.

بایگانی

پنج منظر به نماز در دوره­­ های مختلف زندگی

پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۵ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

از بچگی نماز خواندن پدر و مادرم را دیده بودم؛ حتی شاید همه نماز را همان موقع یاد گرفتم. اما اگر نماز هم می­ خواندم، نماز خواندنم با آنها فرق داشت. یک چیزی در نماز من نبود؛ همان چیزی که در نماز پدر و مادرم بود و  برایم خیلی عجیب به نظر می ­رسید، نماز آنها چی داشت که نماز من نداشت؟ به نظرم حسی بود که آنها در نماز به خود می­ گرفتند. در کنار من نشسته بودند، من آنها را می ­دیدم، صدایشان را هم می­ شنیدم ولی آنها مثل شرایط معمولی و غیر حالت نماز، به هیچ کدام از کارهایی که برای تحریکشان انجام می­ دادم، واکنش نشان نمی ­دادند....
سوارشان هم که می­ شدم، با یک دست از افتادنم جلوگیری می­ کردند ولی دریغ از جواب به سؤال؛ تو بگو یک کلمه...هیچی..  یک پرده نامرئی بین من و آنها وجود داشت... پرده ا­ی که عالم جدی­ ها را به من نشان می­داد.

چند سال بعد، من هم نماز می خواندم و مثل نماز پدر و مادرم، کسی نمی­ توانست من را از حالت نماز در بیاورد؛ البته ممکن بود شکلک­های برادرم آن حالت را از من بگیرد و بعد از تمام شدن نماز از خجالتش در بیایم؛ ولی هر چه بود، نمازم شده بود مثل نماز پدر و مادر با همان پرده نامرئی...اما هنوز یک فرقی بین نماز من و آنها وجود داشت؛ و آن بارک الله و آفرین و ماشااللهی بود که هر کسی نمازم را می­ دید نثارم می­ کرد. حالا نماز من یک چیز دیگر هم داشت یک حالت جدید که اووووه... باید کلی می­ گذشت تا برطرف شود...

چند سال بعد، باز هم نماز می­ خواندم البته این بار دلیلش یک چیز دیگر بود؛ جوّ فیلم محمد رسول الله من را گرفته بود، حس همراهی با رسول خدا(ص) جنگ­های او، شهادت و...ولی فیلم زود تمام شد...برای دیدن بقیه فیلم فکری به نظرم رسید، مسجد جایی بود که می ­توانست حس و عطش تمام شدن آن فیلم را پاسخ بدهد. نماز حالا برای من کم کردن فاصله بود، فاصله ­ای میان من و او که با نماز برداشته می ­شد. من با هر نماز به او متصل می­شدم.

چند سال بعد باز هم نماز می خواندم ولی این بار نماز خواندن برایم شبیه  ایجاد یک دومینو بود؛ چیزی شبیه انقلاب کردن، شبیه ایجاد یک جریان، اگر جایی بودم که چند نفر می خواستند نماز بخوانند، یکی شان را امام جماعت می­ کردم و بقیه را به اقتدا دعوت می­کردم...اگر هم کسی استعداد امامت نداشت جلو می ­ایستادم تا نماز جماعت برپا شود. حسم از نماز چیزی شبیه کندن در خیبر بود؛ یا دستکم احیای یک قنات که در بعضی جاها به راحتی انجام می ­شد و در بعضی جاهای دیگر کمی سخت تر...
 
چندسال بعد باز هم نماز می­ خواندم؛ اما انگار چیزی که من را به طرف نماز می کشاند... تفاوت دوتا لحن بود؛ شاید شبیه آن احساسی که در عالم بچگی از نماز داشتم. 
عاشق فاصله دوتا عالم بودم که بی­ نهایت با یکدیگر مسافت داشتند، اما با یک تغییر لحن این فاصله طی می­ شد؛ انتقال آدم­ ها از یک جهان به جهان دیگر، مثل انتقال شان از وضعیت قبل نماز به وضعیت نماز بود. من با هر نماز مرگ را تجربه می­ کردم، با تمام شکوه و زیباییش.هر وقت اراده می کردم با وضویی و با تکبیری می­ مردم.

 

مخاطب: کسانی که میخواهند برای نماز متن بنویسند

ایده فصول یک رمان که کاملا ظرفیت طنز هم دارد.  
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۱۰
کاظم رجبعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی