.

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه به نام سلام در نشریه کاشف:

در این سالها بسیار پیش آمده که پای سخنرانی‌های شور انگیزی که عطر و بوی شهادت می‌دهند و احساس حماسه و هیجان را در اشخاص ایجاد می‌کنند نشسته باشیم. این سخنان که گاهی در فضای دانشگاه و از سوی دلسوزان نظام و انقلاب و آشنایان با جهاد و جنگ ایراد می‌شود و گاهی نیز از صفحه سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شوند چنان مؤثر و شورانگیز هستند که احساسات اشخاص مختلف را در موضوع تکلیف و شهادت بر می‌انگیزند. چشم‌ها برق می‌زنند برای مجاهدت و مشت‌ها گره می‌شوند برای همتی بلند، همتی که بتواند به پیشبرد آرمان‌های انسانی و اسلامی کمک کند. اما ناگهان همه چیز با پایان آن سخنرانی و گذشت ساعاتی از آن خطابه به شرایط عادی باز می‌گردد. چون ساختاری برای نبرد در شرایط و عرصه‌ای که به جهاد نرم موسوم است، فراهم نیامده است، گویی این عرصه نیاز دارد به بازتعریفِ واژگانِ جهاد، تعریف دوباره سنگر، دشمن، اسلحه، فتح، عملیات و غیر آن و روش‌های مؤثر و طراحی عملیات‌هایی که بتواند جبهه جهاد را به خصوص در عرصه دانشگاه رونق بیشتر ببخشد و مشتاقان عزت و اعتلای اسلام را اقناع کند. این موضوع را در شماره‌های بعدی کاشف پی گرفته و بیشتر مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد تا باز هم صدای شور انگیز مارشِ عملیات شنیده شود، عطر مجاهدت بپیچد و باز هم اخبار، خبر فتح سنگرها، خاکریزها و قلب‌ها را مخابره کنند. گفتنی است در شماره بعد ساختاری تعریف خواهد شد که فرآیند تبدیل نوشته‌ها به اسلحه را تبیین نماید.         ‌        

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۴:۲۷
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها وبنیها وسرّالمستودع فیها

به بهانه سوره مبارکه قمر تاسوعای1388

   پیشانی بلندتو، همان امان نامه بلیغی است که در شعاع مهتابی اش،  عالم مهلت یافت!  و چون عمود بر آن ساحت امن بندگی، فرود آمد، نزول مهیب ترین آیه خدا و تکذیب آن، یکجا میسر شد! اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَر وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ.

کندوها به امان بیداری چشمان تو، پر زمزمه شدند؛ و نماز و تلاوت، که محبوب خورشید است، در پرتو  هیبت تو، تا صبح امان یافت؛ که این هر دو در شعاع مهتاب، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

خواب دخترکان مضطرب، در پرتو بی خوابی تو میسر بود؛ که هر چشمت دو صف، تیغ آخته داشت؛ و چون صفوف مژگانت به تقابل با پولاد، به هم پیوست، بی خوابی کودکان و خواب دشمنان، یکجا میسر شد!

رؤیت هلال تو در معرکه نبرد، نوید عید برای کودکان بود و کودکان به استهلال آمده بودند؛ که چون غبار نشست، رؤیت هلال با شق القمر، یکجا میسرشد!

آه عباس! چه بگویم از مشک، که چون بغضش شکفت و گریست، تشنگی کودکان با از نفس افتادنت، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

چشمان تو، بصیرت بیدار است؛  قیامت آشفته ای که چون به خون نشست، ماه گرفت! و قامت بلند خورشید، خمید؛ که از پس خسوف، وجوب نماز با رکوع امام، یکجا میسر شد!

 عجب نیست اگر خورشید از پی افتادنت نشست؛ که با افتادن تو،  خیمه آسمان پی شد! و چون آسمان از پس فرود آمدن تو، پایین آمد، سنگ زدن به خورشید با ذبح از قفا، یکجا میسر شد!

عجب نیست اگر بر صورت خورشید غبار نشست که پیش از این، دستان تو کاشف کرب از وجه خورشید بود؛ و چون دستان کشیده ات بر زمین افتاد، شکستن حریم صورت خورشید با حریم خیمه ها، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

خورشید به فدایت ای ماه، که چون زهرا سلام الله علیها، سرت را به دامان گرفت، خطاب یا امّاه! به فاطمه؛ و ذکر یا اخاه ادرک اخاک!، برایت یکجا میسر شد!

مادرت که ادب محض بود، تو و برادرانت را به تبیین خونین ادب، روانه کرد؛ و چون از پی سفارش مادر، بی حسین بازنگشتی، تفسیرِ وفا و بصیرت، با مفهوم ام البنین(س)، یکجا میسر شد! وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.

پیشانی شکافته ات عباس! همان دفتری است که کوچک و بزرگ، در آن مستطر است و مجرمین و

هم مسلکانشان به استناد این سند، به چشم بر هم زدنی، عذابشان، یکجا میسر شد!  

متقین به تقدیر پیشانی ات، فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، در ساحل نهر فرات، گرد می آیند؛ آنجا که دیدن خورشید و ماه، برایشان یکجا میسر شد! 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۰ ، ۱۸:۲۴
کاظم رجبعلی

بخشی از کتاب تعقل اجتماعی:

جلوه ابراهیمی در قیادت و رهبری امت­ها

و [یاد کن‏] هنگامى را که ابراهیم گفت: «پروردگارا، این شهر را ایمن گردان، و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بتان دور دار. پروردگارا، آنها بسیارى از مردم را گمراه کردند. پس هر که از من پیروى کند، بى گمان، او از من است، و هر که مرا نافرمانى کند، به یقین، تو آمرزنده و مهربانى. پروردگارا، من [یکى از] فرزندانم را در درّه‏اى بى‏کشت، نزد خانه محترم تو، سکونت دادم. پروردگارا، تا نماز را به پا دارند، پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان‏] روزى ده، باشد که سپاسگزارى کنند. پروردگارا، بى‏گمان تو آنچه را که پنهان مى‏داریم و آنچه را که آشکار مى‏سازیم مى‏دانى، و چیزى در زمین و در آسمان بر خدا پوشیده نمى‏ماند. سپاس خداى را که با وجود سالخوردگى، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. به راستى پروردگار من شنونده دعاست. پروردگارا، مرا برپادارنده نماز قرار ده، و از فرزندان من نیز. پروردگارا، و دعاى مرا بپذیر. پروردگارا، روزى که حساب برپا مى‏شود، بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى.» تماشای ابراهیم نیازمند هیچ تصویر متحرک و ثابتی نیست؛ مگر نه اینکه تماشای خدای ابراهیم ع جز با نظاره در آثار صنع و تدبیرش میسّر نیست؟ و مگر نه اینکه تماشا کردن، بینایی می­خواهد نه چشم؟ پس ابراهیم ع را باید با بینایی دید. و باید او را در مناسکی که پایه‌هایش را خود بالا آورد، تماشا کرد. رهبری که خانه‌ای در بیابانی بنا می‌کند، زعیمی که هزاران سال قبل تدبیری کرده است، باغبانی که نسل­ها قبل شجره طیبه‌ای را غرس کرده است، و اکنون از پس همه قرون و تا قرن‌های آتی، پیروانش هر روز با شکوه‌تر و پرشورتر از گذشته، از سازماندهی و قیادت او بهره‌مند می‌شوند. قیادت ابراهیمی، مدیریت قلب‌هاست و ابراهیم ع فرماندهی قلب‌های متوجه به توحید را رهبری می‌کند؛ در حالی که سر رشته‌های تدبیر در چنین حکومتی، دعا و عبودیت خالصانه است. محبوبیت و حکومت بر قلب­ها شاید بشری به نظر برسد، اما با ابعاد و عمقی که در سیره ابراهیمی وجود دارد، شایبه‌ای در غیر بشری بودن آن باقی نمی‌گذارد. نکته قابل توجه اینکه، مدیریت ابراهیمی در سیره رسول خدا ص، جلوه‌گاهی منطبق‌تر از غدیر خم را نمی‌شناسد، زیرا غدیر اساس یک پیروزی انکار ناشدنی و بنای ساختاری مدیریتی است که تا ابد پابرجا و فعال است، و هزاران سقیفه نیز در مقام عمل، نمی‌تواند کاری کند که غدیرِ برپا شده، برپا نشود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۰ ، ۱۴:۲۰
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها

به بهانه سوره مبارکه همزه اردیبهشت 89

   بهانه انباشته بودند برای کبودی ات!  به شماره ی همه سکه های زرد و سفیدِ رؤیا هایشان، و به مقیاسِ و ما ادراکِ[1] بدی ها و پلیدی هایشان، که می خواستند با کبودی، چهره ات را مخدوش کنند!

حاشا[2] که چه معجزه ای کرد کبودی ات  که  کبودی چهره ی تو، فاطمه، نزول دوباره ی «ویل لکل همزة لمزة» شد،  بر مهبط سپید وحی![3]

به مقیاس و ما ادراک، بهانه انباشته بودند، برای سوختن درب شهر علم![4] که پشته پشته هیزم فراهم آمده بود، تا شعله ها در بگیرند و علی  را درمانده کنند!  حاشا که دو لنگه داشت درب این شهر، لنگه ای که می سوخت و لنگه ای که با ضربات پی در پی غلاف، اگر چه شکست، غلاف نفاق را شکست!

آتش و دود را به معرکه آوردند تا در سیاهی دود، نشانی از تو و خانه ات پیدا نباشد، که به مقیاس و ما ادراک، بهانه بود برای بی نشانی ات! حاشا که  بی نشانی تو بانو، خود نشانی شد برای پیدا شدن!

مسیح را این بار، نه در آغوش مریم، که در بطن، نه به زبان، که به طعنه های لگد تکذیب کردند؛ و تو، که نه یک مریم، که به مقیاس و ما ادراک مریم بودی! برایت و برای شهادت محسنت، به همان مقیاس و ما ادراک، طعنه و بهانه  فراهم آمد !

به عیادتت آمدند، تا  نارالله غضبت را، که خدا بر افروخته بود، بی اثر کنند[5]، حاشا که چون روی برتابیدی و  غضب کردی، مغضوب فاطمه شدن،  آتشی بسته و سهمگین شد؛ که به مقیاس و ما ادراک،  بر دل ها ی سیاهشان تابید و در ستون هایی ممتد، امتداد  یافت!    


[1] و ما ادراک در این سوره، مستقیم ترین تعبیری است که انسان کامل را مورد خطاب قرار داده است.

[2] نزدیک ترین معادل کلمه کلاّ که در فارسی هم کاربرد دارد.

[3] منظور چهره و صورت فاطمه سلام الله علیها است.

[4] اشاره به حدیث نبوی انا مدینة العلم و علی بابها

[5] اشاره به عیادتی که شیخین بعد از جنایتشان از فاطمه(س) کردند.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۳:۰۸
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیها

به بهانه سوره مبارکه فجراسفند83

چشم‌های تو چشمه‌های توست! آبشخور اندیشه و تصمیمت و مقدمه ملاک و امتیازت و پلک‌هایت صدف بصیرت تواند شرافت دیدگانت!

تو دیدبان خلقتی به اعتبار انسان شدن و به بهای خلافت ربّت که "انّ ربک لبالمرصاد"

بر فراز نردبان آفرینشی به امتیاز تمیز دادن و صره از ناصره شناختنت! تو فجری به اعتبار سیاهی دریدن و سکوت در هم شکستنت.

چشمان تو، چشمان ببر و گور و آهو نیست که فقط سیاه از سپید بازشناسی و زلال از گل آلود و مطبوع از نامطبوع تمیزدهی

تفاوت تو با بهایم در چشمان توست!

چشمان تو چشمه های توست اندیشه‌ات از آنجا روی به قبله می گرداند و نماز می‌گذارد.

دیدگان نافذت صیاد حقیقتند! آری مستوری حقیقت، بهانه‌ای نیست تا نظاره‌گرش نباشی و به تماشایش ننشینی!

تو حقیقت را می‌شناسی حتی اگر در لا یه‌های تو در توی فتنه آرمیده باشد و باطل را خواهی شناخت حتی اگر با پاره های حقیقت بَزَک شده باشد. تو مظلومیت را از ورای تهمت ها و افترا ها و شایعات، و فریاد اذان را از ورای نعره‌ها و هلهله‌ها و قهقهه‌ها تمیز می‌دهی!

مناره‌های بی نور اما بلند و بی مانند قوم عاد و حفره‌های خاموش اما استادانه ثمود، و اهرام پر رمز و راز مصر ،در نگاه تو بناهای پایه، دارند؛ نه سراهای پایدار!

تو در پس فراخی و تنگی رزق و فرصتت و در پس امان و بیمت، بندگی جستجو می‌کنی!

چشمان نافذت رصد می‌کنند ستاره‌هایی را که در آسمان نگاه یتیمان می‌درخشند و سو سو می زنند و شهاب‌هایی را که تا زیر گنبد کبود گونه‌هایشان می‌غلتند و ناگاه گم می شوند. آغوش تو به اعتبار چشمانت صدف درّ یتیم است. افق نگاهت بی انتهاست! امتدادش تا معاد گسترده است چرا که دیدگان نافذت، از پس از دست دادن سکه های برّاق، بُراق‌های بهشت را می‌بیند و از پی هزینه کردن اعتبار، اعتبار رصد می‌کند. چشمان نافذت حقیقت را می‌شناسند و نگران و بیدار، تازیانه‌های عذابی را که فروغ از دیدگان غافل خواهد ربود،وزنجیرهایی را که وبال گردن طاغوت هاست،نظاره می کند. چشمان نافذ و بی خوابت، چشمان نگران و بیدارت، چشمان در خون نشسته‌ات، چشم در چشم حقیقت دوخته اند. افق نگاهت بی انتها ست امتدادش تا معاد گسترده است،در این افق بی انتها او از حقیقت و حقیقت از او راضی است. و بستر نگاهت چشم بی خواب حقیقت است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۱۶:۰۶
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیها

به بهانه سوره مبارکه فجراسفند83

چشم‌های تو چشمه‌های توست! آبشخور اندیشه و تصمیمت و مقدمه ملاک و امتیازت و پلک‌هایت صدف بصیرت تواند شرافت دیدگانت!

تو دیدبان خلقتی به اعتبار انسان شدن و به بهای خلافت ربّت که "انّ ربک لبالمرصاد"

بر فراز نردبان آفرینشی به امتیاز تمیز دادن و صره از ناصره شناختنت! تو فجری به اعتبار سیاهی دریدن و سکوت در هم شکستنت.

چشمان تو، چشمان ببر و گور و آهو نیست که فقط سیاه از سپید بازشناسی و زلال از گل آلود و مطبوع از نامطبوع تمیزدهی

تفاوت تو با بهایم در چشمان توست!

چشمان تو چشمه های توست اندیشه‌ات از آنجا روی به قبله می گرداند و نماز می‌گذارد.

دیدگان نافذت صیاد حقیقتند! آری مستوری حقیقت، بهانه‌ای نیست تا نظاره‌گرش نباشی و به تماشایش ننشینی!

تو حقیقت را می‌شناسی حتی اگر در لا یه‌های تو در توی فتنه آرمیده باشد و باطل را خواهی شناخت حتی اگر با پاره های حقیقت بَزَک شده باشد. تو مظلومیت را از ورای تهمت ها و افترا ها و شایعات، و فریاد اذان را از ورای نعره‌ها و هلهله‌ها و قهقهه‌ها تمیز می‌دهی!

مناره‌های بی نور اما بلند و بی مانند قوم عاد و حفره‌های خاموش اما استادانه ثمود، و اهرام پر رمز و راز مصر ،در نگاه تو بناهای پایه، دارند؛ نه سراهای پایدار!

تو در پس فراخی و تنگی رزق و فرصتت و در پس امان و بیمت، بندگی جستجو می‌کنی!

چشمان نافذت رصد می‌کنند ستاره‌هایی را که در آسمان نگاه یتیمان می‌درخشند و سو سو می زنند و شهاب‌هایی را که تا زیر گنبد کبود گونه‌هایشان می‌غلتند و ناگاه گم می شوند. آغوش تو به اعتبار چشمانت صدف درّ یتیم است. افق نگاهت بی انتهاست! امتدادش تا معاد گسترده است چرا که دیدگان نافذت، از پس از دست دادن سکه های برّاق، بُراق‌های بهشت را می‌بیند و از پی هزینه کردن اعتبار، اعتبار رصد می‌کند. چشمان نافذت حقیقت را می‌شناسند و نگران و بیدار، تازیانه‌های عذابی را که فروغ از دیدگان غافل خواهد ربود،وزنجیرهایی را که وبال گردن طاغوت هاست،نظاره می کند. چشمان نافذ و بی خوابت، چشمان نگران و بیدارت، چشمان در خون نشسته‌ات، چشم در چشم حقیقت دوخته اند. افق نگاهت بی انتها ست امتدادش تا معاد گسترده است،در این افق بی انتها او از حقیقت و حقیقت از او راضی است. و بستر نگاهت چشم بی خواب حقیقت است.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۱۶:۰۶
کاظم رجبعلی

بسم الله االرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

به بهانه سوره مبارکه قمرآذر88

     به بازی گرفته اند آیه های پر هیبتی را که در بلوغ کلماتت و در شعاع دعوتت آسان بنظر می رسند؛ رویت را که بگردانی روزگار آسانی نخواهند داشت که ایام پر هیبت، به دعوت داعیانه تو، و به اشاره و توجه توست که مدارا می کنند.

از هیبت هل من ناصرت، قیامت  نزدیک شد! چرا که دغدغه قیامت، دغدغه قیا، مت بود و ظهور  آشفته و سراسیمه، به تبعیت از قیام تو و در حمایت از کلمات تو بود، که تا شدن، بی فاصله شد.

انذار تو، ماه را  دو شقّه کرد؛ که ماه می فهمید، هیبت حکمت بالغه ای را که به نا حق و سخیفانه به سحر مستمر متهم می شد!

 خوابشان آشفته خواهد شد، و چشم های منحوسشان منقلب خواهد گردید؛ گورستانی که در آن آرمیده اند، شخم خواهد خورد، و همچون دسته های منتشر ملخ، به روزگار دشوارشان خواهند رسید؛ که تَرَک برداشتن ماه را، به بازی گرفته اند!

به بازی گرفته اند استغاثه تورا، و سیلاب انتقامی که تا هل من ناصرت بی فاصله شد!  

به بازی گرفته اند شومی انکاری را که روزگارشان را به باد خواهد داد؛

 و چون طوفان از پس هل من ناصرت به انتقام لبیک گفت،  انکار ماه، تا ریشه کن شدن، بی فاصله شد!

به بازی گرفته اند سهم ماه، از آب را؛ که چون گستاخانه  ماه پی شد و در خون نشست،  صیحه تا خاشاک شدن بی فاصله شد!  

به بازی گرفته اند حریم ماه را، که ماه میهمان تو بود و چون حرمت میهمانت شکست، چشم های بی حیایشان تا محو شدن، بی فاصله شد!

و چون آل فرعون انذار ماه را تکذیب نمودند، تکذیب تا  گرفتار شدن بی فاصله شد!

 رویت را که بگردانی روزگار آسانی نخواهند داشت؛ که سرنوشت  بازیگری با آیه های پر هیبت، با سرنوشت همه بوزینگان تاریخ، بی فاصله شد!  

آسانی کفر و انکار، اثبات بی اعتباری نهی و فرمان تو نیست؛که پرهیبت ترین و جدی ترین قوانین عالم  به مقیاس پلک بر هم زدنت، بی فاصله شد!

 متقین آیه های پرهیبت تو اند، که هیبت مهتابی شان با هیبت ملیک مقتدر بی فاصله شد!     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۰ ، ۰۶:۲۹
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیها

به بهانه سوره مبارکه فاطراسفند86

چه زیباست انتساب پریدن قاصدک های شکسته به تو ،که قاصدک ها نشان تو دارند و تو نشان فاطر سماوات و ارضی !

گشودن و پیچیدن طومار آسمان و گسترانیدن و برچیدن بساط زمین به تو منسوب است !و منسوب به قاصدک هایی که به اشاره تو فتح و امساک می کنند. نشانی تو را از قاصدک ها باید پرسید، چرا که قاصدک ها پهلوی تو بودند که شکست!

نشانی تو را از ماه باید پرسید از دستانش که به ادب قلم شد تابه خطی شکسته زیبا ترین دلالت تاریخ نگاشته شود که عباس ابن فاطمه است.

نشانی تو را از جریان لطیف باد باید پرسید! و باید با تعقیب ابر دنبال کرد؛ که کجا؟ و بر فراز کدام سرزمین مرده، به اراده لطیف و مرطوبت و به بارش مهرت حیات قیام خواهد کرد؟! که بدینسان هر بذر مکتوم و مدفون و هربیرق خاک آلودی که منشأپاکش تو باشی، عزیزمی شود، صعود می کند و به اهتزاز در می آید؛ چرا که قاصدک ها به اشاره تو کلمه طیب را تاحرم مخفی ات بالا می برند. هرجاکه حیاتی هست و هرطرف که عزتی آنجا حریم بی نشان توست؛

و قاصدک ها در حریمت بودند که شکست!

و شکست ساحت پهلویت و بال لطیفت و نشکفته پژمرد جوانه ات، تا معلوم شود سرنوشت مکتوب انسان شدن مشتی خاک و کوتاه و بلند توقفش، در همان صحیفه ای ثبت است که منسوب به توست! و منسوب به توست همه دریا ها به رغم تمایز شور و شیرینش، به اعتبار استخراج رزق ، که هرچه نشان بودن و رزق و وجود دارد، منسوب به توست!

 شب و روز هر دو بر سر سفره تو بودند که به ادب پهلوی شب شکست! و چون خون شب بر صفحه روز پاشید، روز کوتاه شد ! و کوتاه می شود شب اگر تو که نشان فاطر سماوات و ارضی اشاره کنی!

چرا که پریدن رنگ ها همچون رنگینی رنگ، به اشاره تو و منسوب به توست!

 به اشاره توست که باران اذن رنگ آمیزی می گیرد، میوه ها سر بر می آورند انبوه و رنگارنگ!

و رگه های رنگ به رنگ کوهستان، از سفید، و سرخ با تمام اقسامش و حتی زاغ ها با سیاهی بی مثال  بی نصیب از رنگ نمی مانند. و اینگونه است که نادیده نگرفتی سهم هر جنبنده و چارپایی را از رنگ!

 و نادیده نگرفتی سهم پریدن با شکوهت را از رنگ؛ که کبودی و رنگ پریدنت، پر رنگ ترین مسأله تاریخ شد! و سرّ این جمع نقیضین را منحصرا عالمانی می دانند که در محضر درست حاضر بودند؛آنجا که بالهای قاصدکها فرش بود؛ و می گویند در دستت صحیفه ای بود منسوب به تو! درس، درس سفر بود که ناگاه نماز شکست!

 و رنگها پرید از خشیت پیچیده شدن طومار آسمان و برچیده شدن بساط زمین! لیکن سرنوشت مکتوب آسمان و زمین در همان صحیفه ای ثبت است که منسوب به توست!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۰ ، ۲۳:۲۱
کاظم رجبعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه وابیهاوبعلها وبنیها

به بهانه سوره مبارکه کوثربهمن87

بگذارتاتک تک سوره ها را درمسلخ نفرت وتردید ذبح کنند! وبسمله ها رابرفراز نی درجایی دورتر از پیکر بی کفن قرآن برافرازند،که نحر سوره های خدا قطع جریان توحید نیست؛خود امتدادی سرخ است در امتداد خونین شفق وردی آتشین است به هیبت و صلابت برق!

بگذار تا اذان را پی کنند و خیر العمل را در زنجیر از کربلا تا کوفه از کوفه تا شام،کوچه به کوچه، شهربه شهر، قصرتا قصرو خرابه تا خرابه بگردانند؛که مؤذن خورشید است،ایستاده بر منبر،آنچنان بلند،که هیچ دستی نتواند بانگ اذانش را خاموش کند!

بگذار تا خورشید سربرهنه نمازکند و حلقوم پاکش عطش تلاوت نماید و محیا شود برای نحر!

بگذار تا جهنم بغض و کینه و نفرت در انعکاس طبیعی این قطع و اتصال، این صلّ و نحر، برافروخته گردد، آنسان که کسا آتش بگیرد و آل کسا هنوز در خیمه باشند،که حریق حقیرتر از آن است که بتواند گردی بر امتداد ردای خلیل بنشاند.

چه ابلهانه وکوتاه است خیالی که پنداشت،باقطع جریان آب و با دریدن سینه مشک می تواند،کوثر را بخشکاند!وچه خام ومضحک است، پنداری که گمان برد با قطع دستان ماه و انشقاق پیشانی اش، می تواند مدّ باشکوه دریا را مانع شود! چه ابتر است گمانی که تصور کرد، امتداد حسن  برچیده شد! و چه حقیر است تصوری که در ترسیم حقیرانه اش نقشه شکستن آیینه را می کشید، تابه خیال خود خَلق و خُلق و منطق رسول الله(ص) را خرد کند. و چون گلوی گلبرگ پاره شد، من الاذن الی الاذن، سودای نشکفتن غنچه ها ابتر ماند ،چرا که انا اعطیناک الکوثر بر محاسن حسین نازل گشت!

و حسین خون قلبش را در تو پاشید تا بندگانت را ازجهالت و حیرت گمراهی برهاند. که این است حکمت فصل لربک و انحر: « هرکس محبت حسین در سینه داشت، جریان می یابد، در امتداد جاری خروشان خون خدا! و سرنوشت سیاه نفرت از منشأ محبت، ابتر ماندن است.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۰ ، ۲۲:۱۷
کاظم رجبعلی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها

به بهانه سوره مبارکه مطففین فروردین89

   سالهاست که شاخص سهام، در تالارِ بورسِ چشم ها، ورشکسته است، قامت ها برای قیام، کم فروشی می کنند و  لبخندِ پر سودِ تو را به تأخیر می اندازند، که اگر مروارید های مکنونِ در پسِ خزانه ی لبهایت، عرضه می شد، این بازار خیلی پیش از این ها رونق گرفته بود. ویل للمطففین.

کیل و پیمانه است، لبخند تو،  برای عیار بر انگیخته شدن؛ و معیار است این تبسّم،  برای قیام؛ و وای اگر سهمی از این قیام، خمیده بماند؛ که خمیدن قیام، تکذیب قیامت است.

می گویند هر قامتی که به نام تو، خیز بر دارد، لبخند می زنی؛ ته مانده ی ماسیده لبخند،  بر گوشه لبت، تسنیمی است که طعم همه مستی های سر به مهر، مزاج از آن دارد، و  وای که چه کم فروش است قامتی که برانگیخته شدن را باور نکرد و مهر از لبت نگشود.

گشودن مُهر از  لب هایت، مقصود آفرینش است؛ که کنار رفتن  حجاب از درخششی که در شعاعش، ربوبیت جلوه گر می شود تکرار دیدار موسی است، با پروردگار، در کوه طور.

تدبیر ربوبی عالم، بدون برقی از   لبخند مرصّع تو، میسر نیست؛ که آیینه قلب ها، با انعکاس این آتش زنه شعله می کشد و محیّای قیام می شود؛ وای که چه کم فروش است قلبی که به زدودن زنگار، منقلب نشد و فرصت منعکس ساختن لبخند انقلابی ات را باخت.

هر لبخندی از تو، برات شهادت است و شهدای لبخند،  که جانشان را به بهای رطوبتی از کامت، فروخته اند، همان ابراری هستند که کتاب شهادتشان در علیینِ لبانت، رقم خورده است؛ و این حواله ی قیام، امضای مقرّبین دارد.

آری حکایت پیوسته بودن هر قیام به لبخند تو، حکایت آب است با گِل، پس، هر کس قیام کرد، از تبار لبخند تو بود که فروشنده و خریدار و کالا در بازار جان، به منطق یکی بودن سرشت، با یکدیگر  رابطه ی مستقیم دارند.

بگذار تا آینده عرضه و تقاضا را برایت بگویم: «متاع لبخندتو، به زودی، بازار عالم را خواهد گرفت؛ اگر چه فجار، کم فروشی، بفروشند؛ چرا که این بازار، تابع قوانین لبخند توست؛ و فجار، به قانونِ رقم خوردنِ سرشت و سر نوشتشان با سجّین،  مجالی نخواهند یافت، تا لبخندت را محبوس کنند.»     

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۰ ، ۲۰:۰۸
کاظم رجبعلی