غیب، ضمیر توست و زیر کسای تو، همه ضمیر تو و عالم غیب بود که تجسم یافت، چه کسی به جز خداوند غیب را می داند؟ که خداوند، به حکم این دانستن، قرآن را از ضمیرت بر ضمیرت نازل کرد. نزول آیه های خدا، از نای توست که تومتکلم مع الحقی، همان که او برای اثبات حقانیتش، برگزید.
به آب باید انداخت، الفاظ وواژگان و تعاریف را، تا معانی و بدیع وصرف و نحو، تطهیر شوند، که چون کلمه ی توحید، برای مباهله، از راه رسید، ضمیر متکلم مع الغیر نمی شناسد، که «نا» متکلم مع الحق است.
کساء را که از سرِ ضمایر برداری و کنار بزنی، نساءنا را فاطمه می یابی، مفرد مؤنث، هی و ابناءنا حسنین هستند مثنای مذکر، هما و انفسنا، علی است.
«نا» ضمیر متکلم مع الغیر نیست، متکلم مع الحق است؛ و نای خدا، نه برای نالیدن، که برای بالیدن به مباهله آمده است.
«نا»، قوّت و نای خداست؛ تکلم اوست، برای برخاستن،که خداوند برای قیام، به مباهله کن فیکون کرده است.
«نا» حبل و ریسمان خداست که با اعتصام به آن،اصبرو و صابرو و رابطو ممکن است.
نا، ضمیر توست، حقیقت محکم خدا، که اگر شکی پیدا شد و متشابهی رخ داد، مع الحق، از مع الغیر جدا شود. و نا، ساحتش از انتساب هر غیری مبراست.
صفحات مکتوم و نجاست گرفته و تحریف شدهتاریخ را، به آب بیندازید؛ سرگذشت ها راشستشو کنید آنقدر که شفاف شوند، آنچنان شفاف که مع الغیر از مع الحق تمیز داده شود. آل فرعون از آل عمران و زادن و زائیده شدن مریم، از غیر.
و آل رسول خدا، که آل خداست و خدا شناختنش را با شناختن آنها اراده کرده است، باید که تمیز داده شود از هر مع الغیر.
تاریخ را به آب بیندازید تا شستشو کند و شفاف شود آنچنان شفاف که توحید را نتوان انکار کرد، آدم را بتوان دید آفریده شدنشرا که نه پدر داشت و نه مادر، و حجتی محکم شد برای ولادت پسر مریم، تا مع الحق از مع الغیر تمیز داده شود.
تاریخ را به آب بیندازید تا از پس طهارتشبدر و احد جلوه گر شوند، و دیگر کسی به شنیدن کشته شدن رسول، به عقب باز نگردد؛ مع الغیر نشود.
و آلِ تو همان ضمیر متکلمی است، که مع الحق است وبازگشت به آن، بازگشت به حقیقت، به ضمیر تو و نای خداست...
اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیهاو سرالمستودع فیها
به بهانه سوره مبارکه احزاب
روشن باش ای نور! زلال باش ای شبنم! شور باش ای نمک! وتو ای حقیقت تقوای الهی! ای اطاعت نکردن ازغیر او وای تابعیت محض از وحی! ای رشته تار و پودت از توکل! ای نبی! باش! که ساحت مقدس بودنت تجلیگاه یگانه علیم وحکیمی است که خبیر به اعمال است و وکیل بودنش کافی است.[1]
باش که بودن تو، بودن صداقت محض است! وتو ای صداقت محض، به اعتبارمیثاقِ بودن تو ونوح وابراهیم وموسی وعیسی ودیگر انبیا است که خلایق مشق صداقت می کنند![2]
آن مرد ، درسینه قلب دارد! دریک سینه دوقلب وجود ندارد! آن مردصداقت دارد؟[3]
ای پیام آوربلند![4] ای بلندای صداقت! تو از مؤمنان به خودشان سزاوارتر هستی!
مؤمنان به خود صداقت دارند! نبی از مؤمنان صادق تر است! صادق تر از مؤمنان بر مؤمنان اولی است![5]
شانه های کسی که بیت المعمور صداقت برآن آرام گرفته است، ارکان وجودش ارکان قبله ای است کهقبیله مؤمنان روی بدانجا نماز می گزارند و از زمزم نگاه همو که امید به وعده های الهی از آن می جوشد، وضو می سازند![6]
مؤمنان به طوافت ای اسوه نیکو مأمورند تا در جهت تو جهت بگیرند و در مسیر توسیرکنند مسیری که منتهای مقصدش بی نهایت صدق است![7]
از فوج بیشمار احرامیان حریمت، وازخیل محارمت، صادقانه، اهل بیتت رابرگزیدی تا صداقت تمایز مَحرم و مُحرم را از اهل بیتت معلوم کند. که اهلیت بیت تو داشتن را طهارتی تکوینی می باید؛ طهارتی از جنس صداقت و از جنس اراده وخواست الهی[8]! که"انماامره اذا اراد شیئاان یقول له کن فیکون"[9]
دعوت به سوی صدق، شهادت برصداقت، و بشارت وهشدار صادقانه، رسالت آن چراغ نورانی است[10] که تسلیم ودرودش تکلیف مؤمنان است. وچه عجب اگرخدا و ملائکه اش برآینه درود فرستند[11]وچه جای تعجب اگر آزردن وجه الله آزردن خدا باشد و غضب و لعن او را سبب شود.[12]وچون امانت وجودت را آسمان ها و زمین تاب نیاوردند، چقدرظلوم وجهول است انسان ، اگرحریم آیینه را بشکند وحرمت کسا را نادیده بگیرد.[13]
برشرحه شرحه دفتر سینه ات، که سفید مشق رحمت پروردگار توست، کاف وهاء ویاء وعین وصاد، به آیه بودن منصوبند؛ که حروف این دفتر، ازارتعاش تار های حنجر تو، روح می گیرند، آیه می شوند و ابلاغ می گردند.
یاد کن، ندای نیم سوخته شعله ای را، که برای آیه شدن محراب را به آتش کشید؛ تا در زبانه هایِ آیه هایِ درگرفته در محراب، اسمی بی سابقه، یحیی شود.
کودکی به رسالت منصوب خواهد شد و کتاب را به قوت خواهدگرفت تا حکایتش رسیده شود و به شیرابه و شهد زبان تو، شیرین گردد.که در بوستان کلامت، میوه ها به ابلاغ منصوبند.
کلمات روزه سکوت می گیرند تا از مکان شرقی لبانت، آنجا که روح، تمثّل می یابد و نخل خشکیده، رطب تازه می دهد، و از زیر پای خورشید، چشمه ای شیرین جاری می شود، دیگربار، بندگی اشراق کند! «انی عبدالله ءاتانی الکتاب وجعلنی نبیّاً».
آیه های این دفتر، چون زبان صدق تو را برافراشته و بلندمرتبه دیدند، اینچنین ساقه کشیده اند، اعراب ها درمسابقه ذکرشدن توسط تو، منصوب شدند، از آن زمان که درکتاب، به ذکر ابراهیم(ع)امر شدی، هیچ سنگی نتوانست، او را تهدید کند؛ و شاخسار پرمیوه توحید را، از سنگ رهگذران، باکی نیست.
برشرحه شرحه دفترسینه ات که سفید مشق رحمت پروردگار توست، ندای کوه نیز، همچون ندای زکریّا ویحیی ومریم وعیسی وابراهیم واسحاق ویعقوب،شنیده می شود.که جانبِ طورِاَیمن، مکانی شد تاموسی(ع)درآنجا، جانت رافریادکند وچون کوه فریادش را تکرار نمود؛ صداقتش حس شد وپژواکش را شنیدی. ذکرتلاقی دو برادر اگرموهبت نام گرفت، دلیلش بازخوانی این دفتربود؛ بازخوانی حکایت تو و برادرت. پیش از این نیز زکریا به آتش خیمه های آل تو، عطش ندای آل یعقوب گرفت.
اسماعیل به صداقتِ وعده، یاد می شود؛ وامرکردن اهلش به نماز وزکات ثبت می گردد؛ چرا که بازخوانی حکایتش از زبان تو، بازخوانی حکایت تو واهل بیت توست. و پیش از این، مریم به فشارکنایه های دیوار ودر، ذکر« یا لیتنی متُّ قبل هذاوکنت نسیاًمنسیّا» گرفت.
وادریس که در این کتاب، به صداقت ونبوت یادمی گردد ورفعت و مکان بلندش، مورد اشاره قرار می گیرد، بازخوانی علوّی است ازآل تو که هرکه مودّت نداشت، آن را نشنیده گرفت.
ونشنیده گرفت؛ رحمانیت خداوندی را،که رحمتش از ارتعاش تارهای حنجر تو، حالت رحیمیت می گیرد؛ که، هر پیامبری از ذریّه آدم وآنان که با نوح برکشتی نشستند وآنان که از ذریه ابراهیم واسرائیل بودند؛ به اعتبار این ارتعاش، اولئک الذین انعم الله هستند که،«اذا تتلی آیات الرحمن خرّوا سجّداً وبکیّاً».
اللهم صل علی فاطمه و ابیهاوبعلها وبنیهاو سرالمستودع فیها
به بهانه سوره مبارکه توحید
فریاد باش[١]تاکوه ها تکرارت کنندوانعکاس وجودت راصخره ها در آغوش گیرند!چون باد هیاهو باش[٢] تادرصفوف درختان بپیچی وهمنوا با برگ هادر رکوع شاخه هاوسلام دشت هاسهمی داشته باشی!
خروش باش[٣] تا همنوا با وجودت،دریا بخروشد،چشمه بجوشدورعد تسبیح کند!فریاد باش که فریاد بودن تویاد کردن از اوست!چرا که تو حلقوم آفرینشی مؤذن مأذنه کائنات!تو بانگ آن بی نهایتی،نغمه گر حیرت ودلدادگی[۴]اندیشه حیرانت وآیینه خِردت، هرچندخُردتراز آن است که جلوه گرذاتی شودکه در مقابل احدیتش،احدی به حساب نیاید[۵]،لیکن اندیشه باش که اندیشه بودن توفریاد توست!وفریاد تو یاد اوست!فریاد تو فرّ یاد توست،گوهر بودنت،ناله فقر وجودت،ووجود دلداده وسراسر نیاز یک فریاد چیزی نیست،جز اظهار عطش به آن ذات صمد[۶]!فریاد تو یاد اوست بانگی که زائیده ارتعاش تارهای بی مقدار نیست،فریاد آن وجودی است که سر چشمه هاحقیر تر از آنند که اویی را بزایند،که اونیازی به زائیده شدن وزادن ندارد![٧]