به بهانه ایام الله دهه فجر
کتاب پاسخ به تاریخ و آسیب شناسی مشارکتهای مردمی در دوره پهلوی
چکیده
زمانه و شرایط نگارش کتاب پاسخ به تاریخ، نوشته محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران، از شدت ملاحظات و مصلحتاندیشیهای سابق او کاسته و صراحت و شفافیت بیشتری به آن بخش از اظهاراتی داده است که روشنکننده موضوع برنامههای تجددخواهانه و شکل گیری نهادها و بروکراسی جدید در جامعه ایران است. اظهارات یاد شده اهمیت تاریخی بسیار دارند چون از زبان کسی گفته شدهاند که سالیان دراز شخص اول کشور ایران بوده است.هر چند بر این نوشتهها احساسات ناشی از ناکامی و سرخوردگی و بغض و نفرت غلبه دارد اما به هر حال برای یک مورخ قابل استفادههای فراوان است. به استناد گزارههای متعدد از این کتاب، برنامههای خاص تجدد خواهانه محمدرضا پهلوی یکی از علل فروپاشی حکومت پهلوی است. اشکالی که منجر به سقوط پهلویها شد، نسبت مستقیم با نحوه ولادت نهادهای جدید در جامعه ایران و البته تخریب نهادهای سابق دارد. معیوب بودن مولودهای یادشده را میتوان از کیفیت نامطلوب مشارکتهای مردمی ارزیابی کرد. پایه اصلی مشارکتهای اجتماعی در جامعه ایران دین و انگیزههای مذهبی است. عنصر دین هم میتواند ایجاد مشارکت کرده و هم مشارکت را عمیق و قلبی نماید. بر پایه این نکات، حرکت به سمت سکولاریزه کردن جامعه و تعارض با عنصر دین، دلیل ناقصالخلقه شدن نهادهای جدید اجتماعی و فروپاشی سلسله پهلوی است.
کلیدواژگان: محمدرضا پهلوی، برنامههای تجددخواهانه، سکولاریزه، مشارکت مردمی، نهادها، انقلاب سفید، پاسخ به تاریخ
مقدمه
محمدرضا پهلوی در مدت عمر خود، دست به تألیف کتابهایی زد که همگی حاوی تحلیل او از وقایع پیش و پس از انقلاب اسلامی ایران هستند. قابل اعتناترین بخشهای این کتابها مربوط به اظهاراتی میشود که منعکس کننده تفکر و نتایج برنامههای تجددخواهانه شاه مخلوع هستند. این اهمیت از آن روست که بازبینی تولد و تحول نظام بروکراسی و نهادها و ادارات از خلال اظهارات کسی مطرح میشود که مدتی طولانی شخص اول کشور ایران بوده است. کتاب پاسخ به تاریخ علاوه بر مزیت یاد شده که وجه مشترک همه کتابهای محمدرضا پهلوی است، بیش از سایرین در موضوع یاد شده راهگشاست و هر چند مصادف شدن زمان نگارش آن با فشارهای مربوط به از دست رفتن تاج و تخت، مثلاً لحن توجیهگرانه و احساسی او را پررنگ تر کرده است؛ اما به دلیل همان زمان نگارش و وضعیت جدیدی که در آن شاه همه چیز خود را از دست رفته میدید، صراحت و شفافیت بیشتری در این کتاب وجود دارد چون دیگر به شدت گذشته خبری از ملاحظات و مصلحت اندیشیهای سابق نبود. دقیقاً به همین دلیل در نوشتار حاضر سعی شده است کتاب پاسخ به تاریخ را در جهت پاسخگویی به سؤالاتی تاریخی که روشنکننده موضوع شکل گیری نهادها و بروکراسی جدید در جامعه ایران هستند، مورد استفاده قرار دهیم.
محمدرضا پهلوی در کویرناکاوای کشور مکزیک، یک سال پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، و پس از تأسیس جمهوری اسلامی ایران، همراه با هانری بونیه کتاب پاسخ به تاریخ را نوشته است. پاسخ به تاریخ با عنوان فرانسویRéponse à l'histoire و انگلیسیanswer to history: the shahs story نام کتاب خاطراتی نوشته محمدرضا پهلوی شاه ایران است که در اصل به زبان فرانسه بوده و پس از وقوع انقلاب اسلامی ایران نگاشته شدهاست. این کتاب بعداً به زبان انگلیسی و فارسی برگردانده شد. شاه در پیشگفتار درباره کتاب میگوید: «در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم؛ و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی، و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند. و گفتنی است چون همه کشورهای جهان_ چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم_ حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سویتمدن بزرگ دنبال کنم.(محمدرضاپهلوی، 1358، ص33).
چنانکه گفته شد، این کتاب در اصل به زبان فرانسوی است که بعدها به انگلیسی و فارسی ترجمه شد. ترجمه فارسی آن همراه با توضیحات دکتر حسین ابوترابیان صورت گرفته و ناشر آن نیز خود مترجم بوده و کتاب مذکور را در سال 71 به چاپ رسانده است.
به نظر می آید محمدرضا شاه پهلوی کتاب «پاسخ به تاریخ» را به عنوان آخرین دیدگاه خود در برخورد به سه موضوع به هم پیوسته به نگارش آورد. این سه موضوع شامل: دفاع از مشروعیت حکومت و سلسله پهلوی، دفاع از طرح رأی اصلاحی خود برای ایران و تحلیل و برخوردش با شکلگیری انقلاب اسلامی و اشخاص و حوادث مربوط به آن میشود. صرف نظر از اهمیت محتوایی این توضیحات، نمیتوان منکر شد که پاسخهای یاد شده اهمیت تحلیلی داشته و به حق پاسخ به تاریخ محسوب میشوند اما نه به آن معنا که محمدرضا تصور میکرد زیرا در تحلیل تاریخ همیشه صدق و درستی گفته ها مهم نیستند. مهم این است که مثلاً نظر شخصی مثل شاه چیست؟ و در این موارد چگونه فکر میکرده است.
در خصوص انقلاب اسلامی ایران حرفهای فراوانی گفته شده و این حادثه راویان مختلفی داشته و محمدرضا به عنوان یک طرف این ماجرا، قطعاً سهم مهمی در تبیین این عرصه میتواند داشته باشد و زاویه نگاه او به حوادث و موضوعات برای یک پژوهشگر مهم و مغتنم است. مهم ترین بخش پاسخ وی برای موضوعی که در این نوشتار انتخاب شده است، برنامه تجددخواهی عصر پهلوی است که شاه در آن نقش مهمی داشت و دفاع او از این پرونده بااهمیتترین بخش کتاب محسوب میشود. اهمیت تجدد خواهی از آن روست که میتواند محملی برای بازبینی تولد نظامها و نهادها و ادارات و بروکراسی و غیر آن باشد. آنچه از خلال سطور این کتاب پیداست، شاه برای ایران و آینده ایرانیان نقشه هایی داشته و این موضوع در دورهای بوده که ایران در گذار تاریخی خود و در عصری قرار داشت که اقتضائات آن عصر و دوران فرصت مهندسی در شئونات مختلف را به زمامدارانش میداد. نقشههای شاه در ادامه توسعهای بود که پدر او در نظر داشت و مثل هر الگوی دیگری نیازمند تخریب نظامات گذشته و ساخت نظام جدید بود. البته در بسیاری از میدانها نیاز به تخریب نبود چون مابهازای قبلی نداشته است.
ادامه بحث نیازمند مقدمه دومی است که به دلیل تمایز ویژهاش با مقدمه اول، آن را به شکل مجزا و به عنوان «نسبت انجام وظیفه نهادها و نظام های اداری با مشارکتهای مردمی» تبیین کردهایم از خلال و نتایج دو مقدمه یاد شده عناوین بعدی اهمیت پیدا میکنند که یکی «کارنامه نهاد سازی حکومت پهلوی» و دیگری «رویکرد حکومت پهلوی به عنصر دین و مذهب» است. که این هر دو به استناد گزارههای کتاب پاسخ به تاریخ و از خلال اظهاراتی صورت گرفته است که شخص شاه مخلوع به آن معتقد و معترف بود.
نسبت انجام وظیفه نهادها و نظام های اداری با مشارکتهای مردمی
شکلگیری یک نهاد و ساختار در جوامع انسانی یکی ازمهمترین و حساسترین اتفاقات جوامع یاد شده است. شاید ابتدایی ترین نهاد همان خانواده باشد، که ظاهراً همیشه تاریخ و با خلقت انسان وجود داشته است.
یک نهاد و ساختار اجتماعی در شرایط نیاز و به شکل طبیعی ولادت مییابد و البته به شکلی غیر طبیعی نیز میتوان آن را ایجاد کرد. این ولادت چه طبیعی و چه غیر طبیعی میتواند به سلامت انجام شده و یا معیوب باشد. صرف نظر از سالم یا معیوب بودن یک نهاد باید به این نکته توجه کرد که نسبت و رابطه ویژهای میان ساخت یک نهاد و میزان مشارکت و همراهی مردم در جامعه وجود دارد. مثلاً مردم ممکن است بنا به احساس نیازی که میکنند داوطلبانه در شأنی از شئون جامعه و بدون توقع اجر و مزد مشارکت و همراهی داشته باشند در صورت تهدید دشمن به آب و خاک یک کشور بدون هیچ چشمداشتی به دفاع از آن بپردازند و یا بدون هیچ جیره و مواجبی انقلابی را ایجاد و به ثمر برسانند و یا در امور خیریه اقدام به انجام خدماتی نمایند. در همه مصادیق یاد شده اوج مشارکت و نهایت مردمی بودن وجود دارد اما عمر این شرایط چندان طولانی نبوده و به نظر مقطعی میرسد. کسانی که بدون هیچ چشمداشت و برای دفاع از سرزمین خود داوطلب بودند یا به مرور انگیزه اولیه خود را از دست میدهند و یا از بین رفته و به ازای آنها نفرات جدیدی با همان شدت انگیزه وجود ندارد و یا ضرورت تخصص و توسعه توان و قدرت این اقتضا را ایجاد میکند که افرادی حرفهای که مزد میگیرند به کار گرفته شوند. افراد جدید در کار خود استمرار دارند اما آن را از خود نمیدانند و به طبع بدون انگیزه و توجه کافی به انجام وظیفه میپردازند و روح و نشاطی که در شرایط داوطلبانه وجود داشت را هرگز ندارند. به قولی کار، کارمندی شده است وضعیتی که حداقل موجد دو اتفاق مهم است یکی کنار رفتن و پا پس کشیدن دیگران به دلیل عدم اجازه به آنها و یااحساس غریبی با وظیفه یاد شده و دیگری عدم انجام درست کار.
در نگاه اول آفت روحیه داوطلبانه، ساختارمند شدن و نظام گرفتن شرایط داوطلبانه است که البته نتیجهگیری صحیحی نیست و شاید میبایست اینگونه گفته شود که اشکال در کیفیت این نظامگرفتن و عامل چنین ضایعهای است. باید چند مقدمه را بپذریم یکی اینکه برای وسعت و عمق و دوام دادن به یک امر اجتماعی ناگزیر از ایجاد نهاد و ساختار هستیم. دوم اینکه حکومت خود به عنوان یک ساختار مادر و پیچیده نمونه و شاهدی برای ضرورت نهاد و ساختار است سوم اینکه حکومتها بزرگترین عوامل تولید کننده نهادها و ساختارهای گفته شده هستند. چهارم اینکه بسته به مهارت و توفیق یک حکومت در ساختن سالم نهادها و ساختارها میتوان به استمرار و عدم سقوط آن حکومت امیدوار بود و پنجم اینکه اصولاً بسیاری از سقوط و انحطاط حکومتها در زمانی به وقوع پیوسته که حاکمیت در اصلاح یا ایجاد نهادهای مورد نظرش موفق عمل نکرده است. و ششم اینکه ذات و نحوه مشروعیت یک حکومت وابسته به نهاد سازی و موضوع ساختارهاست. و هفتم اینکه ظاهراً حکومت پهلوی مشکل اصلیاش در این خصوص بوده و ضربات وارده بر آن که سقوط این سلسله را در پی داشت، از این ناحیه بوده است. اثبات این مدعا به مدد نمونههایی از اعترافات شاه آن هم در زمانی که همهچیز خود را از دست داده و فارغ از تکلف هاست، میسر است.
اما تحلیل این موضوع با بررسی نمونههای تاریخی آن روشنکننده ابعاد و زوایای مختلف این ماجراست. یک مرور کلی بر صفحات گذشته ایران به خصوص تاریخ معاصر کافی است تا به چند نمونه برجسته در این خصوص برسیم. مشارکت مردم در جنبش مشروطه نمونهای از آن است. هیجان مردم در جنگهای پیش از آن که با روسیه اتفاق افتاد و یا بعد که ایرانیان مقاومتی از خود در مقابل بیگانه نشان دادند، مثلاً در نقاط جنوب و در جنگ جهانی اول نمونههایی دیگر است. مشارکتهای مردمی در زمان بروز بلایای طبیعی و احساس همنوع دوستی نمونه دیگر است. و البته مراسم مذهبی مانند عزاداریها نمونههای دیگر هستند. نمونههای یاد شده به جز مورد اخیر قید تکرار و جریان همیشگی را ندارند و مقطعی مجال بروز مییابند چند سال یک بار که این چند، گاهی عددش معادل دهها سال است. اما مورد اخیر که از آن یاد شد، همه سالهاست و با هر بار گردش تقویم نو میشود. مدیریت کاملاً مردمی و مخصوص به خود را دارد و مهمتر از همه قرنهاست که دوام یافته و ادامه دارد. هیچ کارمند ویژهای برای زمین نماندن مسئولیتهای مربوط به آن استخدام نمیشود. منابع مالی آن داوطلبانه است، نیروی کار آن از میان داوطلبان است و استعدادیابی در تقسیم مسئولیتها در آن معمولاً منصفانه و درست است. تأسیس واحد جدید آن نیز محدودیت ندارد. ولی به هر حال مربوط به همه سال نیست و چند روز از سال را به خود اختصاص میدهد. نمونه ناب و کامل از مشارکت و مدیریت مردمی است که اگر امکان بسط فرمول آن در نهادهای سیاسی و اجتماعی نیز میسر باشد، جامعه به بلوغی استثنایی دست یافته و مشارکت مردم حقیقی خواهد بود و به طبع عوارض این مشارکت همه جانبه و حقیقی تأثیر خود را در پیشرفت و تعالی انسان ها و جامعه خواهد گذاشت. از جمله این آثار دوام و بقاست که دغدغه اصلی حکومتها و ساختارهای خردتر محسوب میشود. به نظر میرسد عنصری که در جامعه ایرانی به این نهاد و ساختار فارغ از ساختارهای دیگر روح لازم را دمیده و از افراد نه یک گماشته و کارمند بلکه نیروهای داوطلب با همان طراوت و نشاط ساخته است، مذهب و دین است. پس یکی از جدیترین عوامل فروپاشی حکومت پهلوی را در این نکته باید جستجو کرد. که در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت.
کارنامه حکومت پهلوی در نهاد سازی و سازماندهی
بیگمان حکومت پهلوی مصادف با تغییرات عمدهای در کشور ایران و ظهور یک زندگی جدید بوده است. هم رضا شاه و هم فرزندش در مدیریت این تغییرات فارغ از مثبت و منفی بودن آنها سهمی غیر قابل انکار دارند.
ورود جدی و سختافزاری ایران به مدرنیته و تغییر آرایش زندگی از این دوره پنجاه ساله آغاز شده است. نگاهی گذرا به اقدامات این پدر و پسر گویای این نکته است. اقدامات رضاشاه را بنا به اقوال مشهور شامل کشیدن راهآهن سراسری جنوب به شمال و البته دیگر مسیرها، تشکیل ارتش، اسکان عشایر، تأسیس آموزش عالی، تغییرات دیوانی مانند تأسیس وزارتخانه آموزش و پرورش و حتی صدور شناسنامه و سجلی و تأسیس رادیو و کشف حجاب و اجبار به پوشیدن لباس متحدالشکل و سایر اقدامات دانستهاند. توسعه همه امور یاد شده به اضافه حرکت جدی از نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی به اقتصاد متکی به صنایع و صادرات نفت و البته انقلاب سفید که مهمترین فصل آن اصلاحات ارضی و انجام تغییرات در نظام مالکیت دانسته میشود، مربوط به دوره پهلوی دوم است. این کارنامه آنقدر گسترده هست که برخی بتوانند چشم خود را بر ظلمها اشتباهات و واقعیات فراوان دیگر ببندند و در قضاوت خود رضاشاه را عنصری پرفایده تحلیل کنند. و چالشها و حواشی ویژه ایجاد کنند.
اما بررسی این کارنامه از خلال آخرین جملات ثبت شده پهلوی دوم شنیدنی تر است. او قطعاً از این دوران به شکوه تمام یاد میکند اما این موضوع اصلاً به آن چیزی که دنبال آن هستیم لطمهای وارد نمیسازد.
محمدرضا پهلوی یکی از اولین اظهاراتش را در خصوص پدرش به موضوع نفت اختصاص میدهد: «پدرم از آغاز اقتدار به تأمین نظم داخلی و تحکیم مبانی وحدت و تمامیت کشور پرداخت رؤسای برخی از قبایل همجوار با چاههای نفت جنوب در مقابل دریافت و تملک مقداری از سهام شرکت نفت ایران و انگلیس به خدمت انگلیسیها در آمده و مأمور تضمین امنیت منطقه شده بودند پدرم ترتیب خرید سهام آنها را داد و قبایل جنوب و جنوب شرقی ایران را تحت انقیاد دولت مرکزی در آورد.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص73) ادامه تشریح اقدامات رضاشاه از زبان پسرش به موضوع تأسیس و تجهیز ارتش باز میگردد: «پس در مقام تجهیز ارتش ایران بر آمد و یک لشکر پیاده نظام، یک تیپ از قوای مخصوص و یک واحد حمل و نقل ایجاد کرد. به دستور پدرم در تقاطع راههای مهم کشور و سایر نقاط حساس و سوق الجیشی پایگاههای مستحکمی ایجاد شد. پس از آن وی نیروی هوایی و نیروی دریایی ایران را بنیان نهاد. گروهی از افسران و فرماندهان و مربیان ارتش نوین ایران فرانسوی بودند و تعدادی از جوانان ایرانی برای فراگیری فنون نظامی به مدارس مهم نظامی فرانسه چون سن سیر، سوموروسن مکزان اعزام گردیدند. من خود نیز چندی بعد فنون نظامی را از همین افسران فرانسوی و یا تعلیم یافته در فرانسه فرا گرفتم»(محمدرضاپهلوی، 1358، ص74)او انکار نمیکند که رضا شاه در توسعه کشاورزی موفق نبوده است: «به موازات تأمین نظم و استقرار امنیت ایجاد زیربنای صنعت و اقتصاد ایران آغاز شد. پدرم علاقه بسیار داشت که اقدامات اساسی برای رفاه حال کشاورزان و رونق کشاورزی به عمل آورد اما توفیق چندانی نیافت.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص74) موضوع گمرک و سایر انحصاراتی که در اختیار اروپائیان بود، و اقداماتی که رضاشاه در این خصوص انجام داد، از نظر محمد رضا چنین توصیف و تحلیل میشود: «پدرم اندک اندک کلیه انحصارات و امتیازات خارجی را در ایران لغو کرد. در آمد گمرکات ایران که در اداره بلژیکیها بود، به تأدیه دیون خارجی اختصاص داشت. ژاندارمری تحت فرماندهی افسران سوئدی بود. بانکها را روسها و انگلیسیها و عثمانیها در اختیار داشتند. امتیاز انتشار اسکناس و تلگراف در اختیار انگلیسها بود. همه اینها به تدریج لغو شد یک نظام پولی ایجاد گشت و پشتوانه واحد پول ایران، طلا و جواهرات سلطنتی قرار گرفت. جواهراتی که قسمت اعظم آنها یادگار فتوحات نادرشاه در هند بود...» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص75) محمد رضا با تأسف و لحنی که رنجش خاطر از آن پیداست به زیر کشیدن مجسمههای پدرش را در شهرهای مختلف، چنین دستمایه تحلیل از اقدامات پدرش قرار میدهد، این تحلیل را میتوان به عنوان سیاههای از مهمترین اقدامات رضا شاه به حساب آورد: « نوجوانان شانزده هفده سالهای که اخیراً مجسمههای پدرم را در شهرهای ایران برافکندند، مسلماً نمیدانستند وی چه مشقاتی تحمل کرد تا ایران را نجات دهد شهرهای جدید بسازد، مدارس نو بنیان نهد، نخستین دانشگاه و بیمارستانهای متعدد ایجاد کند. آنها نمیدانستند وی چه کوششها برای احداث بنادر و راهها، ایجاد نخستین مراکز تولید برق تأسیس بانک ملی ناشر اسکناس انجام داده است. ساختمان راهآهن سرتاسری ایران از خلیج فارس تا دریای خزر در سال 1306آغاز و به سال 1318 پایان یافت. این راه آهن تقریباً 1500 کیلومتری بر 4100پل و 224تونل مجموعاً بطول 86 کیلومتر مشتمل است و شاهرگ اقتصاد ایران به شمار میرود. پدرم هر چه میتوانست برای استقرار حاکمیت ایرانی بر ثروتهای ملی انجام داد. در این زمینه بود که وی قرارداد اعطای امتیاز نفت را لغو کرد و در سال 1311قرار داد دیگری منعقد نمود که امتیازات و عواید بیشتری برای ایران در بر داشت. تولید نفت ایران در سال 1923 برابر 000/300/10تن رسید...» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص75و76) و نهایتاً محمدرضا اقدامات پدرش را در ایجاد نظام جدید دستگاه قضا اینچنین توضیح میدهد: «در سالهای 1306و 1307و 1308، نظام جدید قضایی ایران که بر الگوی فرانسوی بود استقرار یافت. مقارن همین سالها مبارزه عام با بیسوادی و گسترش آموزش ابتدایی آغاز گشت. این دو تدبیر امکانات و اقتدارات روحانیون را که تا حد زیادی بر اختیارات قضایی و شبکه محدود و عقب افتاده آموزشی آنان استوار بود، بسیار محدود کرد.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص77)چنانکه از خلال اظهارات فوق میتوان برداشت کرد، لا اقل از منظر و به روایت فرزند رضاشاه، دوره حکومت پدرش دورهای پرتلاش و پرکاری بوده است که حاصل آن به شکل سخت افزاری هنوز هم قابل انکار نیست، اما چنانکه از روح حاکم بر همین اظهارات پیداست، هیچ یک از اقدامات یاد شده با مشارکت مردم و مستظهر به فکر و جوشش آحاد ملت نبوده و هرگز ملت آن را از خود نمیدانستند. به بیان دیگر گویی رضا شاه که به مدد مدیریت سرکوبگرانه خود این امور پرحجم را جلو برده است، در هیچ سطحی موفق به دلجویی از مردم نبوده و نتوانسته رضایت آنها را با خود همراه کند. نکتهای که شکل دیگر آن را در اقدامات شخص محمدرضا نیز میبینیم. او نیز اقدامات زیادی انجام داد و در لابلای توضیحاتش هم از شور و شوق و استقبال مردم از اقداماتش سخن گفته حتی بارها بنا به نیاز خود و با فرض برگزاری سالم، اقدام به رأیگیری و رفراندوم نیز کرده است اما چیزی از رضایت مردم از چنین پیشرفتهایی استشمام نمیشود که اگر میشد حکومت پهلوی سقوط نمیکرد. توضیحی در خصوص اقدامات محمدرضا لازم است و آن اینکه تغییرات به وجود آمده در دوره او چه به ثمر نشسته باشند و چه زمین خورده باشند و یا مجال ثمردهی نداشته باشند، به نسبت اقدامات و اصلاحات پدرش عمق بیشتری داشت و این مهم از لابلای نکات فراوانی که او گفته است، پیداست: «من هدفهای اصلی سیاست اقتصادی و اجتماعی کشورم را در پنج خلاصه کردم. نان برای همه، مسکن برای همه، پوشاک برای همه، بهداشت برای همه، بهداشت برای همه، آموزش برای همه. این هدفها را به همه دولتهایی که مباشر امور مملکتی میشدند، یادآوری میکردم و سرانجام با تأیید و رأی ملت ایران، آن را به مرحله اجرا در آورم. فراموش نباید کرد که پیش از اصلاح قانون اساسی در سال 1328پادشاه دارای اختیارات کافی برای رهبری امور مملکتی نبود. پس از این اصلاح و کسب اختیار انحلال مجلسین، من توفیق یافتم بعد از حکومت مصدق، دولتهای جدی، میهنپرست و پرکاری را مصدر امور نمایم. بر اساس پنج اصل فوق و به تناسب تدریجی جامعه ایرانی و نیازهایش اندک اندک اصول و مبانی دیگری برای سیاست اقتصادی و اجتماعی کشور اعلام نمودم، که منتجه آنها نوزده اصل انقلاب سفید ایران است...» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص186و187) نکتهای که در برخی اظهارات محمدرضا وجود دارد و نباید از آن غفلت کرد، دغدغه جمع کردن عقاید گوناگون و معرفی آن به عنوان نسخه جدید ابداعی خود است، شاید چنین توجیهی هدفش دلجویی گروههای مختلف بوده باشد اما به فرض اتخاذ چنین سیاستی، باید گفت سیاست موفقی نبوده و او نتوانسته از گروهها و تفکرات مذکور استمالت و دلجویی نماید: « اگر بعضی از احزاب و فرقههای سیاسی مرام و مسلک خود را تنها راه نجات میدانند و اگر بعضی دیگر پیشرفت کشور را در منازعات طبقاتی و برتریجوییها جستجو میکنند نیروی اصلی انقلاب ما آن است که برای تحقق استیلای یک طبقه اجتماعی و یا یک نظام عقیدتی پیریزی نشده انقلاب سفید ما بر اساس شعارهای پیشساخته و تکراری نیست بلکه در مکتبها و مرام و نظامهای عقیدتی دیگر هر چه را به خیر و صلاح ملت ایران باشد اختیار میکنیم و به کار میبندیم. به ایرانیان گفتم که هدف اصلی من آن است که ایران را طی بیست سال به حد توسعه و پیشرفت برسانم و مسلماً در مراحل نهایی کار دشوارتر خواهد بود.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص175)بی تردید مهمترین بخش از اقدامات محمدرضای پهلوی اقدام به پیشبرد سیاستهایی موسوم به انقلاب سفید است، توضیح پیش رو خیلی خوب میتواند به عنوان خلاصهای از تولد و شکلگیری ساختارها و نهادهای اجتماعی در این دوره تلقی شود: « اصلاحات ارضی در سه مرحله انجام شد در مرحله اول مقرر گردید که هیچ مالکی بیش از یک ده نداشته باشد و مازاد این نصاب به کشاورزانی که در اراضی مربوط به بهرهبرداری و فعالیت مشغول بودند، فروخته شد و ترتیب بازرداخت قیمت اراضی بزرگ مالکان از طریق فروش سهام کارخانهجات دولتی فراهم گردید. در مرحله دوم اصلاحات ارضی از سال 1344 آغاز شد مالکانی را رأساً به بهرهبرداری اراضی مزروعی خود نمیپرداختند مکلف شدند با آنها را به صورت طویلالمدت(سی سال) به زارعان اجاره داده و یا بفروشند. بالاخره در مرحله سوم مقرر گردید که صاحبان اراضی استیجاری یا به تقسیم عواید با مستأجران بپردازند و یا بر اساس قراردادهای اجاره به فروش اقدام کنند. همچنین مقرر شد که اراضی مزروعی موقوفه عام به اجاره نود و نه ساله به زارعان واگذار شود و اراضی مزروعی موقوفه خاص را دولت خریداری کند و سپس به کشاورزان بفروشند. در عوض مالکان حفظ مالکیت اراضی بایر به شرط بهرهبرداری و آبادانی آنها برای مالکان باقی ماند البته بدون آنکه نحوه بهرهبرداری کشاورزی بر بهرهکشی فرد از فرد استوار باشد.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص176) متن پیش رو در ادامه موضوع فوق بسیار قابل تأمل و دقت است: «در زمستان 1341به هنگام سخنرانی در نخستین کنگره ملی شرکتهای تعاونی روستایی، شش اصل نخستین انقلاب سفید را به ملت ایران عرضه داشتم که عبارت بودند از: 1- اصلاحات ارضی و الغای نظام ارباب و رعیتی2- ملی کردن جنگلها و مراتع3- تبدیل کارخانههای دولتی به شرکتهای سهامی و فروش سهام آنها جهت تضمین اصلاحات ارضی4- مشارکت کارگران در سود خالص کارخانهها5- تجدید نظر اساسی در قانون انتخابات به منظور اعطای حقوق کامل و برابر سیاسی به زنان. 6- ایجاد سپاه دانش، به منظور سوادآموزی و اشاعه فرهنگ در روستاها. این برنامهها کاملاً عملی و قابل اجرا و منطبق با باورها و سنتها و نیازهای ایرانیان و ضرورتهای اقتصادی و اجتماعی زمان بود. سپس به تدریج این شش اصل با افزودن سیزده اصل دیگر به شرح زیر تکمیل گردید که هر یک به اقتضای تحول جامعه و توسعه امکانات ملی و پیدایش نیازها و مقتضیات جدید به ملت ایران ارائه گردید. 7- ایجاد سپاه بهداشت، از مسئولان طبیب و دندانپزشک و پرستار به منظور تأمین نیازهای بهداشتی و درمانی روستاها.8- ایجاد سپاه ترویج و آبادانی به منظور عمران و نوسازی روستاها و شهرها.9- ایجاد خانههای انصاف در روستاها به منظور تعمیم عدالت در دهات کشور و حل مسائل حقوقی کوچک روستائیان به وسیله خودشان در روستاها و بر اساس کدخدا منشی.10- ملی کردن تمام منابع آبهای زیرزمینی کشور. 11- نوسازی شهرها و روستاها با همکاری سپاه ترویج و آبادانی.12- انقلاب اداری و آموزشی. در سال1354 پنج اصل دیگر افزوده شد که عبارتند از: 13-تأمین امکان فروش سهام واحدهای بزرگ صنعتی به کارگران.مقرر شد دولت اعتبارات لازم را به صورت وام در اختیار کارگران قرار دهد که بازپرداخت وامها از محل سود سهام تأمین گردد.14-مبارزه با تورم و گرانفروشی و دفاع از منافع مصرف کنندگان.15- آموزش رایگان و اجباری در هشت سال اول تحصیل. آموزش رایگان در همه مقاطع تحصیلی به شرط قبول اصل خدمت به دولت یا در محلی که دولت معین میکند، در زمانی معادل سالهای استفاده از مزایای آموزش رایگان. 16- تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدارس شیرخوارگان تا دوسالگی و مادران نیازمند.17-تعمیم بیمههای اجتماعی به همه ایرانیان. وبالاخره:18- مبارزه با معاملات سوداگرانه اراضی و اموال غیر منقول به منظور جلوگیری از افزایش نامعقول قیمت منازل مسکونی و آپارتمانها و مالالاجاره.19- مبارزه با فساد و رشا و ارتشاء.» توضیحات محمد رضا وقتی به اقدام برای نهادسازی در دستگاه قضا میرسد، بازگشت به اقدامات پدرش دارد و بعد به تشریح عوامل ناکامیاش در این قسمت مهم باز میگردد: «پدرم دستگاه قضایی ایران را به کلی نوسازی کرد و قوانین مدنی جزایی و تجاری جدیدی با الهام از قوانین مدنی، جزایی و تجاری جدیدی با الهام از قوانین اروپایی بخصوص فرانسوی به تصویب رساند. از آن پس، دستگاه قضایی ایران از مداخلات و نفوذ روحانیون به دور ماند و به اصطلاح غیر مذهبی گردید. ولی البته دستگاه جدید قضایی کشور چنانکه باید و شاید نبود، شبکه آن در سرتاسر کشور گسترش نداشت و مخصوصاً روستانشینان از آن بیبهره بودند. هزینههای قضایی سنگین بود و ساکنان روستاها که غالباً از نعمت سواد محروم و فاقد توانایی مالی کافی بودند، نمیتوانستند در مقابل دستگاه دادگستری از حقوق خود به طور شایسته دفاع نمایند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص169و170و171) و نهایتاً محمدرضا بر ناتوانی ناکافی بودن اقداماتش در ساخت نهاد قدرتمند قضایی تأکید میکند و اعتراف مینماید که در این خصوص ناکام بوده است: «در زمینه اصلاحات اداری متأسفانه من وقت کافی نیافتم و متأسفانه دستگاه اداری ایران در این رهگذر یاری نداد.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص230) حاصل نکات و گزارشهای فوق حکایت از اهتمام حکومت پهلوی در ساخت سازمانها و نهادهای اجتماعی دارد. آنها دست بر روی عمیقترین لایههای اجتماعی گذاشته و با هیبت تجدد خواهی به نفی عجولانه نظام سنتی جاری در جامعه ایران پرداختند. پهلوی اول این موضوع را با بازکردن دروازههای جامعه ایرانی و ایجاد راه و پل و خط آهن و کارخانهجات از یک سو و برخورد قهری با عشایر و زنان و روحانیون و غیر آن پی گرفت. و پهلوی دوم این موضوع را در قالب انقلاب سفید که اصلیترین بخش آن اصلاحات ارضی و دست بردن در ساختار مالکیت جامعه بود دنبال کرد. آنچه از خلال همین اظهارات واضح است، عدم همراهی مردم با این دغدغههاست. البته معلوم است که برنامههایی همچون سپاه دانش و ترویج و بهداشت و غیر آن، که چندان ناموفق نبودهاند، در ذات خود همراهی مردم را داشتهاند. اصلاحات ارضی نیز مفهومش ذینفع شدن کشاورزان بوده و طبعاً تماشای توأم با رضایت را در پی داشت. اما این نوع از همراهی به معنی همراهی قلبی نیست.زیرا عدالت است که قلبها را نزدیک میکند و مردم اگر به نفعشان هم قضاوت میشد، در صحت و صلاحیت دادگاه تردید داشتند، موضوع یاد شده ظرایفی دارد که در سطور بعدی قابل پیگیری است.
رویکرد حکومت پهلوی به عنصر دین و مذهب
دین و مذهب در جامعهای که مردم به آن دلبستگی دارند، آمیختگی با همه شئون زندگی آنها دارد البته سطح این آمیختگی از یک جامعه تا جامعه دیگر متفاوت است. در یک جامعه به نسبتی که امور مختلف این آمیختگی را داشته باشند، تضمین بیشتری در پایبندی و اتقان آن به وجود خواهد آمد. یعنی هر امر به ساحت نهادینه شدن و شکل ساختاری گرفتن نزدیکتر خواهد بود. در این میان برخی از کارها حیثیت ملموستری در این آمیختگی دارند و در حقیقت رؤیت حاضر بودن دین در آنها واضحتر است. مثلاً امور خیریه و صدقات یا جنگ و دفاع از میهن یا موقوفات و امور عام المنفعه و البته دستگاه قضا که کلیتی است با زیرشاخههایی مانند معاملات و نکاح و طلاق و غیر آن. بی تردید حکومت پهلوی اگر سر ستیز نیز با دین نداشته، واضح است در جهت سکولار کردن جامعه پیش رفته است. این مسأله تحت عنوان تفسیر متفاوت از دین و مبارزه با خرافات صورت گرفت. محمدرضا پهلوی تقابل پدرش با دستگاه قضا را چنین توضیح میدهد: «در سالهای 1306و 1307و 1308، نظام جدید قضایی ایران که بر الگوی فرانسوی بود استقرار یافت. مقارن همین سالها مبارزه عام با بیسوادی و گسترش آموزش ابتدایی آغاز گشت. این دو تدبیر امکانات و اقتدارات روحانیون را که تا حد زیادی بر اختیارات قضایی و شبکه محدود و عقب افتاده آموزشی آنان استوار بود، بسیار محدود کرد.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص77) تقابلی که پیش از این از آنها یاد کردیم در اظهارات پیش رو نیز قابل بررسی است: «استقرار یک نظام سیاسی جدید که تا حد زیادی از الگوی غربی الهام میگرفت در عهد پدرم توسعه و تحکیم آن در زمان سلطنت من قسمت اعظم نفوذ و امتیازات غیر مذهبی روحانیون را از آنان سلب کرد.بسیاری از آنان به جای آنکه توجه بیشتری به هدایت معنوی و اخلاقی افراد جامعه مبذول دارند، به مخالفت و ستیز با حکومت مرکزی پرداختند و مارکسیستها نیز برای بهرهبرداری از مذهب در حرکت انقلابی خود مارکسیسم اسلامی را که چیزی جز یک جمع غیر منطقی میان اضداد نیست، اختراع کردند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص78) اینکه گفته شد دستمایه و توجیه پهلویها در مقابله با دین و ساختار آن تجدد و مبارزه با خرافه و عقب ماندگی است، در تعابیر ذیل مشاهده میشود: «باید پذیرفت که اگر پدرم به مداخلات روحانیون در امور سیاسی پایان نمیداد، در کوشش ترقیخواهانه خود با دشواریهای به مراتب بیشتر روبرو میشد و سالهای دراز طول میکشید تا ایران بتواند در شمار کشورهای پیشرفته جهان درآید. پدرم با روحانیون قشری و مرتجع مخالف بود نه با روحانیت. وی عمیقاً خداشناس و معتقد به اصول دیانت بود چنان که من هستم در زمان او به اعتبار و نفوذ معنوی و اخلاقی جامعه روحانیت و مقام والای آن در نظام مملکتی لطمهای وارد نیامد.آنچه او میخواست هماهنگ ساختن جامعه ایرانی با مقتضیات قرن بیستم بود. اومیخواست ایران را از ظلمت و تباهی قرون گذشته خارج کند و با جهان پیشروو همراه و هماهنگ سازد.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص78و79) البته چنانکه گفته پهلویها هرگز زیر بار اینکه با دین تعارض دارند نرفتند اما پیداست که وقتی کسی با ساختار یک پدیده مقابله کند حتی اگر کلمات محبت آمیز در خصوص آن بگوید و یا آن پدیده را بیرون از ساختار بپذیرد، معنایش ضدیت با آن پدیده است. هیچ کس با اشخاص تعارض ندارد اما وقتی اشخاص در شأن و ساختاری باشند، تعارضات معنی پیدا میکند. در عبارات بعدی تصویر خارج از ساختار و فانتزی از دین را میتوان مشاهده کرد: «معنویت واقعی برتر از اقتصاد و سیاست است. رضاشاه با روشنبینی و اعتقادات مذهبی که داشت میدانست که نقش یک رهبر تنها سازندگی مادی نیست و جامعه بدون ایمان و اخلاق پایدار نمیماند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص79) علاقه و اعتقاد به مذهب آنگونه که محمدرضا تصویر میکرد در تحلیل سادهانگارانه او دیدنی است: «رضا شاه اسم کوچک همه پسران خود را با ترکیبی از نام رضا امام هشتم شیعیان که مورد احترام و اعتقاد خاص وی بود، انتخاب کرد. او غالباً به زیارت مرقد این امام جلیل میرفت و در مرمت و تزئین بارگاهش کوششهای بسیار کرد و آن را از حال ویرانی نجات داد.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص79) در تعابیر پیش رو تلقی از دین کمی عمیقتر میشود اما همچنان میبایست آنها را سطحی تلقی کنیم چون ملازم با شئونات کلی تر یعنی سیاست نیست: «در زمان سلطنت من، آستان قدرس رضوی و مرقد مطهر حضرت رضا به اوج عظمت و اعتلا رسید و در شمار مهمترین بنیادهای مذهبی جهان اسلام قرار گرفت نوسازی آستان قدس رضوی مرهون نذور و وجوهی بود که شیعیان از جمله خود من به این بنیاد تقدیم میداشتند. آستان قدس علاوه بر تأسیسات مذهبی مالک واحدهای صنعتی، کشاورزی، سهام بانکها و منابع درآمد مهمی بود که امکانات مالی قابل توجهی را برای انجام هزینههای خیریه، فرهنگی اجتماعی تأمین میکرد.ناگفته نماند که خود من به هزینه شخصی ترتیب مرمت و احیای ابنیه و مرقدهای مذهبی بسیار دیگری را نیز دادهام. وجوه هدایایی که به این صورت تأدیه میشود از لحاظ اصول مذهبی و حقوقی قابل دخل و تصرف نیست ولی به اصطلاح دولت فعلی به آنها تجاوز نموده و قسمت مهمی از آنها را ضبط کرده است»(محمدرضاپهلوی، 1358، ص79و80)شاه در تعابیر ذیل اشاره میکند که پدرش داعیه دفاع از دین در مقابل افکار مادیگرایانه داشته است: «پدرم نیز عقیده داشت که باید از مذهب در مقابل هجوم مادیگرایی و افکار کسانی که میخواهند مساجد را با خاک یکسان کنند دفاع کرد. اما نه به قیمت بازگشت به قرون گذشته و قبول ادعاهای ارتجاعی معدودی از روحانیون که با ترقی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی به هر صورت مخالف بودند.در همین زمینه بود که پدرم تصمیم گرفت استفاده از لباسهای قدیمی شرقی چون شلوارهای گشاد و عمامه و عبا و قبا را ممنوع کند و مردم را به استفاده از البسه سادهتر فراخواند. که بعضی از ملاها با این تغییر لباس نیز به مخالفت برخاستند. خشم این گروه مرتجع با ممنوعیت استفاده از چادر سیاه برای زنان که آنان را دربندی غیر قابل تصور مینهاد به حد اعلا رسید. در زمان سلطنت من استفاده یا عدم استفاده از چادر آزاد بود.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص80و81) تلقی محمدرضا از دین آنچنان سطحی و بی اثر است که همه ماجرای تقابل ساختاری پدرش با تشیع را در مقابله با لباسهای قدیمی و پوشش چادر خلاصه میکند: «قدر مسلم این است که از سال 1306 به بعد گروهی از روحانیون به مخالفت با اصلاحات اجتماعی و نوخواهی رضاشاه برخاستند. این مخالفت در سالهای 1331، 1332، 1342، 1357بار دیگر همراه با شورش و خشونت به منصه ظهور پیوست.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص80) در تعابیر ذیل محمدرضا بر اعتقادات عمیق پدرش تأکید و خود را متأثر از ان معرفی مینماید: «به پیروی از سرمشق و نمونه پدرم بود که من از نوجوانی به اهمیت و تأثیر اعتقادات مذهبی و راز و نیاز با خداوند البته نه تنها به صورت حملات تکراری و اجباری پی بردم.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص82)محمد رضا ریشه دینداری خود را از دوران کودکی با تعابیر عوامانه ذیل استدلال میکند: «نویسندگان بسیاری درباره کودکی و جوانی من مقالات کم و بیش درست نوشتهاند. اندکی بعد از تاجگذاری پدرم من مبتلا به حصبه شدم و در اوج بیماری بود که شبی علی بن ابیطالب را به خواب دیدم با وجود خردسالی میدانستم که علی امام اول شیعیان را به خواب میبینم در رویای من علی در دست راست خود شمشیر دو دم معروفش ذوالفقار را داشت و در دست چپش جامی محتوی یک مایع که به من داد تا بنوشم و من چنین کردم فردای آن شب تب من فرو نشست و حالم رو به بهبود رفت. اندکی بعد در تابستان هنگامی که به زیارت مرقد امامزاده داود میرفتیم از اسب به زیر افتادم و بیهوش شدم همراهان تصور کردند که مردهام ولی حتی خراشی بر نداشتم. در حال سقوط از اسب بود که شمایل حضرت عباس ابن علی را مشاهده کردم که دستم را گرفته حفاظتم میکند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص83) اوج سادگی از تصویر دین برای محمدرضا پهلوی در توصیف عوامانه پیش رو قابلیت بررسی و تحلیل دارد واضح است که چنین دینی هرگز طعنه بر تحولات مهمی همچون انقلاب بزرگی که شاه از آن یاد میکند نمیزند: «چندی بعد در کاخ تابستانی تصویر امام دوازدهم امام غایب را دیدم این قبیل رویاها و اندیشههای اسرار آمیز طبیعتا برای کسانی که از اعتقادات مذهبی عمیقی برخوردار نباشند قابل تصور و فهم نیست»(محمدرضاپهلوی، 1358، ص83) جالب است که با وجود فاصله عجیب پروژهای به عظمت انقلاب سفید با تعالیم اسلام و عنصر مذهب، شاه مدعی است که این انقلاب کاملاً بر اساس تعالیم عالیه اسلام بنا شده است: «اقلاً در چهار مورد تفضلات خاص الهی شامل حال من شد و ایمان عمیق مذهبی مرا یاری داد. نجات من خود را از یک سانحه هوایی و از سوء قصدی که در پانزدهم بهمن 1327نسبت به من شد، فقط مرهون رحمت خداوندی میداننم و بس: در اوایل بعداز ظهر آن روزبرای شرکت در مراسم جشن سالروز دانشگاه لباس نظامی به تن داشتم و قرار بود دانشنامه و جوائز دانشجویان ممتاز را به آنان اهدا کنم. از میان انبوه عکاسان و خبرنگارانی که برای گرفتتن عکس و تهیه خبر هجوم آورده بودند، از فاصله سه متری، شخصی که بعداً معلوم شد ناصر فخرآرایی نام دارد، چند گلوله به سوی من شلیک کرد که چهارتای آن به من اصابت کرد و خراشهایی در منطقه گردن و صورت وارد آورد. من که یک آن ضارب را از نظر دور نداشته بودم به سرعت چند بار تغییر محل دادم به نحوی که گلوله پنجم به شانه چپم اصابت کرد. بعد از شلیک گلوله پنجم ضارب دیگر نتوانست از هفتتیر خود استفاده کند و به ضرب گلوله از پای در آمد. شاید هم گروهی مایل نبودند که وی سخن بگوید و اسراری که میدانست را فاش کند. تحقیقات بعدی نشان داد که فخرآرایی با اعضای گروههای محافظهکار افراطی به اصطلاح مذهبی دوستی داشته و رفیقه وی نیز دختر باغبان سفارت انگلیس بوده است. همچنین در بازرسی محل سکونتش اوراق زیادی متعلق به حزب توده کشف شد. شکست معجزه آسای این سوء قصد و نجات من، مرا در ایمان به اینکه از تفضلات و عنایات خاص خداوندی برخوردار هستم، استوارتر کرد. علاوه بر اعتقاد شخصی در مقام رئیس مملکت من همواره به ضرورت حفظ و صیانت دیانت و حیثیت و اعتبار آن کوشا بودهام. تمدنی که بر پایه خدانشناسی و عدم رعایت اصول اخلاقی و معنوی استوار باشد، فاقد اصالت و رسالت است. انقلاب سفید ما نیز کاملاً بر اساس تعالیم عالیه اسلامی مبتنی بود که مورد احترام هر خانواده ایرانی است.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص84و85و 86) حقیقتاً یکی از عرصههایی که جهتگیری رژیم پهلوی را نسبت به دین روشن میکند و به نوعی تداعی تعارض مینماید تا بیتفاوتی، موضعگیری آنها در خصوص زنان است. این مسأله نقطه مشترک پهلوی اول و دوم است: «تلاش مداوم شهبانو برای ارتقا و پیشرفت زنان ایرانی با موانع و مشکلاتی ناشی از سنتهای قدیم و باورهای اجتماعی روبرو میشد که لازم آمد به تدریج در رفع آنها اقدام شود. اندک تندک در مناطق مختلف کشور کلاسهای مختلط به وجود آمد. زنان پذیرفتند که پزشکان مرد به معاینه و مداوای آنان بپردازند. رفت و آمد پرستاران زن موتورسوار که برای انجام خدمات درمانی به روستاها میرفتند امری عادی شد همه اینها انقلابی بزرگ در زندگی روستاها و شهرهای ایرانی بود.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص203) تقابل با دین که گفته شد خود را در موضوع زن واضحتر نشان داده میشود نیز به بهانه مبارزه با خرافات و داعیه تجدد و پیشرفت توجیه میشود: «چگونه زنی که چادر به سر دارد میتواند رانندگی کند، در کارهای اداری شریک و سهیم باشد، طبیب باشد، قاضی باشد......؟در طی پانزده سال اخیر زنان ایران در کلیه شئون زندگی حرفهای صنفی و اجتماعی با توفیق کامل شرکت کردند و نشان دادند که برای تقبل همه مسئولیتها در سطوح مدیریت، کفایت و لیاقت دارند. در این پانزده سال زنان ما به مقامهای وزارت، سفارت، معاونت، وکالت، استادی دانشگاهها و همه مناصب و مقامات مهم مملکتی دست یافتند و به خوبی و شایستگی از عهده انجام وظایف و مسئولیتهای خود بر آمدند. دختران جوان ما سهمی بزرگ در مبارزه با بیسوادی و کامیابیهای تردیدناپذیر سپاه بهداشت داشتند. اکنون آخوندها میخواهند زنان ایرانی را از این دستاوردها محروم کنند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص234) استدلال شاه در وفاداری خود به دین اسلام و مذهب اثنی عشری را که به نظر میرسد به خاطر متهم شدنش به تقابل با اسلام بوده، چنین اظهار داشته است: «در این رهگذر، اکثریت قاطع روحانیون ایران، به ضرورت ترقی و تحول اجتماعی وقوف یافتند و بسیاری از آنان صمیمانه در این راه کوشش و همکاری کردند. آیا لازم است یادآور شوم که طبق قانون اساسی ایران، پادشاه حافظ و نگاهبان مذهب شیعه اثنیعشری است و من همواره در این زمینه کوشا و به سوگند خود سخت پایبند بودهام.نمیخواهم در اینجا از کسی نام ببرم، چه بسیارند روحانیون موجهی که شدیداً با گفتار و کردار شخصی که اکنون در قم حاکم است مخالفند. حضرت علی بن ابیطالب(ع) فرموده است فرزندان خود را برای جهان فردا پرورش دهید آیا سکوت روحانیون در مقابل اعمال ارتجاعی و خرافاتی که در ایران صورت میگیرد، مخالف فرموده امام شیعیان نیست؟»(محمدرضاپهلوی، 1358، ص234و235) محمدرضا دفاع خود از دین و فاداری به آن را با استدلالی دیگر در مقابلهاش با مارکسیسمهای اسلامی خلاصه میکند: «من هرگز از انجام تعهد و سوگند خود در حفظ و صیانت مذهب شیعه اثنی عشری و دفاع از آن در مقابل حملات مادیگرایان باز ننشستم و اکنون عمیقاً متأسفم که تفکر مارکسیسم اسلامی یعنی جمع غیر قابل تصور بین اضداد در میان گروهی از روحانیون ایران نفوذ کرده است. برداشت من از اسلام همواره دقیق و مستند به متون معتبر بوده است، حال آنکه شخص حاکم بر قم و بعضی دیگر از روحانیون ایران دین را به نفع مصالح شخصی و مادی و اغراض و هوی و هوسهای خود تفسیر و به بازیچهای تبدیل نمودهاند. نص صریح قرآن و روح و معنویت اسلام شدیداً کینه و نفرت و انتقام و آدمکشی و غارت و دزدی را که از زمستان 1357 تا کنون بر ایران حکومت دارد محکوم میکند اساس عصاره اسلام چیزی جز عدل و انصاف نیست و انقلاب شاه و ملت که برای تحقق عدالت اجتماعی و مشارکت ملی بنیان نهاده شد، مستقیماً از اصول و تعالیم اسلام الهام گرفته است. اعتقادات مذهبی اساس زندگی معنوی و اخلاقی هر جامعه است که اگر دستخوش مادیگرایی شود، با مخاطرات بسیار روبرو خواهد شد. ایمان بهترین و مؤثرترین ضامن سلامت فکری جوامع بشری است که باعث میشود انسانها به مراتب و مدارج عالی روحانی و معنوی دست یابند و از بند مادیات و خودپرستی رها شوند. در سطح جوامع نیز ایمان و اعتقاد بزرگترین نیروهاست و هیچ مرام سیاسی و نظام عقیدتی نیست، که انسانها را از اعتقادات مذهبی و معنوی بی نیاز گرداند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص236و237) گویا مصرف دین از نظر شاه به استناد تعابیر پیشرو به موارد فوقالعاده و خاص مربوط میشود: « بخت بزرگ ایرانیان این بود و هست که در پرتو روحانیت و معنویت تعالیم مقدس و مترقی اسلام زندگی میکنند و در مراحل دشوار زندگی اجتماعی و تاریخ خود همواره از این منبع کسب فیض کردهاند همه کسانی که برای تحقق و پیشرفت انقلاب اجتماعی و ملی کوشیدند میدانستند و میدانند که تلاش آنها دقیقاً منطبق با تعالیم عالی اسلام و ملهم از آن بوده است و باید از این جهت مفتخر و سربلند باشند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص237) در تعابیر ذیل شاه از موضعی فرا مذهبی سعی میکند جامعه دینی را متهم به تعصبات مذهبی و اقدامات خود را در راستای مقابله با این پدیده معرفی کند: «اعتقاد راسخ من به اسلام و کوششی که برای حفظ و صیانت و توسعه آن انجام میدادم مانع احترامی عمیق به سایر ادیان حقه نبود و همواره با الهام از سنتهای ملی ایرانی کوشیدم که ایران سرزمین همزیستی میان همه افکار و ادیان باشد که متأسفانه اکنون نیست و دستخوش تعصب و خشونت و خرافات شده است. ما نسبت به همه کسانی که در ایران میزیستند احترامی عمیق داشتیم و لو اینکه اهل دیانتی جز اسلام باشند و تعلیم اسلام نیز جز این نیست بی احترامی به مذاهب دیگر و تعصب و خشونت و سلب حقوق سیاسی و آزادی فکر و عقیده را که بر ایران حاکم شده بدون تردید محکوم کنیم.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص238) در موارد فراوانی دیده میشود که داعیه وفاداری به دین از زبان شاه به انتقاداتی بازگشت دارد که مربوط به جمهوری اسلامی میشود و با این بیان حریف را متهم به عدم وفاداری به دین مینماید: «باید اضافه کنم که واگذاری دارائی شخصی من به بنیاد پهلوی جنبه وقف داشت. بنابر این کسانی که امروز بر ایران حاکمند، از لحاظ اصول مذهبی حق ندارند در تحقق نیت واقف تغییری به عمل آورند.» (محمدرضاپهلوی، 1358، ص249) به استناد اظهارات یاد شده اگر نگوییم حکومت پهلوی قصد معارضه با دین را داشت، بیتفاوت به آن در ساخت نهادهای اجتماعی و پروژههای بزرگش نظیر انقلاب سفید بوده است. حرکت دادن جامعه به سمت جامعه سکولار از واضحات حاصل از اظهارات شاه است. ضمن اینکه تصویر محمدرضا از دینمداری بسیار عوامانه و خلاصه در انتظار دعا از علما و یا چند خواب و رؤیا بوده است.
نتیجه
کتاب پاسخ به تاریخ نوشته محمدرضا پهلوی چند مزیت دارد که میتواند برای هر مورخی در جهت پاسخگویی به بسیاری سؤالات قرار بگیرد البته نه آنگونه که خود محمدرضا میپنداشت و تصور میکرد. برخی از مزایای یاد شده عبارتند از 1- ایجاز و اختصار در جمعبندی اقداماتی که توسط حکومت پهلوی در طول نیم قرن صورت گرفت، آن هم در زمانی که میشد از آغاز تا پایان حکومت پهلوی نوشت.2-نویسنده کتاب، شخص شاه مخلوع بود یعنی شخص اول مملکت در سالیان طولانی و باخبر از بسیاری تحولات که به هر حال به مجرد نوشتن، خواسته یا ناخواسته برخی از اطلاعات را افشا میکند. و اگر چه احساسی و یکجانبه موضوعات را تحلیل کرده و بغض و نفرت و رنجیدگی خاطر را میتوان از خلال نوشتههایش فهمید اما همین نکته از این جهت که نهایت جانبداری و توجیه است پس گزارههای حاصل از اظهارات شاه حجتی بیبدیل میسازد.3- زمانه و شرایط نگارش کتاب پاسخ به تاریخ، نوشته محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران، از شدت ملاحظات و مصلحتاندیشیهای سابق او کاسته و صراحت و شفافیت بیشتری به آن بخش از اظهاراتی داده است که روشنکننده موضوع برنامههای تجددخواهانه و شکل گیری نهادها و بروکراسی جدید در جامعه ایران است.
به استناد گزارههای متعدد از این کتاب، برنامههای خاص تجدد خواهانه خاندان پهلوی به ویژه محمدرضا، یکی از علل فروپاشی حکومت پهلوی است. علت آن هم به نادیده گرفتن عنصر مشارکت مردم در بطن و زوایای مختلف این تحولات است. البته منظور از این مشارکت درگیر نکردن تودههای مردم و یا حتی مقاومت آنها در مقابل این تغییرات نیست هرچند این نکات در جای خود قابل اثبات و اهمیت هستند. اشکال کار در کیفیت همراهی مردم است در حقیقت مردم اگر مشارکتی هم داشتند این مشارکت از عمق جان و از سر ایمان نبود آنها در بسیاری موارد مانند اصلاحات ارضی ذی نفع بودند اما به علت تعارض این اقدامات با عنصر دین، به حکومت پهلوی خوشبین نبودند. خلاصه اینکه مسیر این اصلاحات جهتگیری خلاف دین و به بیان دیگر سکولاریزم داشت.و به دلیل رسوخ عنصر ایمان در جامعه ایرانی که هرگز استحاله نشد، تبدیل به انبار باروتی شد که در وقت خود انفجاری ایمانی را ایجاد کرد.
منابع و مآخذ
1- محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، تهران، ناشر مترجم،1371ش.