.

بایگانی

سوره لباس

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۱۸ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو نفر بودند که با هم حرف می زدند، دو نفری که با هم خیلی فرق داشتند یکی خدا بود و یکی بنده.

خدا بنده اش را صدا می زد،  به نام طایفه و پدرش؛ هی می گفت ای بنی آدم... و در وجودِ بنده به وسیله این ندا، ایجاد توجه می شد.

بنده از این شکل حرف زدن خیلی خوشحال بود چون انگار عزیزکرده و در دانه ای شناخته شده و دارای سابقه است. انگار دفعه اولی نبود که زندگی می کرد. انگار همه چیزهایی که می دید و می شنید چند بار بیشتر از همیشه فهمیده می شد و قابل احساس بود.

هر چه همکلامی بنده با خدا ادامه پیدا می کرد، بیشتر احساس می شد که هم باید و هم دارد پوشیده می شود.

وقتی همکلامی با خدا، همه ی وجودت را احاطه کند، تبدیل می شوی به توجه محض؛ می شوی یک رو و سیمایی که به چیزی جز خدا توجه ندارد. بنده لباسی داشت که همه چیز را پوشانده بود و از این پوشش برایش قامتی ایجاد کرده بود. قامتی که صورت تابان و آشنایش را در بلندترین جایگاه قرار می داد. او با این لباس، قامت داشت و با این قامت سربلند بود.

ابلیس رو سیاه، تحمل این ارتفاع و قامت را نداشت. خواست توی دل بنده را خالی کند و به طمع جاودانگی، لباس او را در بیاورد. اما بنده همه چیز را چندباره می دانست، محال بود به دشمنش اعتماد کند.

خدا گفت: کسی که پیش من باشد جای دیگری نمی رود.

بنده سجده کرد، هیچ جای دیگری نرفت یعنی سیما و صورتش را متوجه اراده خدا کرد. اراده ای که عزت و بندگی را یکجا جمع کرده بود.  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۲۵
کاظم رجبعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی