.

بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها

 

به بهانه سوره مبارکه ص مهرماه88

«قال الحسین(ع): واما سکینه فغالب علیها الاستغراق مع الله فلا تصلح لرجل.»

 و

«سیطول بعدی یا سکینه فاعلمی        منک البکاء اذا الحمام دهانی

لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة            ما دام منی الروح فی جتمانی

فاذا قتلت فانت اولی بالذی                تأتینه یا خیرة النسوان.»

   جبرئیل رطوبتی از نگاه تو بود و از آنجا بود که فرو غلطید. و چون جبریل در زلال بصیرت تو غسل نمود، قطرات بصیرت تو بود که از بالهایش می چکید و فرشته می شد.

به تقطیر پر حرارت بصیرتت سوگند، که بصیرت زلال و موّاجت، قرآن ذی ذکر است؛  تفهّم آتشین معانی مکتوب، از آنجا میسّر است و حسین از فهم مکتوبِ چشمانِ تو بود، که قلبش شعله کشید؛ حسین، قتیل اشک های تو بود و از رطوبت بصیرت تو بود که عطشش برای انابه و رجوع بر افروخته‌تر می شد!  

مواج‌ترین سکینه!  طوفان بصیرت تو، کفر را بر باد داد و در اسارت عزّة و شقاق کشید؛  برای کفر،  امواج خرد کننده جاری از زبانت، عجیب بود؛که این امواج، به کثرت رفت و برگشت مهیبش، همان خزائن رحمت جلالی ربّت بود، که در کلامت جلوه  می‌کرد. 

 سپاهک مهزوم و مغلوب کفر، یارای مقابله با امواج بصیرت تو را نداشت؛ که تک صیحه برخاسته از این بصیرت موّاج، همان صیحه واحده ای بود که پیش از این قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد، و ثمود و قوم لوط، و اصحاب ایکه را هلاک کرده بود. 

قرآن ذی ذکر! از خزائن اشک های تو بود که داود، رجوعش به پروردگار بسیار شد و اوّاب نام گرفت، که داود،  چشمانش،  از این امواج پر خروش، فهم بندگی  می‌کرد؛ فهمی که محتوای مُلک و حکمت و فصل الخطاب بود.

قنوت دستان داود، که هر صبح و شام از انعکاس بصیرت  تو، مرطوب می‌شد، کوه ها را،  رام و همنوا کرده بود؛ و پرندگان در قیامت ناله اش بر مصائب تو، هم ناله بودند، و چون قامت داود به اقتدای بصیرت تو، رکوع شد، نبوتش از پی این اقتدا،  خلافت نام گرفت.

بصیرت موّاج تو، محتوای خلافت انبیای برگزیده است؛ تفصیل بدیهی ترین و عادلانه ترین نابرابری های هستی! کتاب یکجا نازل شده مبارکی که، تدبر آیات و تذکر حقایقش، در رفت و برگشتی باشکوه، اولو الالباب را اوّاب کرد که اوّاب بودن، مشایعت رفت و برگشت امواج بندگی  است.

 بصیرت  مّواج تو بود که در رفت و برگشت پر برکتش،  سلیمان را از خزاین رحمت پروردگار، به ساحل آغوش داود آورد.

و سلیمان از داغ مجاهدت و قتال در رکاب بصیرت تو بود که خورشید را از یاد  برد و جای گذاشت؛ و چون سلیمان دوباره  یاد تو را تجدید کرد، خورشید تجدید شد؛ که بصیرت موّاجت، خورشید را برای همناله شدن به ساحل سجاده سلیمان آورده بود.  

جوشان ترین چشمه! از فوران و  جوشش  بصیرت تو بود، که ایوب بندگی می‌شست؛ و ابراهیم و اسحاق و یعقوب، به کثرت رجوعشان، به این چشمه بود؛  که اولوالاید و الابصار شدند.

انبیای اوّاب، برای دم گرفتن به ذکر توست که برگزیده قیامت هستند؛ و اسماعیل و یسع و ذو الکفل، را به حُسن چنین فرجامی بود که برگزیدند.

و چون خاک از رطوبت موّاج بصیرتت، اوّاب شد و آدم نام گرفت، سجده بر او واجب شد! و جبریل که  رطوبتی از نگاه تو بود، از پس غسل در بصیرت تو، به همراهی فرشتگانِ چکیده از بالهایش، سجده‌ی واجب کرد.  

اما جهنم غضب الهی  انباشته خواهد شد، از شیطان و هر متمرد مستکبری که به تبعیت او، بر خاک آمیخته با بصیرتت سجده نکرد.   

     

 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۰ ، ۲۰:۲۹
کاظم رجبعلی

 بسم الله الرحمن الرحیم

                           اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه سوره صافات مهر88

«بخدا بر عمویت دشوار است که تو او را بآواز بخوانى و او پاسخت ندهد، یا پاسخت دهد ولى بتو سودى ندهد، آوازى که بخدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است، سپس حسین (ع) او را بر سینه خود گرفته از خاک برداشت، و گویا من مینگرم بپاهاى آن پسر که بزمین کشیده میشد پس او را بیاورد تا در کنار فرزندش على بن الحسین علیهما السلام و کشته‏هاى دیگر از خاندان خود بر زمین نهاد، من پرسیدم: این پسر که بود؟ گفتند: او قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) بود.»[1] «در این هنگام جوانى (یعنى حضرت قاسم) که صورتش گویى همانند پاره ماه مى‏درخشید، به سوى میدان خارج شد، و به نبرد با دشمنان پرداخت، سرانجام ابن فضیل ازدى چنان ضربه‏اى با شمشیر بر سرش زد، که سرش را شکافت، قاسم علیه السّلام از ناحیه صورت بر روى زمین افتاد، صدا زد: «یا عمّاه! اى عموجان به دادم برس.» امام حسین علیه السّلام همچون باز شکارى، به میدان تاخت، و همچون شیر خشمگین به دشمن حمله کرد، و شمشیرى بر ابن فضیل زد، او دستش را سپر شمشیر قرار داد، دستش از آرنج جدا گردید، نعره او بلند شد، لشکر دشمن آمدند تا ابن فضیل را از دست حسین علیه السّلام نجات دهند، در این بین بدن نازنین قاسم زیر دست و پاى اسبها قرار گرفت، و همان دم به شهادت رسید. وقتى که گرد و غبار نشست، دیدند حسین علیه السّلام بر بالین قاسم علیه السّلام ایستاده، و قاسم علیه السّلام از شدّت درد، پاهایش را بر زمین مى‏ساید، و امام حسین علیه السّلام مى‏فرماید: بعدا لقوم قتلوک، و من خصمهم یوم القیامة فیک جدّک و از رحمت خدا دور باد، آن قومى که تو را کشتند، و کسى که در قیامت در مورد تو (در دادگاه عدل الهى) با آنها مخاصمه مى‏کند جدّ و پدر تو رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم و پدرت است. سپس فرمود: عزّ و اللَّه على عمّک ان تدعوه فلا یجیبک، او یجیبک فلا ینفعک صوته، هذا یوم و اللَّه کثر واتره و قلّ ناصره، سوگند به خدا بر عمویت سخت است که تو او را به یارى بخوانى، ولى او دعوتت را اجابت نکند، یا اجابت کند ولى جواب او سودى به حال تو نداشته باشد، سوگند به خدا امروز روزى است که دشمنان عمویت بسیار، و یاورش اندک است.سپس امام حسین علیه السّلام پیکر به خون تپیده قاسم علیه السّلام را بر سینه‏اش گرفت و آن را به سوى خیمه‏ها آورد و در کنار پیکرهاى شهیدان اهل بیتش، بر زمین نهاد.»[2]

 

   قسم به شهد تشبیهت، که شهد تشبیهت، مرگ را شیرین کرد؛ احلی من العسل.

شیرین تر از عسل! مرگ، به اشاره شیرین تو بود، که شیعه شد؛ و در امتداد شیرین کلامت بود، که ایستاد و طعم گرفت.

صف کشیدن حُسن در امتداد تو بود! که تو،  قاسم حسنی؛ سهم هر صف کشیدنی به تقسیم نیکوی توست و در تقسیم نیکوی تو بود، که صف، صف کشید. والصافات صفاً.

شیعه ترین فریاد! از زجره ات، حقیقت، صف شکست؛ که بر حقیقت، گران می آمد اگر، صدایش می زدی و او نمی توانست اجابتت کند.[3] ترتیب سرخ تو و اکبر، تلاوت ذکر بود که بر لبان خشکیده زمین، صف می کشید که پیش از این، پای ساییدنت بر خاک، خاک را شیعه کرد.

شیرین ترین تأکید! از شهد اخلاصت، توحید شیعه شد و از شیرابه یقینت، یقین حاصل شد که انّ الهکم لواحد.

افروخته ترین شهاب! از صف کشیدن حسن و غیرت و جلالت، آیه ها در خیمه ها اشراق کردند و ملأ اعلایشان از گوش شیاطین محفوظ بود که اگر  نامحرمی کلامی می شنید، تعقیب می شد و از هر سوی، هدف قرار می گرفت.

شیرین ترین نفس! آنجا که در صفوف به هم پیوسته حیات، نفس در سینه ات شیعه شد؛ که رفت و  دیگر نیامد، انبیای نجات چشیده عالم، به صف شدند تا به وجوب پاسخ سلامشان، حسین نفس کشد واز کرب عظیم نجات یابد.

شیرین ترین جزا! نوح و ابراهیم و موسی و هارون و الیاس و لوط و یونس را به صف کشیدی؛ که انبیای مخلص، شیعیان تو بودند. و اینچنین به محسن بودنشان، جزا داده شد.

عزیز ترین توحید! توصیفی که در صف تو نباشد، شرک است؛ عزیز نیست؛ که تو حید عزیز، ترجمان شیعه تو بودن است.

 شیرین ترین سلام! تو مفهوم سلام خدا بر مرسلین هستی؛ و تفسیری برگزیده وشیرینی از تعبیر الحمدلله ربّ العالمین.


[1] ارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2، ص112

[2] سیدبن طاوس، لهوف، ص 140

[3] «عزّ و اللَّه على عمّک ان تدعوه فلا یجیبک، او یجیبک فلا ینفعک صوته، هذا یوم و اللَّه کثر واتره و قلّ ناصره.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۰ ، ۱۴:۱۹
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها  بعلها و بنیها

به بهانه ی سوره مبارکه ی شمس، شهریور89

تقدیم به ساحت امام رضا و آن نماز عید ناتمام، که پرسشی بزرگ‌، برای تفکر شد

  نماز عیدش را بازمی گشت و هنوز نخوانده بود که او را خواندند! و خورشید، که امامت این جماعتِ  عدالت نچشیده، با او بود، غبارِ غربتِ نشسته بر رویش، و پای برهنه ی ترک خورده اش، و نماز نخوانده اش، طلوعی دیگر شد.

از پهنه ی خراسانِ فطرت، تا مغرب بی انتهای این دشت، آهوان همه بر سرِ قرار آمده بودند، انبوه و فشرده، همه چیز به ظاهرآماده! چیزی نمانده بود، تا نماز اقامه شود!  لیکن مشکلی پیش آمد، امام این جماعت، هنوز نخوانده بود که او را خواندند!

و این چنین بود که والشمس و الضحها والقمر اذا تلها و النهار اذا جلها و الیل اذا یغشاها و السماء و ما بناها و الارض و ما طحهاو نفس و ما سواها، دلالت معنادار و قَسَمی مؤکد شد بر این ناکامی تلخ و این معمای سخت، که چرا وقتی هنوز نخوانده بود، والشمس وضحها، او را خواندند؟چرا نماز عیدش را باز می گشت؟ و چرا غبار غربت بر رویش نشست؟و چرا پای برهنه اش ترک خورد؟و چون اینچنین چرا رونق گرفت، راز رویش سبزه های تازه ی این دشت، با  غبار غربت نشسته بر رویش، یکجا افشا شد؛ که سبزه ها رویش را  از غبار روبی خورشید الهام می گیرند و تا آهوانِ این دشت نیز غبار روبی نکنند، در اسارتند.

به فلاح نمی رسد این آهوی نفس، وقتی که الهام نمی گیرد،  از غبار غربت نشسته بر روی ضامنش، که تا ضامنش در ضمان اوست، صیاد تعیین می کند که والشمس و ضحها خوانده شود یا هنوز ناخوانده و ناتمام، به حضورش بخوانند!

به فلاح نمی رسد این نفس وقتی که در نمی یابد شقی ترین شقاوت های برآمده تا ناسزا، نا امن ترین مأمون ها، از انعکاس سستی  اوست که مجال یافته و مسلطند!

به فلاح نمی رسد این نفس تا زمانی که نداند محال است اجتماع نقیضین، آنچنانکه محال است، حکومت مأمون و امان ناقه ی خدا، مجال ظالم و برپایی نماز؛ و محال است پیوندِ خوش عاقبتی با زنده به گوری فطرت.

به فلاح نمی رسد این نفس، تا نفهمد چرا  خورشید، نماز عیدش را بازمی گشت و هنوز نخوانده بود که او را خواندند!        

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۰ ، ۱۴:۰۶
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علب فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

به بهانه سوره مبارکه قدر، شهریور90

یک کهکشان حقیقت، یکجا، در وسعت کبودی روی تو نازل شدند، که شبِ گونه‌های تو، شب تقدیر  بی نهایت است!

 انا انزلناه فی لیلة القدر و ماادراک ما لیلة القدر

شبِ چهارده ماهی، و برتر از هزارماه، که تقدیر هر ماه در شب چهره تو رقم می‌خورد!

لیلة القدر خیر من الف شهر

تقدیر معصومیت در نورِ شبِ مهتابی  توست، که در روشنِ خاموش رویت، همه ملائکه و روح، تصویر می شوند.

و یک کهکشان چشم ترسیده، در شب کبودی تو، آرام می‌گیرند که فاصله میانِ غیبت و ظهورِ چهره‌ات، همه‌اش سلام است.

تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۰ ، ۱۴:۰۱
کاظم رجبعلی