خاطرهاش به اندازهای مضحک هست که اگر کسی شنید، لبخندی روی لبهایش بیاید اما برای من اصلاً شیرین نیست و همیشه از مرور دوباره آن در ذهنم ترسیدهام، مثل یک خطا در یک رؤیا و خواب است که مسئولیتی را متوجه انسان نمیکند و انسان به خاطر آن مؤاخذه نمیشود اما نفَس را بند میآورد. ولی دستش درد نکند این خاطره که جلوی خیلی از نپختگیهای بیشمار من را گرفته است. شاید پنج یا شش سال بیشتر نداشتم که با بر و بچههای محل، توی کوچه تعزیه بازی میکردیم. یکی نقش امام حسین(ع)، یکی یزید، یکی قمر بنی هاشم(ع) و بنده هم قرار شد نقش علی اکبر(ع) را داشته باشم در حین بازی و در حین آمیختگی بلاهت کودکانه با مفاهیم جدی عاشورا، ناگهان من که نقش علی اکبر(ع) را داشتم با کسی که نقش امام حسین(ع) را داشت _و قاعدتاً پدر من محسوب میشد_ دعوایمان شد و چون زور حریف بیشتر بود، کتکی جانانه نوش جان کردم. تا اینجایش خیلی به سوژه مورد نظر من مربوط نمیشود اما از این به بعدش برای امروز همهی ما، قابل تأمل است. من که از پدر دلخور بودم، نزد کسی رفتم که نقش یزید را بازی میکرد و از او خواستم تا بیاید پدرم را بکُشد چون مرا کتک زده است و...
فارغ از کودکانه بودن حکایت فوق و فارغ از اینکه مقیاس نقشها هم به همان اندازهی دنیای کودکی کوچک بوده است، به جای همه، قهرمان این خاطره مضحک شدم تا این خاطره، خاطره شما هم باشد. تا چه اتفاقی بیفتد؟ تا شیعهای باشیم که اگر امام ما، با شمشیر بر بینی ما هم زد، ذرهای از ارادتمان کاسته نشود، که در این صورت میتوان به ما اطلاق شجاع بودن کرد.
شجاعت در جهاد نرم که قبلاً، برخاسته از انسورزی معرفی شده است و در حکایت فوق هم نسبتش با انس معلوم و مشخص است، بیش از آنکه به نترسیدن از دشمن مربوط شود، به وحشت یا عدم وحشت نسبت به حقیقت، دوست و همرزم و البته فرمانده مربوط میشود. راستی چقدر به بسترسازی برای بروز شجاعت اهمیت میدهیم و چقدر برایمان اهمیت دارد که فرماندهان جهاد نرم نترسند از تبعات یک انتقاد و بنا به مصالح از خیر جهشهای لازم نگذرند. فکرش را بکن اگر فرضاً سهمی عظیم از روحیات ما، مشابه بلاهت کودکانهای باشد که در حکایت فوق آمده است، فقط تا جایی همراه دوستانمان خواهیم بود و فقط تا وقتی پر شور و با نشاط هستیم که باعث ناراحتی ما نشوند. با چنین شرایطی، هیچ فرماندهی نمیتواند به خودش جرأت دهد عیبی را به ما و خودش گوشزد کند و یا نقیصهای را به تدریج از ما و خودش برطرف کرده و سطح دانش ما و خودش را ارتقاء دهد. فرمانده در این شرایط مجالی برای فراهم آوردن بستر شجاعت، که بتواند پیروزی بزرگی را رقم بزند و یا به فتح نهایی منجر شود، نخواهد داشت. زیرا او همواره نگران از دست رفتن انگیزه و هیجان و شور ما مجاهدانی است که ناخواسته شجاعت را میکُشیم. او نگران واکنشهای تند ماست، پس معرکه نبرد، وقتی معرکهی ابراز شجاعانهترین آفند و پدآفندهاست که بستر محیایی برای شجاعت داشته باشد و این بستر فراهم نخواهد شد مگر اینکه فرماندهان _با فرضِ شجاع بودن خودشان_ عقلاً اجازه خلق بسترهای شجاعانه را داشته باشند. اجازهای که دست ما و شماست. امام سجاد(ع) فرمود: «اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العاهة و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوّة رجل منهم قوّة اربعین رجلاً و یکونون حکام الارض و سنامها»(مشکاةالأنوار، ص79)