.

بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

خانم پورصالحی(حفظهاالله)یکی از سریع القلم ترین کسانی هستند که دیده‌ام متن ایشان قیمتی است به دلایل مختلف: یکی اینکه سوره طارق در آن حضور دارد دیگر اینکه خوب نوشته شده و سوم اینکه تقویم دارد مال این روزهاست متن پیش‌رو جدیدترین متن ایشان است:
 
مقصد من 

آسمان صحن و ساحت تو...

اصلا از خاک تو خلق شده ام تا سر به آستان تو سجده کنم که سجده جز بر آستان و بر گل تو اصلا چیزی نیست.

خلق شده ام

تو یا خدایت برایم فرقی نمی کند. خلق شده ام از گل تو و پاکم به بلندای پاکی تو

مسیرم هر جایی است که آخرش تو باشی

من

تمام مسیر حق را، به شوق تو طی می کنم

تو آخر، هرکس که مقصدش تو باشی را، دست می گیری. پای رکاب و مرکب و منزل و مقصودش می شوی.

تو طارقی! در طریق کربلای زندگی ام.

ندای هل من ناصر زده ای و درب قلب من را به ضرب، کوبیده ای. همان دری فتح باب شده است که به اندازه تمام زندگی کوچکش، بلندای آسمان تو مقصدش شده.

نفوذ کرده ای در تک تک تپش های حیاتم. با هر قدم که می گذارم به سویت ، تویی که پایم را بلند کرده ای و قدم را معنا داده ای، تپش قلبم که نشانه حیات من است و علم خلقتی که ارزانی توست، می شود تمام کوبیدن های مکرر تو... که مدام بر قلبم می زنی.

این جا زمین است.

مقصد من آسمان صحن و سرای توست.

راه افتاده ام

به سوی تو

دستم در دستان توست و پاهایم از تو پا شده اند.

با راه افتاده ام

تا به تو برسم.

 من اینجا هستم

بر بام خانه ام

که پای آمدن به پیاده روی اربعین تو نداشته ام.

آمده ام به آسمان خانه ام.

به تو سلام می کنم

و تو مرا با همین سلام

از زمینم می کنی و به آسمان خودت می رسانی.

طارق زمین کربلا و آسمان عاشورا

که همه زمین ها کربلای توست و همه راه ها راهی به سوی توست؛

مرا به آسمان عاشورا برسان

از در همین خانه ام... که پای رفتن ندارم و توی پایم هستی که خلق شده ام و باید به راه بیفتم و باید برسم.

مرا به عاشورا برسان از امتداد این طریق نور: اربعین!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۰
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1)وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (2)النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3)إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ (4)فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5)خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6)یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7)إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8)یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (9)فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10)وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (11)وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (12)إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13)وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (14)إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً (15)وَ أَکیدُ کَیْداً (16)فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (17)

از هر مثلِ من، تا تو که بی‌نهایتی، طریقی است برای طی شدن که اگر  این طریق نبود، دلیلی نبود برای دلالت یافتن بی سر و پا دلی که به تو دلالت یافت و با این دلالت حفظ شد!

نمی دانم از کی با من بوده‌ای اما من خلاصه‌ام در نطفه‌ای که با خیال تو طی شد! خیالت را که از من برداری افشا می‌شود که نیستم و چگونه می‌توان اطلاق بودن کرد به کسی که همه قوت و ناصرش برای بودن، تصوّر تو بوده است. اگر به چشم رسید این نطفه و اگر گوش و قلب یافت این ماء دافق، و اگر دست و پا پیداکرد، همه از صورت خیال تو بود.

 خیال تو آسمان من است آنجا که قسم مؤکد است به امکان پیوسته رفتن و بازگشتن ازتو به تو؛ و این کثرت رفت و برگشت در خیال توست، که نطفه‌ بی‌مقداری را آسمانی کرد!   

خیال تو همه من است که همه چیزِ من به وقت مرگ جیفه‌ای نیست که تا اعماق زمین پایین برود و در تنهایی بپوسد.  در قبر هم این خیال توست که طریقی می‌سازد از من تا به تو   که خدای تعالی فرمود: والارض ذات الصدع 

خیال تو که با من است بیمی از آبرو ندارم که من از خیال توکفن بافته‌ام و به فصل روییدن در رستاخیز خیال توست که پوشیده و محفوظ برمی‌خیزم!

خیال تو زبان من است و به تعلیم خیال تو زبانم گشوده شد و قول و کلام تو بود که مسیرخیال پردازی‌هایم را چنان فراهم کرد که از خیالت نلغزم!

مرا از کمین راهزنان چه باک! که فصل خیال تو از هزل و بیهودگی، به اعجاز مهلت، زمستان را طی می‌کند و در محشر بهار، خیل بذرهای خیالت، اسرار را افشا خواهندکرد! 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۵:۲۹
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

مطلب جالبی را در یکی از سایت ها دیدم به نظرم رسید برای منظوری که ظاهرا ربطی به انگیزه نویسنده ندارد می‌توان از اطلاعات این مطلب استفاده کرد برای نوشتن متنی متناسب با سوره مبارکه طارق سرفصل ها در  وبلاگ گردان ادبی هست  شیرمرد یا شیر زنی هست بسم الله...

روی ادامه مطالب کلیک کنید

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۳:۲۸
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

حالم خیلی خوب نبود. معجونی از سرماخوردگی و کم‌خوابی، نشستن روی زمین را برایم سخت می‌کرد. نیم ساعتی تا شروع جلسه باقی بود. درِ اتاق را بستم و گوشه‌ای دراز کشیدم. ثانیه‌هایی مانده بود تا دیگر نفهمم دور و اطرافم چه می‌گذرد! در همان فرصت کم، یک چیز ذهنم را به خودش مشغول می‌کرد و آن پیدا کردن طرحی برای ثبت یک جلسه طوفانی و پر از نکته بود. جلسه‌ای که فقط می‌دانم دنباله آیاتی از سوره نور است؛ اینکه شروع جلسه با کدام آیه است و تا کدام آیه ادامه می‌یابد را نمی دانستم. فکر می کردم که به ترتیب آیات پیش بروم یا…؟ چشمم گرم شد و احتمالاً به فرض دوم نرسیدم تا تکلیفِ «یا» معلوم شود! دیگر هیچ چیز نفهمیدم تا اینکه صدای استاد را شنیدن همان و تغییر وضعیت از درازکش به ایستادن و حرکت به سمت محل تشکیل جلسه همان!

جلسه با سؤال در مورد علت تکرار عبارت «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ …» در سوره نور آغاز شد و بعد از توضیحاتی در این مورد با پرسش و پاسخ در محورهای نظام‌سازی طیب در جامعه ادامه یافت و تا پایان سوره مرور شد.     

مفهوم «فضل» دلالت بر «توان های بالفعلی» دارد که می توانند مادی یا معنوی باشند و مصادیق آن شامل سلامتی، توان اقتصادی و هر فضل و قدرتی ست که صاحب آن را کانون اثرگذاری قرار می‌دهد. از طرف دیگر هم اتصال توان و استعداد به وجود را «رحمت» می‌گویند. مشمول رحمت شدن یعنی توسعه وجودی پیدا کردن. فضل، کالبد رحمت است و به وجود آوردن اقتضای فضلِ بیشتر، بر عهده افراد است. مثلاً ازدواج فضل است و رحمت، روح و توسعه‌ای مانند پدر یا مادر شدن است. در اینجا فراهم آمدن اقتضای رحمت مادر یا پدر شدن با امر ازدواج است.

از همین‌جا می‌توان نتیجه گرفت که جامعه اسلامی و قواعد مدنی آن، فضلی ایجاد می‌کند که اقتضای دمیده شدن رحمتی خاص را فراهم می‌آورد. پس فضل به عنوان ظرف دریافت رحمت الهی، بیش از هر چیز اهمیت و ضرورت تزکیه را مورد تأکید قرار می‌دهد. از این رو تزکیه جامعه یا همان «طیب سازی»، شاخصه مهمی در بهره مندی جامعه از کمال محسوب می شود.

سوره نور نقشه طیب سازی در حوزه روابط جامعه را در اختیار قرار می‌دهد. بر اساس این سوره نقشه  طیب‌سازی محورها و نقش‌هایی را تعریف می‌کند. محورهایی که فقط تأکید متوازن بر روی آنها (و نه برجسته و کم رنگ کردن آنها به نسبت یکدیگر) می‌تواند کارگشا و متناسب با غایت باشد. گاهی ترتیب و اولویت این محورها نیز اهمیت دارد.

اجرای محورهای نقشه مزبور، بر دوش آحاد مردم به ویژه صاحبان فضل (اولوالفضل) در جامعه است. ایشان که معمولاً صاحب تحلیل هم می‌شوند، در زمانی که توانشان بهره‌مند از تزکیه نباشد و ذیل ولایت تعریف نشود، می‌توانند نقطه خطر و نابودی جامعه محسوب شوند. درواقع اولوالفضل می‌توانند جامعه را مشمول رحمت الهی یا دچار از هم گیسختگی کنند.

محور اول وظایف اولوالفضل در طیب سازی جامعه، مدیریت و سازماندهی در برطرف کردن فقر معیشتی از بستر جامعه است. گفتنی است فقر آفت مهمی در روابط انسان‌ها در جامعه محسوب می شود. در این خصوص ملاحظه نکته دیگری هم ضروری است و آن اینکه صاحبان فضل نباید با منطق و خط‌کش معمول و عرفی جامعه نقش التیام بخشی خود را ایفا کنند. زیرا با چنین معیاری مثلاً وقتی با سوء تدبیر فقرا و یا امور نابجای آنها مواجه می‌شوند، دچار یأس و‌ دلزدگی می‌شوند. تعابیر «یعفوا» و «یصفحوا» که در این سوره آمده، در این خصوص کارگشاست.

محور دوم وظایف اولوالفضل، سازماندهی جامعه برای جلوگیری از تبعات انواع سوءظن و عملیات روانی در جامعه است؛ به ویژه شایعاتی که ممکن است در حوزه روابط جنسی افراد روی دهد. در حقیقت رفع سوءظن، اولویت بیشتری در  برداشته شدن مفاسد دارد. مسیر تحقق فواحش از بستر کلمات صورت می‌پذیرد و مدیریت آن نیز در همانجاست. در این خصوص ذکر نکته‌ای دیگر نیز ضروری است و آن اینکه مسیر اصلاح جامعه، اصلاح آحاد از واحدهای خانوادگی و بیوت است.

محور سوم، سامان‌دهی جامعه به منظور مبرا شدن طیبات و طیبین از خبیثات و خبیثین است. حضور خبیث (افراد غیر عفیف و منحرف) در جامعه، عوارض سهمگینی دارد. البته ممکن است این حضور اجتناب ناپذیر باشد؛ اما از آن خطرناک‌تر، برهم خوردن امنیت روابط طیب‌ها در جامعه است که با پیوند و ازدواج خبیث با طیب به وقوع می‌پیوندد. مفهوم نکات گذشته این است که اولوالفضل موظف هستند در امر ازدواج مکانیزمی را فراهم کنند که مرد و زن طیّب متناسب با سطح طیب بودنشان با یکدیگر ازدواج کنند؛ زیرا کلیدی‌ترین عنصر در ازدواج، انتخاب درست است و ظاهراً مشکل اصلی جامعه در امر ازدواج به عدم سازماندهی در این خصوص باز می گردد. در صورت درستی این نکته، چند نتیجه جزئی‌تر می‌توان گرفت؛ از جمله اینکه:

به استناد تعبیر «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» می‌توان فهمید که ممکن است در جامعه سازماندهی های شیطانی وجود داشته باشد و در صورتی که سازمان درستی برای ازدواج به وجود نیاید، نقطه مقابل، این سازماندهی را در جهت عکس انجام می‌دهد. تعبیر «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاء» هم که در برخی آیات این سوره آمده است، دلالت بر قدرت این سازماندهی خبیث دارد. معمولاً شکل این سازماندهی خبیث در ایجاد جوهای کاذبی است که افراد در حالت اکراه خود را ملزم به انجام اعمال خبیث می‌بینند. البته ارزش و قدرت حاصل شده از اتصال زنان و مردان طیب (در صورت ایجاد سازماندهی مناسب) چنان است که جایی برای نگرانی از اتصال خبیث‌ها با یکدیگر باقی نمی‌گذارد. نتیجه جزئی دیگر ضرورت استفاده هوشمندانه از ظرفیت‌هایی نظیر مساجد است و نیز این نتیجه را می‌توان گرفت که بسط و تفصیل در فضل‌های انسانی بدون بسط در نظام طیبات، منجر به افزایش طلاق‌ها می‌شود. همچنین این نکته ظریف برگرفته از عبارت «الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ»  متضمن این موضوع است که گاهی اتصال از مرد طیب به زن طیب (چنانکه در عرف رایج است) و گاه بالعکس ممکن و میسّر است (چنانکه در مورد ازدواج دختر شعیب‌(علیه السلام) با موسی(علیه السلام) به وقوع پیوست). ونکته دیگر اینکه عدم تفکیک جنسیتی دانشگاه‌ها با ایجاد فضای مناسب می‌توانند بستر و امکان مناسبی در اختیار اولوالفضل در ساماندهی ازدواج‌ها و انتخاب درست طیبات و طیبین قرار دهد.  

 

محور چهارم ساماندهی نظام روابط بیوت با یکدیگر به منظور استفاده از منفعت روابط خانواده‌ها و جلوگیری از آسیب‌های احتمالی روابط یاد شده است. موضوع «بیت» با مفهوم «حصن» آمیخته است و این بستر اصلی‌ترین زمینه تزکیه است. پس اولین تذکر در خصوص روابط بیوت، پرداختن به آسیب‌هاست. از این رو، نفی از ورود به حریم دیگران اصل کلی و اولیه‌ای است که مشمول استثنائات در شکل و سطح روابط می‌شود. قید «انس» شرط ایجاد این رابطه است. نکته دیگر این است که اسلام، انسان‌ها را از خلال آداب‌دانی و روابط عادی، می‌سازد و رشد می‌دهد. بستر فعال‌سازی عقل، در همین روابط معمول است. کلیدواژه «سلام» مکانیزم آداب‌سازی در این خصوص را تبیین می‌کند. گاهی «سلام» عبارت می‌شود از چشم ندوختن در مسیر این روابط و عدم جستجوگری‌های نامشروع. ارتباط با دیگران، ذکر را تقویت می‌کند. فرزندان باید امکان تجربه مدل‌های دیگر زندگی را داشته باشند. این ارتباط به ویژه در ارتباط دو سطح متفاوت از حیث فرهنگ و اقتصاد بسیار مفیدتر است. فرزندان باید بیوت علما را ببینند و جزئیات ضروری در نوع ارتباط اعضای خانواده علما را دریابند. ظاهراً به استناد سوره نور، محور سازماندهی روابط بیوت، دوکلیدواژه است: مفهوم انس و سلام. «اذن» هم کلیدواژه دیگری است که رابطه را از شکل وحشت و دستپاچگی و ناامنی و غیر آن، به انس تبدیل می‌کند. پس اصلی‌ترین مکانیزمِ مؤانست اذن است.

محور پنجم سازماندهی مشاهدات در روابط محرم و نامحرم است؛ مکانیزمی برای عدم اختلاط زن و مرد بیگانه و اجتناب از روابط غیر ضروری، که از خلال آیات ۳۰ و ۳۱ قابل برداشت است. ظاهراً در این مورد تأکید بر تکالیف جنس مذکر بیشتر است. شاید اینکه در این آیات به شکل ویژه به استثنائات ریز و جزئی پرداخته شده است را بتوانیم دلیل برچیده شدن مجال توجیه و اجتهادهای ناصواب تلقی کنیم. این توضیحات، آیین‌نامه کاملی است در جلوگیری از اختلاط محرم و نامحرم. تأکید بر «توبوا الی الله جمیعاً» در آیات یاد شده دلالت بر عمومیت و منطقه آسیب‌پذیری عمومی در این ناحیه دارد. این نطقه آسیب پذیر اختلاط زن و مرد است و آسیب در آن مترادف با آسیب در صفت حیاست. حیا نیز صفتی است که اقتضای شکل گیری روح عقلانیت در فرد است. کسی که حیا ندارد، در واقع عقل ندارد. بر پایه توضیحات یاد شده است که می‌توان گفت، اهمیت حجاب بیش از هر چیز در شکوفا کردن عقل است. یعنی زن به عنوان کانون حیا و معدن آن در ساحت جامعه مطرح است. البته ملاک در روابط بعد از ملاحظه حدود شرعی، عرف نیز هست. باید دانست که زنان در برچیده شدن فساد غریزی نقش کلیدی دارند؛ زیرا زن بستر و موضوع این غریزه است. یک نکته مهم دیگر را هم باید به نکات قبل اضافه کرد و آن اینکه میدان آزمون عفاف، عرصه آزمون و خطا نیست، درس گرفتن از گذشته‌گان و بهره‌مندی از امثال در این خصوص شایسته است.

سوره نور مملو از امثال متراکم و پیوسته‌ای است که همگی می‌توانند جامعه را به رحمت الهی متصل کنند. یکی از مهمترین این مثل‌ها در آیه ۳۵ مشهور به آیه نور است. نور الهی در بستر «بیوت» قابل پیگیری و متوقع است. هر قدر انسان طیب شود، نورانی تر می شود -هرقدر انسان نورانی شود مقام وساطت بالاتری می‌گیرد- . اثرات طیب در تکوین زندگی انسان، در شکل نور قرار می‌گیرد. تأکید و تشویق به ازدواج در زمان مناسب، زمینه خوبی در فراهم آوردن بیت نورانی و مشحون از عواطف پاک است. پس نباید به بهانه اولویت‌های ثانوی این امر را به تأخیر انداخت. شاید سن ۱۶تا ۱۸ برای دختران و ۱۸ تا ۲۲ برای پسران از آن جهت که دوره طلایی سازگاری محسوب می‌شود، به خودی خود بتواند عامل پیشگیری از تضادهای نابجا باشد. ازدواج موفق قدرت اشاعه بیشتری دارد و آثارش روشنی بخش مسیر زندگی دیگران است. البته گاهی تأکید افراطی و بیش از اندازه بر یک موضوع همچون موضوع ازدواج، آسیب‌زاست و شاید منجر به سرخوردگی در افرادی شود که به هر دلیل امکان ازدواج برایشان میسّر نیست. این افراد باید بدانند که مسیر فیض الزاماً در ازدواج نیست. نسبت نور و طیب همان نسبت رحمت و فضل است (به شرط با هم در نظر گرفتن آنها). بر این اساس اولین دغدغه افراد نباید اجتماعی بودن باشد، باید طیب شدن باشد. طیب شدن فضل است که اگر حاصل شد، نورش ایجاد خیرات و برکات در جامعه و بالاتر از جامعه می‌نماید.

سخن آخر اینکه منظور از نورانی شدن افراد، حسن ِجلوه آنها و ظهور نور الهی در ایشان و روابط میان ایشان است. در حقیقت اعمال طیب، نورانی به نور الهی است و خداوند جزای احسن به طیبات می‌دهد. مفهوم این نکته می‌رساند که طیب مادامی که طیب است، میل به بی‌نهایت و وجود دارد (طیب بودن، طیب بودن می‌آورد). در نظام طیب سازی، فضل به اطاعت از خدا و رسول تسرّی داده می شود و اطاعت از خدا و رسول جایگاه جامع در طیب‌سازی را به خود اختصاص می‌دهد. پس آنچه به عنوان مراحل و مقدمات نظام سازی و سازماندهی گفته شد، در حقیقت عرصه‌ها و میدان های اطاعت از خدا و رسول هستند. ایمان و عمل صالح نقش تفصیل طیب شدن را دارند و نمای آنها «حُسن» است. در حقیقت مراتب طیب بودن، در ایمان و عمل صالح قابل تحقق است.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۷:۲۸
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

قصد کردم با این سناریو اگر کسی برای سوره طارق متن نوشت روی وبلاگ بگذارم  با تشکر از سرکار خانم شریعتمداری به خاطر متن خوبشون
بسم الله

خانه ی ما،
توی کوچه ای از کوی دنیا
درش هی کوبیده می شد...می شود
هر شب که امیرالمومنین از در خانه ی تک تک مان می گذرد...در می کوبد: تق تق تق...
این رسم همیشگی شان بوده و هست...سر زدن های هرشبی به یتیم، سائل و مسکین های کوی عالم...
این رسم همیشگی شان بوده و هست که کوله بار رزق آدم ها به دوش شان، برسند در خانه مان، دق الباب مان کنند، بگذارند پشت در...
لابد کمی بایستند، صبر کنند، خبری نمی شود انگار...و بعد بروند...تا شب بعد و شب های بعد...

انقدر نباید عادی و بی معنا باشد این صدای تق تق در شنیدن ها...
انقدر نباید خود را گول بزنیم: من که چیزی نشنیدم! کی؟! چی؟! کجا؟!

اگر اوی جان نمی کوبیدش این در میان تمام درها گم شده بود، خاک روی کلونش، دور تمام چهارچوب ها چنان نشسته بود انگار نه انگار زنده ای پشت درش نشسته است
همین است که هر روز صبح هنوز هم زنده ایم، نفس می کشیم، حتی اگر دیشب در را نگشوده باشیم اما با هر کوبش ِ او، خاک روز-مردگی ها از قامت وجودمان تکیده است، ریخته...تا روز از نو و روزی از نو...

عمر یعنی فاصله ای که مهلت داری سرت را از خانه ی تنگ نفس ت بکشی بیرون،
یک شب بیایی دم در، بپرسی کیست؟ حتی بگشایی در را...
کوله ی رزقت پشت در را باز کنی، بخوری، سیر شوی...تشنه شوی فردا شب باز هم بدهندت...
تشنه ی دیدن ِ صاحب دستی شوی که این راه را هرشب می آید و سرت می زند...

این کوچه که از اول کوچه نبود...ملقمه ای از درهای متعدد و متنوع بود. در ِ من -مثل تمام در خانه های دیگر- بین شان گم بود...انقدر اوی جان، هرشب از کوی مان، رد شد که مسیرش پا خورد و بعد فهمیدیم کوچه شده ایم! شناخته شده ایم! راه داریم...بن بست نیستیم دیگر. امن شدیم، دیگر تاریک نبودیم، امنیت یافتیم...

حالا هر شب منتظریم...
تا دم مرگ و آن زیارت وعده داده شده ی حقیقی...

السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۰:۲۴
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها وبنیها

مات و مبهوت به کمرکش کوهی نگاه می‌کرد که آدم‌ها از آن بالا می‌رفتند. بیش از هر چیز توجهش به راه و مسیری جلب شد که همه یا سعی می‌کردند به آنجا برسند و ادامه مسیر بدهند و یا در آنجا قرار داشتند و به بالا رفتنشان ادامه می‌دادند. راهی است ساخته شده از کثرت عبور، متمایز از بقیه کوه فقط چون بیشتر کوبیده شده و به قول معروف پا خورده است، فرق دارد با بقیه کوه!

 خیره خیره نگاه می‌کرد به صحرایی که پر از رمل بود باد می‌وزید و شاید تا فردا با خودش این کوهی را که کنارش بود و از ماسه‌های نرم تشکیل شده بود جابجا می‌کرد. فکرش را بکن چقدر فضا متغیر است وای اگر گم بشوی و آسمان و به دادت نرسد! اینجا علایم، روی زمین نیستند جاده را باید از آسمان طی کرد!

برّ و برّ خودش را در آیینه ورانداز می‌کرد با خودش چشم در چشم شد این چشم همان چشمی بود که مسیر روی کوه را دنبال می‌کرد و قبل از اینکه دیگران به قله برسند، او را به قله می‌رساند! پای مسافرت است این چشم! یاد کویر افتاد و آسمان، و نیازی که او را بالا می‌برد. در کمتر از آنی چشمانش در میان ستاره‌ها بود و همسفر با ستاره‌ای که هم برایش راه بود و هم راهنما!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۲
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

از همان بدو کودکی که به ما نمی‌شد بگویند باید این کار را انجام بدهی و نباید آن کار را بکنی؛ پدر و مادرمان خودشان نگاه می‌کردند به حال و روز ما و هر باید و نبایدی را که لازم بود از از روی گریه و سکوتمان انجام می‌دادند. شاید آن روزها فقط یک باید و نباید را می‌فهمیدیم و یک باید و نباید رامی‌توانستیم و آن این بود که باید گریه کنیم و نبایدکه گریه نکنم. اما این باید و نباید هم بیشتر از آنکه باید و نباید باشد اعلام وضعیت بود بیان چگونگی و هست و نیست. کم کم با بزرگتر شدن و زبان باز کردن و شاید هم قبل آن، توانستیم باید و نباید دیکته کنیم و هم اینکه خودمان را ملزم به انجام دادن و ندان کاری نماییم و باید و نبایدهایی هم به ما القا می‌شد و این وسط چه بسیار باید و نبایدهایی که هرگز به زبان نیامدند اما فهمیده شدند! وقتی پدرمان خسته به خانه می‌آمد کسی نمی‌گفت باید کمکش کنی اما می‌فهمیدیم که باید کمکش کرد. وقتی معلمی گلویش خشک می‌شد و به سرفه می‌افتاد، کسی نمی‌گفت باید آب بیاوری اما می‌فهمیدیم که باید آب آورد. وقتی که دوستی حال و روز خوبی نداشت، کسی نمی‌گفت باید مشکلش را حل کنی، اما می‌فهمیدیم که باید دغدغه او را برطرف کرد. دقیق نمی‌دانم اما شاید محل مشق و آموزش باید و نباید در روابط و فرهنگ توحیدی ما، پدیده‌ای باشد به نام میهمانی و ضیافت، که دو نفر در آن نقش اصلی را ایفا می‌کنند، یکی میهمان که فقط هست و نمی گوید که باید... دیگری میزبان که خلاصه می‌شود در فهم پیچیده‌ترین باید و نبایدهایی که مناسب برای آسایش و اکرام میهمان است و این پیچیدگی دلیلی ندارد جز ادبِ نگفتن و حیای به زبان نیاوردن و یا مصلحت ابراز نکردن و یا لطافت راضی به زحمت محبوب نشدن!

  • چنان‌که معلوم شد، هر هست و نیست با خود یک یا بیش از یک باید و نباید دارد. استنباط و احصاء باید ونبایدهاست که زندگی ما را تعالی می‌دهد و سطح انسان‌ها را معلوم می‌کند و هر ایجادی را ایجاد می‌نماید.
  • دانستن و فهم باید و نباید یک بحث است و ابراز آن بحثی دیگر، گاهی مصلحت و اقتضای یک جامعه صراحت در گفتن و برشمردن باید و نبایدهاست این اتفاق معمولاً برای آن شرایطی است که نقشه‌ای تعریف می‌شود و یا سندی به ثبت می‌رسد و یا افراد ذهن و شرایط فعالی در استنباط باید و نبایدها ندارند. اما برای به بلوغ رساندن افراد باید آنها را به سمتی سوق داد که نگفته بفهمند؛ لب‌خوانی داشته باشند و بیشتر با چشم‌هایشان حرف بزنند تا با زبان! این سکوت فضیلت دارد و این حیا، حیای عقل است و این آدم‌ها کارآمد و مؤثرند.
  • کار که به اینجا رسید و سطح افراد که تا این مرتبه بالا آمد، لایه‌ای از روابط، محبت، ادب و ایمان شکل می‌گیرد. قطعاً در آن صورت مسأله مهم ارتقای این مرتبه خواهد بود. همه خوبند اما خوبتر شدن چگونه اتفاق می‌افتد، آیا باید و نبایدهای جدیدی را باید گفت؟یا همانطور که به اینجا رسیده‌ایم جلوه بالاتری از هست و نیست‌هایمان شکل بگیرد؟
  • جلوه بالاتر هست و نیست‌ها خودش جنسی از ابراز دارد و علامتش گفتن یا اعلام شرایط آماده است بروز این سطح از هست و نیست همان چیزی است که آن را با واژه «حمد» می‌شناسیم. ارتقاء سطحی به سطح دیگر با حمد میسّر است و هر حمد جدید یعنی انبوهی از بایدها و نبایدهای جدید که بسیاری از آنها گفته نمی‌شود اما خوانده می‌شود!
  • روحیه شهادت‌طلبی حمد عملی است سطحی از هست و نیست که انبوهی از باید و نبایدها دارد که بسیاری‌شان گفته نمی‌شود اما اجرا می‌شود! شهید یعنی دست باز برای ولی الهی یعنی نفس راحت برای او یعنی عملیاتی شدن امنیه و آرزوهای او یعنی شاهد او شاهد هست و نیست‌ها و بایدها و نبایدهای بی‌شمار او!
  • «شب فرا رسید حسین علیه السلام یارانش را جمع کرد و خداى را سپاس و ستایش گفت و سپس روى به یاران کرده و فرمود: اما بعد، به حق که من، نه یارانى نیکوتر از شما می­شناسم و نه خاندانى نیکوکارتر و بهتر از خاندان خودم، خداوند به همه شما، پاداش نیک عطا فرماید. اینک تاریکى شب شما را فراگرفته­است، شبانه حرکت کنید و هریک از شما دست یکى از خانواده مرا بگیرد و پراکنده شوید و مرا با اینان واگذارید که به جز من با کسى کارى ندارند. برادران و فرزندان و فرزندان عبد اللَّه بن جعفر یک­صدا گفتند: چرا چنین کنیم؟ براى اینکه پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین چیزى را به ما نشان ندهد این سخن را نخستین بار عباس بن على گفت و دیگران به دنبال او. راوى گفت: سپس روى به فرزندان عقیل کرد و فرمود: کشته شدن مسلم از شما خانواده براى شما کافى است من اجازه دادم شما راه خود بگیرید و بروید؛ حسین علیه السلام که چنین گفت، به سخن درآمدند و گفتند: پسر پیغمبر پس مردم به ما چه می­گویند؟ و ما به مردم چه بگوییم؟ بگوییم رییس و بزرگ و پسر پیغمبر خودمان را رها کردیم و در رکابش نه تیرى رها کردیم و نه نیزه‏اى به کار بردیم و نه شمشیرى زدیم؟ نه به خدا قسم اى پسر پیغمبر هرگز از تو جدا نخواهیم­شد بلکه به جان و دل نگهدار تو خواهیم­بود تا آنکه در برابر تو کشته شویم و به سر نوشت تو دچار شویم، خدا زشت گرداند زندگى بعد از تو را، سپس مسلم بن عوسجه برخواست و عرض کرد: ما تو را اینچنین رها کنیم و برویم در حالى که این دشمن گرداگرد تو را گرفته­است؟نه به خدا قسم خداوند هرگز نصیبم نکند که من چنین کارى کنم؟ هستم تا نیزه‏ام در سینه‏شان بشکنم و تا قبضه شمشیر در دست دارم با شمشیرشان بزنم و اگر اسلحه نداشته باشم با پرتاب سنگ با آنان خواهم جنگید و از تو جدا نخواهم شد تا با تو شربت مرگ را بیاشامم. راوى گفت: سعید بن عبد اللَّه حنفى برخاست و عرض کرد: نه، به خدا اى پسر پیغمبر هرگز ما تو را رها نکنیم تا خداوند بداند که ما سفارش پیغمبر را درباره تو نگه داشتیم و اگر من می­دانستم که در راه تو کشته می شوم و سپس زنده می شوم و سپس ذرات وجودم را به باد می دهند و هفتاد بار با من چنین می شد من از تو جدا نمی­گشتم تا آنکه در رکاب تو کشته شوم و اکنون چرا چنین نکنم با اینکه یک کشته شدن بیش نیست و به دنبالش عزتى که هرگز ذلت نخواهدداشت سپس زهیر بن قین برخاست و گفت: به خدا قسم اى پسر پیغمبر دوست دارم که من کشته شوم سپس زنده شوم و هزار بار این عمل تکرار شود ولى خداى تعالى کشته شدن را از جان تو و جان این جوانان که برادران و فرزندان و خاندان تواند بازگیرد و جمعى دیگر از یاران آن حضرت به همین مضامین سخن گفتند و عرض کردند جان­هاى ما به فدایت؛ ما دست­ها و صورت­هاى خود را سپر بلاى تو خواهیم­کرد که اگر در پیش روى کشته تو شویم به عهدى که با پروردگار خود بسته‏ایم وفادار بوده و وظیفه‏اى که به عهده داریم انجام داده­ایم. در همین حال بود که به محمد بن بشر حضرمى خبر رسید که فرزندت در سرحد رى اسیر شده­است. گفت: گرفتارى او و خودم را به حساب خداوند منظور می دارم با اینکه مایل نبودم که من باشم و او اسیر شود. حسین علیه السلام این را شنید و فرمود: رحمت خدا بر تو باد؛ تو از قید بیعت من رهایى، نسبت به آزادى فرزندت اقدام کن، عرض کرد درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم. فرمود: پس این لباس­ها (بردها) را به فرزندت بده تا در آزادى برادرش از این جامه‏ها استفاده کند و آنها را فدیه برادر کند... راوى گفت: آن شب حسین و یارانش تا صبح ناله می­زدند و مناجات می­کردند و زمزمه ناله‏شان همچون آواى بال زنبور عسل شنیده می­شد پاره‏اى در رکوع و بعضى در سجده و جمعى ایستاده و عده‏اى نشسته مشغول عبادت بودند.( اللهوف علی قتلی الطفوف، ص94)
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۱
کاظم رجبعلی