.

بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

خاطره‌اش به اندازه‌ای مضحک هست که اگر کسی شنید، لبخندی روی لب‌هایش بیاید اما برای من اصلاً شیرین نیست و همیشه از مرور دوباره آن در ذهنم ترسیده‌ام، مثل یک خطا در یک رؤیا و خواب است که مسئولیتی را متوجه انسان نمی‌کند و انسان به خاطر آن مؤاخذه نمی‌شود اما نفَس را بند می‌آورد. ولی دستش درد نکند این خاطره که جلوی خیلی از نپختگی‌های بی‌شمار من را گرفته است. شاید پنج یا شش سال بیشتر نداشتم که با بر و بچه‌های محل، توی کوچه تعزیه بازی می‌کردیم. یکی نقش امام حسین(ع)، یکی یزید، یکی قمر بنی هاشم(ع) و بنده هم قرار شد نقش علی اکبر(ع) را داشته باشم در حین بازی و در حین آمیختگی بلاهت کودکانه با مفاهیم جدی عاشورا، ناگهان من که نقش علی اکبر(ع) را داشتم با کسی که نقش امام حسین(ع) را داشت _و قاعدتاً پدر من محسوب می‌شد_ دعوایمان شد و چون زور حریف بیشتر بود، کتکی جانانه نوش جان کردم. تا اینجایش خیلی به سوژه مورد نظر من مربوط نمی‌شود اما از این به بعدش برای امروز همه‌ی ما، قابل تأمل است. من که از پدر دلخور بودم، نزد کسی رفتم که نقش یزید را بازی می‌کرد و از او خواستم تا بیاید پدرم را بکُشد چون مرا کتک زده است و...

فارغ از کودکانه بودن حکایت فوق و فارغ از اینکه مقیاس نقش‌ها هم به همان اندازه‌ی دنیای کودکی کوچک بوده است، به جای همه، قهرمان این خاطره مضحک شدم تا این خاطره، خاطره شما هم باشد. تا چه اتفاقی بیفتد؟ تا شیعه‌ای باشیم که اگر امام‌ ما، با شمشیر بر بینی ما هم زد، ذره‌ای از ارادتمان کاسته نشود، که در این صورت می‌توان به ما اطلاق شجاع بودن کرد.

شجاعت در جهاد نرم که قبلاً، برخاسته از انس‌ورزی معرفی شده است و در حکایت فوق هم نسبتش با انس معلوم و مشخص است، بیش از آنکه به نترسیدن از دشمن مربوط شود، به وحشت یا عدم وحشت نسبت به حقیقت، دوست و همرزم و البته فرمانده مربوط می‌شود. راستی چقدر به بسترسازی برای بروز شجاعت اهمیت می‌دهیم و چقدر برایمان اهمیت دارد که فرماندهان جهاد نرم نترسند از تبعات یک انتقاد و بنا به مصالح از خیر جهش‌های لازم نگذرند. فکرش را بکن اگر فرضاً سهمی عظیم از روحیات ما، مشابه بلاهت کودکانه‌ای باشد که در حکایت فوق آمده است، فقط تا جایی همراه دوستانمان خواهیم بود و فقط تا وقتی پر شور و با نشاط هستیم که باعث ناراحتی ما نشوند. با چنین شرایطی، هیچ فرماندهی نمی‌تواند به خودش جرأت دهد عیبی را به ما و خودش گوشزد کند و یا نقیصه‌ای را به تدریج از ما و خودش برطرف کرده و سطح دانش ما و خودش را ارتقاء دهد. فرمانده در این شرایط مجالی برای فراهم آوردن بستر شجاعت، که بتواند پیروزی بزرگی را رقم بزند و یا به فتح نهایی منجر شود، نخواهد داشت.  زیرا او همواره نگران از دست رفتن انگیزه و هیجان و شور ما مجاهدانی است که ناخواسته شجاعت را می‌کُشیم. او نگران واکنش‌های تند ماست، پس معرکه نبرد، وقتی معرکه‌ی ابراز شجاعانه‌ترین آفند و پدآفندهاست که بستر محیایی برای شجاعت داشته باشد و این بستر فراهم نخواهد شد مگر اینکه فرماندهان _با فرضِ شجاع بودن خودشان_ عقلاً اجازه خلق بسترهای شجاعانه را داشته باشند. اجازه‌ای که دست ما و شماست. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۲۳
کاظم رجبعلی

بسیار مهربان بود اما اگر ساعت‌ها کنارش می‌نشستی، کلمه‌ای حرف نمی‌زد مگر اینکه سؤالی کنی که سر و ته آن را نیز با یک سر تکان دادن، هَم می‌آورد. روزی دو پاکت سیگار زَر می‌کشید به شکلی که سیگارش را با سیگار قبلی روشن می‌کرد. و من که گاهی لباسم را در همان اتاق او آویزان می‌کردم به عطر سؤال برانگیزِ سیگار معطر می‌شدم. نمی‌دانم چه چیز در مصاحبت او وجود داشت که به رغم لام تا کام حرف نزدنش، با وجود چایی هفت جوش او و  بوی سیگاری که من را بین دوستانم متهم می‌کرد، باز هم ساعت‌ها کنار او می‌نشستم و انس گرفتن را مشق می‌کردم. البته حتماً این فرض را که، نیکوتین‌های قدیمی چقدر جواب می‌دادند، نادیده نگیرید ولی بعدِ عبور این فرض از ذهنتان، قبول کنید قصه چیز دیگری بوده است.

پیرمرد نقشش در زندگی من بیش از هر چیز القا و آموزش انس گرفتن بود، نه سواد داشت و نه به معنای متعارف، معنویتی وی‍ژه. حتی نمی‌توانست سرگرمت کند فقط زنده بود و نفس می‌کشید آن هم چه نفسی که ریه‌هایش کار کاربراتور را می‌کرد هوای معمولی را می‌گرفت و با دود سیگار ترکیب می‌کرد، حیاتش مثل یک درخت بود، درختی که میوه‌ای جز سایه و تنفس ندارد استنشاق در هوای او استنشاق انس بود. چقدر تنفس در این هوا مغتنم بود و چقدر خاطره انگیز...

انس در جهاد نرم ابزار نزدیک شدن به پدیده‌ها و شناسایی آنهاست و پایه برقرار کردن ارتباط و قابلیت بهره‌دهی و فایده به همه ابزارهای لازم محسوب می‌شود. انس همان شناسایی است که با وجود آن همه چیز نه‌تنها مفید بلکه مغتنم خواهد بود. اگر با چیزی خو نگیریم چطور می‌توانیم از آن استفاده کنیم؟ شنیده‌اید که می‌گویند «بگذار این اتومبیل مدتی در اختیارم باشد تا به آن عادت کنم» عادت کردن نوعی انس محسوب می‌شود. دیده‌اید کسانی که قصد یاد گرفتن زبان خارجی را دارند چقدر نیازمند انس گرفتن با لغات و گویش آن و تکرار و حوصله کردن و شنیدن هستند؟ حتماً دیده‌اید طفل چند ساله‌ای را که ابتدای آشنا شدنش، غریبی می‌کند اما وقتی که انس گرفت و وحشت نزدیک شدن از او دور شد، ارتباطش به زیبایی با دیگران برقرار می‌شود. اگر این طفل مثل روز اولی که به مدرسه می‌رفت همیشه در آنجا احساس غریبی و وحشت می‌کرد، می‌توانست چیزی یاد بگیرد؟ انس گاهی کلید تسلط و گاه کلید تسلیم شدن است و به نسبت جایگاه مخاطب یکی از دو حالت یاد شده را به وجود می‌آورد حالت‌هایی که بهره بردن ما از یک نعمت را ممکن می‌کند. انس علامت و حتی مقدمه شجاعت است و چه کسی نمی‌داند در معرکه نبرد، شجاعت چقدر ضرورت دارد. بسیاری از نقاط ضعف ما در دوری از کلام خدا، به خاطر انس نداشتن با آن است که البته وقتی حاصل می‌شود که مطلق انس‌ورزیدن را در خود به وجود آورده باشیم. وقتی ما نتوانیم با بندگان خدا و با هر شرایط جدیدی که برای ما به وجود می‌آید انس بگیریم، چگونه می‌توانیم شناسایی درستی از محیط و پدیده‌ها داشته باشیم؟باید دانست که مقدمه انس ورزیدن احساس اطمینان و امنیت به خدا و کنار گذاشتن دغدغه‌هایی است که معطوف به شرایط شخصی و خصوصی ما می‌شود. باید به فکر دیگران باشیم و از خود بگذریم تا بتوانیم انسی مطلوب بگیریم اگر من همه دغدغه‌ام پرداختن به برنامه‌ها و حتی بهره معنوی شخصی‌ام باشد، با هیچ محتوایی نمی‌توانم انس بگیرم. راستی بسیاری از سؤالات ما نشانه انس نداشتن ماست. خستگی‌ها و کلافه شدن‌های ما هم، همین‌طور و البته زودرنجی‌هایی که همیشه برای ما ایجاد اشکال کرده‌اند. خلاصه که انس نداشتن مانع فهم و رشد است و ما را عاجز از شناسایی پدیده‌ها می‌کند چون هر پدیده‌ای معرفی خودش و علم مربوط به آن را وقتی در اختیار ما قرار می‌دهد که به او نزدیک و صمیمی شده و با آن انس بگیریم. و عدم توانایی در انس‌ورزی ما را مستعد خو گرفتن با انزوا، شرور، رذایل و البته شیاطین و دشمنان می‌کند. دور کردن عدم انس‌ورزی از خود، دور کردن ضعف و سستی است. و نوعی آماده شدن برای مسئولیت‌های بزرگ محسوب می‌شود. امام سجاد علیه السلام فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۱۸
کاظم رجبعلی

روزی که پدر و مادر عزیزمان آدم(ع) و حوا(س)، بر عرصه زمین هبوط کردند،- و بسیار هم کار خوبی کردند و دستشان هم درد نکند- مفهوم جدیدی به نام فرزند، مجال ظهور یافت. آدم(ع) برای فرزندانش هم پیامبر خدا، هم ولی و حاکم و هم پدر بود. فکرش را بکن همه بچه سید بودند، همه آقازاده و همه پسر یا دخترهای بابا.

به مرور خانواده‌های متعددی تشکیل شد و البته به ظاهر ممکن بود پیامبر، پدرِ خانواده همسایه باشد و زمام حکومت نیز در دست حاکم اصلی آن، که همان پیامبر الهی است، نباشد..

سرگذشت طولانی را طی کرده است، مدل حکومتی که حکومت مطلوب است. جدایی انداختیم میان پدری و پیامبری، میان دین و سیاست و خانواده. هر پیامبری که آمد، خواست بگوید، هنوز هم این سه جنبه ضروریِ از حیات، جلوه‌هایی از یک حقیقتند. به شرطی که مدیریت حکومت، با پیامبر باشد. که اگر چنین شد، جمع شدن پیامبری با پدری و با سیاست، با رؤیت عقلی ممکن می‌شود.   

حالا یک امام داریم، یک حاکم و یک پدر، اما جدا جدا. خودتان بگویید در چه صورتی این سه مفهوم در یک مصداق قابل جمع است؟ گیریم که پدرمان به حکومت رسید و شدیم آقازاده، ولایت و امامت چه می‌شود؟ حاکم را هم که همین‌طور و به حرف نمی‌توان پدر خطاب کرد؛ تازه اگر این مشکل حل شود ارتباطش با غیب و پیامبری و امامت چه می‌شود؟ پس فقط یک راه می‌ماند و آن حکومت پیامبر و امام است؛ همان که اثبات پدر بودنش دشوار نیست که فرمود: «انا و علی ابوا هذه الامة» و فرمود شیعیان یتیمان ما هستند.

فهمیدیم، از سوره کوثر فهمیدیم -نه اینکه فهم ما الزاماً غرض و تفسیر سوره کوثر باشد- که ادامه نسل پیامبر، ادامه پیامبر است و این به مفهوم رایج پارتی بازی و جانشینی نابه حق و متکی به صرف وراثت نیست. تناقض وقتی اتفاق می‌افتد و وقتی جانشینی فرزند ناپسند است که این جانشینی ملازم شود با جدا کردن پدر از پیامبری و از حاکمیت.

بی تعارف و صریح بگویم، با منطق سوره کوثر- نه اینکه فهم ما الزاماً غرض و تفسیر سوره کوثر باشد- برای رسیدن به مدل حکومت الهی، چاره‌ای جز حاکمیت مهدی(عج) نیست و چقدر در هپروت به سر می‌برند کسانی که حالشان بد می‌شود وقتی می‌گوییم نزدیکترین مدل حکومتی به حکومت مهدی(عج) مدل ولایت فقیه است. تیشه به ریشه خودشان می‌زنند و رگ حیات خودشان را قطع می‌کنند اگر به کمتر از امام خامنه‌ای راضی شوند. جمع غیب و ملکوت با سیاست و نیز مفهوم پدری، شالوده حاکمیت الهی است، شالوده‌ محکمی که همان حکومت بر قلب‌ها است. حکومتی نرم است بر قلب‌هایی مستحکم و پر صلابت و اهل یقین. فهم ولایت فقاهت، رؤیتی عقلی می‌خواهد رؤیتی که در آن، حکومت آدم(ع) بر فرزندانش پیداست. امام سجاد(ع)  فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)                     

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۰۲
کاظم رجبعلی