     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۰ ، ۰۶:۲۹
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیها

به بهانه سوره مبارکه فاطراسفند86

چه زیباست انتساب پریدن قاصدک های شکسته به تو ،که قاصدک ها نشان تو دارند و تو نشان فاطر سماوات و ارضی !

گشودن و پیچیدن طومار آسمان و گسترانیدن و برچیدن بساط زمین به تو منسوب است !و منسوب به قاصدک هایی که به اشاره تو فتح و امساک می کنند. نشانی تو را از قاصدک ها باید پرسید، چرا که قاصدک ها پهلوی تو بودند که شکست!

نشانی تو را از ماه باید پرسید از دستانش که به ادب قلم شد تابه خطی شکسته زیبا ترین دلالت تاریخ نگاشته شود که عباس ابن فاطمه است.

نشانی تو را از جریان لطیف باد باید پرسید! و باید با تعقیب ابر دنبال کرد؛ که کجا؟ و بر فراز کدام سرزمین مرده، به اراده لطیف و مرطوبت و به بارش مهرت حیات قیام خواهد کرد؟! که بدینسان هر بذر مکتوم و مدفون و هربیرق خاک آلودی که منشأپاکش تو باشی، عزیزمی شود، صعود می کند و به اهتزاز در می آید؛ چرا که قاصدک ها به اشاره تو کلمه طیب را تاحرم مخفی ات بالا می برند. هرجاکه حیاتی هست و هرطرف که عزتی آنجا حریم بی نشان توست؛

و قاصدک ها در حریمت بودند که شکست!

و شکست ساحت پهلویت و بال لطیفت و نشکفته پژمرد جوانه ات، تا معلوم شود سرنوشت مکتوب انسان شدن مشتی خاک و کوتاه و بلند توقفش، در همان صحیفه ای ثبت است که منسوب به توست! و منسوب به توست همه دریا ها به رغم تمایز شور و شیرینش، به اعتبار استخراج رزق ، که هرچه نشان بودن و رزق و وجود دارد، منسوب به توست!

 شب و روز هر دو بر سر سفره تو بودند که به ادب پهلوی شب شکست! و چون خون شب بر صفحه روز پاشید، روز کوتاه شد ! و کوتاه می شود شب اگر تو که نشان فاطر سماوات و ارضی اشاره کنی!

چرا که پریدن رنگ ها همچون رنگینی رنگ، به اشاره تو و منسوب به توست!

 به اشاره توست که باران اذن رنگ آمیزی می گیرد، میوه ها سر بر می آورند انبوه و رنگارنگ!

و رگه های رنگ به رنگ کوهستان، از سفید، و سرخ با تمام اقسامش و حتی زاغ ها با سیاهی بی مثال  بی نصیب از رنگ نمی مانند. و اینگونه است که نادیده نگرفتی سهم هر جنبنده و چارپایی را از رنگ!

 و نادیده نگرفتی سهم پریدن با شکوهت را از رنگ؛ که کبودی و رنگ پریدنت، پر رنگ ترین مسأله تاریخ شد! و سرّ این جمع نقیضین را منحصرا عالمانی می دانند که در محضر درست حاضر بودند؛آنجا که بالهای قاصدکها فرش بود؛ و می گویند در دستت صحیفه ای بود منسوب به تو! درس، درس سفر بود که ناگاه نماز شکست!

 و رنگها پرید از خشیت پیچیده شدن طومار آسمان و برچیده شدن بساط زمین! لیکن سرنوشت مکتوب آسمان و زمین در همان صحیفه ای ثبت است که منسوب به توست!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۰ ، ۲۳:۲۱
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیهاوبعلها وبنیها

به بهانه سوره مبارکه کوثربهمن87

بگذارتاتک تک سوره ها را درمسلخ نفرت وتردید ذبح کنند! وبسمله ها رابرفراز نی درجایی دورتر از پیکر بی کفن قرآن برافرازند،که نحر سوره های خدا قطع جریان توحید نیست؛خود امتدادی سرخ است در امتداد خونین شفق وردی آتشین است به هیبت و صلابت برق!

بگذار تا اذان را پی کنند و خیر العمل را در زنجیر از کربلا تا کوفه از کوفه تا شام،کوچه به کوچه، شهربه شهر، قصرتا قصرو خرابه تا خرابه بگردانند؛که مؤذن خورشید است،ایستاده بر منبر،آنچنان بلند،که هیچ دستی نتواند بانگ اذانش را خاموش کند!

بگذار تا خورشید سربرهنه نمازکند و حلقوم پاکش عطش تلاوت نماید و محیا شود برای نحر!

بگذار تا جهنم بغض و کینه و نفرت در انعکاس طبیعی این قطع و اتصال، این صلّ و نحر، برافروخته گردد، آنسان که کسا آتش بگیرد و آل کسا هنوز در خیمه باشند،که حریق حقیرتر از آن است که بتواند گردی بر امتداد ردای خلیل بنشاند.

چه ابلهانه وکوتاه است خیالی که پنداشت،باقطع جریان آب و با دریدن سینه مشک می تواند،کوثر را بخشکاند!وچه خام ومضحک است، پنداری که گمان برد با قطع دستان ماه و انشقاق پیشانی اش، می تواند مدّ باشکوه دریا را مانع شود! چه ابتر است گمانی که تصور کرد، امتداد حسن  برچیده شد! و چه حقیر است تصوری که در ترسیم حقیرانه اش نقشه شکستن آیینه را می کشید، تابه خیال خود خَلق و خُلق و منطق رسول الله(ص) را خرد کند. و چون گلوی گلبرگ پاره شد، من الاذن الی الاذن، سودای نشکفتن غنچه ها ابتر ماند ،چرا که انا اعطیناک الکوثر بر محاسن حسین نازل گشت!

و حسین خون قلبش را در تو پاشید تا بندگانت را ازجهالت و حیرت گمراهی برهاند. که این است حکمت فصل لربک و انحر: « هرکس محبت حسین در سینه داشت، جریان می یابد، در امتداد جاری خروشان خون خدا! و سرنوشت سیاه نفرت از منشأ محبت، ابتر ماندن است.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۰ ، ۲۲:۱۷
کاظم رجبعلی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها

به بهانه سوره مبارکه مطففین فروردین89

   سالهاست که شاخص سهام، در تالارِ بورسِ چشم ها، ورشکسته است، قامت ها برای قیام، کم فروشی می کنند و  لبخندِ پر سودِ تو را به تأخیر می اندازند، که اگر مروارید های مکنونِ در پسِ خزانه ی لبهایت، عرضه می شد، این بازار خیلی پیش از این ها رونق گرفته بود. ویل للمطففین.

کیل و پیمانه است، لبخند تو،  برای عیار بر انگیخته شدن؛ و معیار است این تبسّم،  برای قیام؛ و وای اگر سهمی از این قیام، خمیده بماند؛ که خمیدن قیام، تکذیب قیامت است.

می گویند هر قامتی که به نام تو، خیز بر دارد، لبخند می زنی؛ ته مانده ی ماسیده لبخند،  بر گوشه لبت، تسنیمی است که طعم همه مستی های سر به مهر، مزاج از آن دارد، و  وای که چه کم فروش است قامتی که برانگیخته شدن را باور نکرد و مهر از لبت نگشود.

گشودن مُهر از  لب هایت، مقصود آفرینش است؛ که کنار رفتن  حجاب از درخششی که در شعاعش، ربوبیت جلوه گر می شود تکرار دیدار موسی است، با پروردگار، در کوه طور.

تدبیر ربوبی عالم، بدون برقی از   لبخند مرصّع تو، میسر نیست؛ که آیینه قلب ها، با انعکاس این آتش زنه شعله می کشد و محیّای قیام می شود؛ وای که چه کم فروش است قلبی که به زدودن زنگار، منقلب نشد و فرصت منعکس ساختن لبخند انقلابی ات را باخت.

هر لبخندی از تو، برات شهادت است و شهدای لبخند،  که جانشان را به بهای رطوبتی از کامت، فروخته اند، همان ابراری هستند که کتاب شهادتشان در علیینِ لبانت، رقم خورده است؛ و این حواله ی قیام، امضای مقرّبین دارد.

آری حکایت پیوسته بودن هر قیام به لبخند تو، حکایت آب است با گِل، پس، هر کس قیام کرد، از تبار لبخند تو بود که فروشنده و خریدار و کالا در بازار جان، به منطق یکی بودن سرشت، با یکدیگر  رابطه ی مستقیم دارند.

بگذار تا آینده عرضه و تقاضا را برایت بگویم: «متاع لبخندتو، به زودی، بازار عالم را خواهد گرفت؛ اگر چه فجار، کم فروشی، بفروشند؛ چرا که این بازار، تابع قوانین لبخند توست؛ و فجار، به قانونِ رقم خوردنِ سرشت و سر نوشتشان با سجّین،  مجالی نخواهند یافت، تا لبخندت را محبوس کنند.»     

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۰ ، ۲۰:۰۸
کاظم رجبعلی