تو را به تماشا ایستادن، تماشای آسمان نیست، ایستادن در آسمان است؛ پیچیده شدن در پوششی که ستارهها را نزدیک میکند. که چون به آسمان نگاه شود از آسمان نگاه میشود!
به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که در افق اعلایش محو شدن هر ستارهای سوگند میشود و هیچ نطقی جز وحی به گوش نمیرسد که از آنجا هر نطقی غیر از وحی، هواست.
به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که انسان را علم با قوت در آغوش میگیرد و بر او استیلا مییابد و آنچنان به خدا پیوندش میدهد که فکان قاب قوسین او ادنی
تو را تماشا کردن، تماشای آسمان نیست که آسمان را در آغوش کشیدن است، گوش تیز کردن برای خبر گرفتن از عظمتی که محتوایش فاوحی ما اوحی است!
نگاه کردن به تو دیده شدن است، که اگر چیزی دیدنی باشد پیچیده میشود در زلالی و شفافیت چشمی که قلبش تکذیب نمیکند.
به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که خدا ملاقات میشود آنجا همان محل قرار، نزد سدرة المنتهی- عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى- إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ ما یَغْشى- ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى
به تو نگاه کردن جهت یافتن است رؤیت آیات کبرا و رهیدن از هر خرافه و انحراف و رها شدن از هر مبلغ محدود از علم.
تو مبلغ بینهایت علمی آنجا که حد بی نهایتش را با موسی(ع) و ابراهیم(ع) تخمین میزنند آنجا که الی ربک المنتها
به تو نگاه کردن از تو نگاه کردن است از آنجا که گریستن و خندیدن مبلغی بی نهایت مییابد که چون میخندی و گریه میکنی مردن و زنده شدن بینهایت میشود.
و چه جای تعجب که به تو نگاه کردن، به خاکِ سجده افتادن است. قرار گرفتن در آسمانی که مبلغش بینهایت عبودیت است.