.

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

دو درس تعریف و بعدش معرفی واژگان سر بحث مورد استفاده قرار گرفته است...الباقی دروس به همان ترتیب کتاب است...

ممکن است جاهایی از دیالوگ خیلی سنگین شده باشد...

رویکرد هنر ادب رسانه دخیل در مثل هاست...

مقدمه ای را که در تعریف تدبر برای کتاب تفکر گفتم را بهتر است نگاهی بیندازیم...

 

گفت: بگو خورشید...

گفتم: خورشید

گفت: آخه چه جوری خورشید به اون بزرگی را توی دهانت جای دادی؟

گفتم: الحمدلله امروز خیلی سرحال هستید

گفت: حالم خوبه اما بیشتر از اینکه خوب باشم در تعجبم...

گفتم: تعجب از چی؟

گفت: از اینکه خورشید به اون بزرگی توی دهان تو جا شد...

گفتم: گفتم این فقط یک کلمه بود

گفت: کلمه چیز کمی نیست...

گفتم: اگر اشتباه نکنم داری بین دو چیز ارتباط برقرار می کنی...بین پدیده ها و کلمه ها

گفت: یک پدیده چه وقت کلمه می شود؟

گفتم: نمی دانم شاید وقتی که بخواهیم آن پدیده را بگوییم...

گفت: درست گفتی...خدا به این انسان ها...یک قدرتی دادِست اینکه بتواند همه چیز را بگوید...بوگو...نه بوگو

گفتم: کلمه­ها از کجا می­آیند؟

گفت: اِز همان جا که پدیده­ها آمدند...بوگو والشمس و الضحاها... خدا شمس را آفرید که تو توانستی بگویی...تازه شمس با خودش ضحا و صبح داره، درسته  که از شمس به وجود آمده ولی خودش برای خودش یک کسی است...

گفتم: شبیه سایه شما که مستقل از جسمتان نیست ولی به هر حال خودش هم استقلالی دارد و شاید شبیه لفظ کلمه خورشید که اگر خورشید نبود، بی معنی می شد.

گفت: بارک الله...نه بارک الله

گفتم: پس خالق کلمات همان خالق پدیده­ها و حقایق است.

گفت: خوب حالا شوما که اینقدر خُب می فهمی...به من بگو ببینم سه تا پدیده آچار، سیگار و مهر تربت کربلا، چه جوری کلمه هستند و  از کجا آمدند؟

گفتم: اینها وقتی قرار باشد به بیان در بیایند و گفته شوند، کلمه هستند؛ چه آن موقعی که شما به من بگویی آن آچار را بیاور و چه آن موقعی که در مورد کسی بگوییم مثل آچار فرانسه همه کاری ازش بر می­ آید. این مثل را حتی بدون نوشتن و گفتن به شکل طرح گرافیکی هم می توانیم مورد استفاده قرار بدهیم و مثلا منظور خودمان از کار را با شکل آچار نشان بدهیم.

اینکه از کجا آمدند هم وضعش روشن است راحت ترینشان مهر کربلاست معلوم است که محل به وجود آمدن و ظهورش فرهنگ توحیدی و وحی الهی است. آچار را هم نیاز انسان به تخصص و احتیاجش به قدرتی که بتواند پیچ آهنین را باز کند، به وجود آورده و از طریق آن نیاز و آن الهام به خالق مربوط می شود. می ماند سیگار، مشکلی با توتون و کاغذ و پنبه استفاده شده در فیلتر آن ندارم. آن برای خودش گیاهی است و آن یکی هم کاغذ و به وجود آمدنش شبیه آچار است و آن یکی هم پنبه است و وضعش مشخص است. فقط این وسط یک اتفاقی افتاده انسان با توهمی از نیاز و با نیازی کاذب به مخدّر و لهو، ترکیبی از توتون و کاغذ و پنبه و آتش به وجود آورده و استفاده ای را شکل داده که با اذن خداست اما حتما با رضایت او نیست.

گفت: توضیحاتت خیلی خوب بود به خصوص در مورد سیگار...اینجاست که معلوم می شود چگونه برخی کلمات طیبه هستند و برخی خبیثه. قرآن این مثل را با درخت طیب و درخت خبیث می زند و قرار نداشتن را دلیل خبیث بودن می شمارد. کار انسان در مورد سیگار یا در تبدیل هر چیز مفیدی به مضر، شبیه این است که توی ادبیات یک کلمه را در باب و وزنی صرف کنیم؛ یک جور اشتقاق است. کوثر کلمه مثبت است سرچشمه خوبی هاست معنی زیاد مطلوب را می دهد ولی همین ک ث ر، تکاثر که می شود، می­شود زیادی کاذب، الکی زیاد.

گفتم: اطراف ما پر از کلمات خبیثه و طیبه است؛ ما برای اینکه دستمان به کلمات طیبه برسد باید چه کار کنیم؟

گفت: قرآن برای همین است دیگر، یکی از راه های ورودش به زندگی این است که معرفی هر چیزی را از این کتاب بخواهیم البته اول باید معرفی همان کلماتِ خودش را از خودش بخواهیم...

گفتم: قبلا گفتیم که پدیده ها، وقتی بخواهیم چیزی را بگوییم، کلمه می­شوند. وقتی کلمه شدند تعریف پیدا می کنند درست است؟

گفت: بله...البته وقتی میگویی تعریف می شوند، یعنی امکان فهمیدن پیدا می­کنند. چه وقتی که توسط یک نفر کشف شوند و چه وقتی که دیگران هم این کشف را دریابند.

گفتم: سؤال پیش پا افتاده­ای میخواهم بپرسم...بگذار به حساب اینکه می­خواهم بهتر منظورت را بفهمم...تعریف به چه دردی میخورد؟ یک سؤال دیگری هم دارم که بعدش می پرسم.

گفت: جوابت ساده و یک کلمه ای می شود: «علم»

گفتم: گرفتم چی شد...

گفت: علم است که منشأ حیات، قدرت، دین و فطرت،و نهایتاً نور و وضوح در زندگی است. و همه اینها با علم جریان پیدا می کنند. پس کلمه و تعریف کلمه چنین جایگاهی دارد.

گفتم: حالا سؤال دومم...این تعریف که اهمیتش معلوم شد، چه شکلی اتفاق می افتد؟

گفت: یک چیز کلمه می شود و بعد فهمیده می شود. اصلا تولید علم همین شکلی است.

گفتم: فهمیده می شود یعنی چی؟

گفت: یعنی یک چیز نا آشنایی نزدیک به...یا دور از...یا همراه با...یک چیز آشنا می­ شود و از این طریق آن نا آشنا هم آشنا می شود.

گفتم: خیلی خوب گفتی ...ولی نمی توانم مثلی برایش پیدا کنم...

گفت: به من بگو الان چه نیازی داری تا یک مثال از نیازت درست کنم بفهمی...

گفتم: الان گرسنه ام...

گفت: هان...بعضی وقت ها برای اینکه یک چیز را بفهمی، مثلا برای اولین بار، سر در بیاوری که قاشق چیست؟ آن را در کنار چنگال و بشقاب و کاسه و قابلمه و آبکش توضیح می دهم...و چون تو اینها را می شناسی قاشق را کنار آنها میگذاری و با آن هم آشنا می شوی...به این روش تعریف، می گویند تعریف به تمایز...

گفتم: خیلی خوب بود ...دیگر چه جوری؟

گفت: گاهی هم همین قاشق را با حد زدن و قید آوردن می فهمی...می گویند قاشق ظرفی است...می گویی خوب؛ خیلی چیزهای دیگر هم ظرف هستند ولی چه خوب که گفتی ظرف است و گرنه ذهنم به چیزهای دیگر می رفت...بعد اضافه میکنند که قاشق ظرفی است که غذا را از بشقاب به دهان انتقال می دهد...می گویی خوب چنگال هم همین کار را میکند ولی خوب شد گفتی چون همین کارت باعث شد بعضی ظرف های دیگر را کنار بگذارم و به قاشق نزدیک تر بشوم....بعد قید آخر را اینطور میزنند  که قاشق ظرفی است که غذا را در فرو رفتگی خود جای می دهد و از بشقاب به دهان انتقال می دهد...حالا دیگردقیقا می فهمی قاشق چیست و آن هم به آشنایانت اضافه می شود و به خاطر همین آشنایی بهش علاقمند می شوی و در زندگیت ازش استفاده می کنی.

گفتم: عجب تولید علم هم خوشمزه است و هم رمانتیک...

گفت: یک شکل دیگر از تعریف هم مانده است...و آن تعریف به تقابل است که برای برخی علم ها که اهمیت و سطح بالاتری هم دارند استفاده می شود. و آن تعریف به تقابل است. این تعریف خیلی عقلی است.

گفتم: جانم به لب رسید...زودتر بگو

گفت: چیزی را نمی شناسی ولی نقطه مقابلش را می شناسی مثلاً می گویی سیر شدن نقطه مقابلش گرسنگی است...

گفتم: خیلی درسته ممکن است کسانی سیر بودن را نشناسند ولی لاکردار این گرسنگی آشنای همه است...من هم که الان دارم وجدانش میکنم.

گفت: اینجوری که داریم پیش می رویم هی تولید علم داریم می کنیم و همه جا را علم می گیردا....

گفتم: چه می شود کرد که از کرامات استاد ما ساده صحبت کردن است...اگر چه بلد است سخت هم حرف بزند.

گفت: نپرسیدی ولی باید می پرسیدی که کلمه چه خاصیت­ هایی دارد که می تواند وارد زندگی ما شود

گفتم: خوب چون رابطه اش با علم را فهمیدیم دیگر...کافی نبود؟

گفت: علم به خود کلمه هم مهم است دیگر ...نه؟

گفتم: حق با شماست! الان می پرسم چه خصوصیاتی در کلمه هست که این جایگاه مهم را به او داده است.

گفت: سه خصوصیت از کلمه هست که ما را با حقیقت روبرو می کند: اول اینکه، کلمه دارای معناست؛ معنا هم مثل روح است. ببین رابطه من و خودت را یک معنایی دارد که آن معنا بر کل مکالمه ما سایه انداخته نه...ما دو کلمه هستیم در یک متن از دوستی و صحبت­ هایمان هم دوستانه است.

گفتم: دوستی ما از بالا به پایین است شما استاد هستید و من هم افتخار شاگردی دارم. تعبیر سایه خیلی خوب بود. منظورت این است که بین کلمات یک متن نوعی همراستایی و غرض حاکم است. اگر یک میکروفن را روی این میز بگذاریم به هر جای میز که ضربه بزنیم، صدای زیادی را می شنویم. یک تابلوی عکس همه اجزایش یکپارچگی دارند حتی اگر لحظه عکس برداری صبح و ساعت خاصی از آن بوده باشد، این را می توان از جهت و میزان نور و سایه آن بفهمیم. چنانکه همه اشیاء ترسیم شده در تابلو می گویند صبح است. یک سوره از سوره های قرآن دارای سایه ای است که همه کلمات و تعابیر را در خدمت آن قرار می دهد.

گفت: پس اگر کلمه ای فهم بشود و یا دامنه ای از کلمات وارد زندگی انسان بشوند، سایه می اندازند و معنا و روح خاص می دمند. به بیان دیگر، کلمه ها تأثیر دارند در هر متنی که بنشینند. آنها در آن متن چیزی را تحقق می دهند، فعلی را می کنند و انجام می دهند و به هر شاهدی که با آنها روبرو شود سایه می اندازند، او را همچون کلمه ای با خود همراه و یکی می کنند، بر او  اثر گذاشته و غرضی را به او منتقل می کنند.

گفتم: دومین خصوصیت کلمه را هم بگو

گفت: هر کلمه اختصاص به حقیقتی دارد و با این خاصیت خود، به مصداق خاص خودش اشاره میکند. میگوییم سخاوت و میگردیم و شما را به عنوان مصداق سخاوتمندی پیدا می کنیم. البته ممکن است و حتما کسانی دیگر هم باید باشند که سخاوتمند هستند. 

گفتم: پس مصادیق همیشه متعددند؟

گفت: نه...صمدیت و بی نیازی و برخی کلمات دیگر، یک مصداق بیشتر ندارند و آن خداوند است. تو بی نیاز دیگری را می شناسی؟

گفتم: البته که نه...پس مصداق حتی اهمیت بالایی به نسبت معنا پیدا کرد...و لابد بتوانیم کلمه ها را با ملاحظه خداوند و مخلوقات، به سه دسته تقسیم کنیم: آنهایی که مخصوص خدا هستند؛ آنهایی که مخصوص مخلوقند و آنهایی که مشترک بین مخلوق و خدا هستند. اینجوری کلمه می شود سایه و دلالت دهنده­ای  به نور.

گفت: پس ما به ازای هر کلمه ای، مصداقی عینی از حقیقت هست و وجود دارد. و همین نکته است که باعث می شود هم علم مسیر و معیار پیدا کند و هر چیزی را به هر چیزی انتساب ندهیم و هم با دقت بالا مختصات و جایگاه یک علم را بشناسیم. کلمه ها دلالت دارند یعنی به جایی راهنمایی می­کنند و هر کسی را که با آنها مواجه شود، به جایی می رسانند. 

گفتم: حالا نوبت سومین خاصیت کلمه است؛ تا به قول شما ضرورت های علم به کلمه را بفهمیم.

گفت: خاصیت سوم کلمه این است که امکان زندگی کردن دارند. یعنی انتزاع محض نیستند. یادت هست بحث کرده بودیم یک پدیده چه وقت کلمه می شود؟

گفتم: بله و گفتیم وقتی که با آن بخواهیم چیزی را بگوییم.

گفت: پس به جز اینکه کلمه به حقیقت دلالت می دهد، به پدیده ها و رخدادها هم مربوط می شود و می توانیم برای هر کدام کلمه ای تعیین کنیم. پدیده هایی که بهره شان  از کلمه گاهی اسم داشتن، گاهی حرف بودن و وساطت و گاهی فعل بودن و جریان یافتن است.

گفتم: خیلی سنگین شد.

گفت: ساده اش این می شود که وقتی دو نفر با هم اختلاف می کنند، تو می توانی قضاوت کنی که حق با کیست؟ چرا؟ چون آن آدم ها و حرف ها و جایگاهشان و کارها و ادعا هایشان ما به ازای کلماتی می توانند باشند و تکلیفشان در عالم کلمات مشخص شود و بر اساس آن حکم داده شود. حکم می شود آن حقیقت.

گفتم: لابد برعکسش هم هست؛ یعنی هر حکمی را هم می توان در بستر زندگی، به رویدادی نسبت داد و منطبق کرد.

گفت: درست است.

گفتم: آدم اگر اینطوری فکر کند، می تواند با قرآن هر صحنه ای را از زندگی تحلیل درست و الهی کند. و واسطه این کار کلماتی هستند که در قرآن موجودند. فقط باید گفته شود، این کارها منطبق با چه کلمه ای است...یا آن کلمه ی در قرآن، در بیرون چه صحنه ای را می تواند بسازد یا ساخته شده  و آن دو با هم انطباق دارند. آنچه ما از کلمه می فهمیم، در این رفت و برگشت مؤثر است.  اینجا هم می توانیم از مثل سایه استفادی کنیم...

گفت: چطور؟

گفتم: هر سایه ای از حقیقت، کلمه مخصوص خودش را دارد.

گفت: بله تعبیر قابل تأملی است. ما کلمه را مثل درک سایه، می فهمیم. با این حساب، کلمه ها عینیت دارند، شهود می شوند، حس می شوند، جزء یا اجزاء زندگی هر فردی هستند که با آنها روبرو می شود.

گفتم: تا الان هر چه گفتیم مربوط به کلیات مربوط به کلمه بود؛ احتمالا کار با کلمات هم، قواعد مهمی باید داشته باشد...

گفت: بله

گفتم: این قواعد و روش ها شامل چه چیزهایی هستند؟

گفت: شاید لازم باشد در مورد چهار روش بیشتر بدانیم و بحثی داشته باشیم. چیزی شبیه چهار عمل اصلی تفریق و جمع و ضرب و تقسیم. می خواهم ببینم اینجا از چه مثَلی میخواهی استفاده کنی...

گفتم: در مورد پدیده­ها که نماد و الفبایی برای گفتن هستند شروع کردیم و به نوعی مثل هایمان گرافیکی شدند؛ بعد هم که نسبت تعریف با علم را با مثَلِ سایه و نور توضیح دادیم؛ علمِ به خودِ کلمه را هم، که با گستردگی سایه(معنا)، دلالت سایه به نور(مصداق و معنا) و عینی شدن هر سایه ای از حقیقت(کلمه ای) با پدیده و رخدادش، یا هر رخداد و پدیده ای با سایه اش شرح دادیم. اگر بشود خیلی خوب است که قواعد کار با کلمات را به وسیله مثَلِ رنگ ها توضیح داده شود...      

گفت: بسیار خوب

گفتم: از کجا بحث را شروع می کنی؟

گفت: از لباس

گفتم: خوب است چون رنگ معمولا جلوه ای است که با لباس بروز می کند.

گفت: خاصیت نور و سایه، سواد و بیاض، آشکار و نهان است. از این جهت خیلی خوب می توان از آنها تعبیر به لباس کرد. لباسی که جایی را می پوشاند و یا با برداشته شدن، ایجاد آشکاری می کند.

گفتم: رنگ هم همین کار را میکند گاهی ظاهر و لباس چیزی است و گاهی عمق و درون آن؛ مثلا چای خشک، ظاهرش سیاه رنگ است ولی وقتی در آب بجوشد، عصاره آن سرخ رنگ می شود؛ انگار که سرخی در درون او بود که ظاهر شده است.

گفت: کار با کلمه وقتی ممکن می شود که اولاً هر کلمه و خواصش شناخته شود، و ثانیاً مرتبه آن کلمه مورد توجه و شناخت قرار بگیرد.  

گفتم: خواص و مرتبه یک کلمه را از کجا تشخیص می دهیم؟

گفت: گفت مثل اینکه مراحل قبلی را از یاد بردی....قبلا که گفتیم کلمه معنا دارد، خاصیت کلمه اثری از همان معناست که خودش را با تأثیر در کلمات دیگر نشان می داد. مرتبه را هم که از دلالت هر واژه شناختیم...

گفتم: درست است...در هر دو مورد احتیاج به سایر کلمات داریم....ولی قبول داری بحث کشیده بالا و خیلی سنگین شده...

گفت: کمی حوصله کن ....یک جوری هم نگاه نکن که صدای عمراً و تردید داشته باشد.

گفتم: من به شما ایمان دارم ولی کار سختی است...

گفت: خوب حالا باید یک لباس رنگی استفاده کنیم... نظرت در مورد پرهای طاووس چیه؟

گفتم: پر طاووس که لباس نیست!

گفت: همینجا وایستا... لباس هست ولی نه برای تو و در مرتبه تو... این خودش نشان دهنده مرتبه بود... فهمیدی؟

گفتم: بله خیلی خوب بود...ولی چرا طاووس؟

گفت: یکی همین، جا افتادن بحث مرتبه و شاید هم به خاطر اینکه امیرالمؤمنین(ع) فرمود اکثر رنگ ها در پرهای طاووس هست...

گفتم: بحث شگفت انگیزی است.

گفت: هر کلمه ای برخوردار از تمایز و تفاوتی است که آن را از دیگر کلمات جدا می کند.

گفتم: مثل هر رنگی که ممتاز از یک رنگ دیگر است.

گفت: با وجود این تمایز، اگر دقیق تر شویم، اشتراک هایی را بین دو واژه پیدا کنیم.

گفتم: لابد مثل رنگ هایی که از سه رنگ اصلی(زرد و قرمز و آبی) درست می شوند. هر نارنجی، در درونش قرمز و زرد دارد؛ چون ترکیبی از این دوتاست. بنفش هم، قرمز و آبی دارد و سبز، زرد و آبی دارد.

گفت: کلمات را باید به قیود معنایشان تعریف کرد و بعد با نگاهی به آن قیود، مشترک بین همه شان را یافت.

گفتم: اینکه بتوانیم از دل یک رنگ سفیدی که به دیوار خانه زده ایم، و آن رنگ را غالب و پایه قرار داده ایم، فام آن را بشناسیم و مثلا پی به وجود رنگ زرد موجود در آن بستر سفید ببریم، و آن وقت بین آن رنگ دیوار و پرده ای که سبز رنگ است ارتباط بفهمیم، و مشترک آنها را رنگ زرد موجود در آنها شناسایی کنیم، اشتراک معنا گرفته ایم. این کار را با قرار دادن کنار هم رنگ زرد و مقایسه آن با رنگ دیوار و رنگ پرده انجام می دهیم.

گفت: سه قاعده معنا، مصداق و مفهوم را نباید از یاد ببریم...ما با کشف اشتراک واژه ها چه چیز را می خواهیم بفهمیم؟همین سه تا را باید بفهمیم. همان هایی که تو قبلاً مثَل سایه را برایشان انتخاب کردی... یعنی باید از روی قیدهای مشترک بفهمیم آن معنای واحد و آن روحی که بر همه کلمات اثر گذاشته است چیست...و باید بفهمیم آن کلمه دلالتش به چه حقیقتی است و باید بفهمیم که آن کلمه در کجای زندگی انسان و به چه شکلی قابل رؤیت است.

گفتم: سخت شد...

گفت: در سوره مسد، هم ابولهب و هم نار ذات لهب یک چیز مشترک دارند و آن هیجان و برافروختگی است. این شد اشتراک معنا... حالا باید ببینیم این اشتراک چگونه با تأثیر و تأثر بر دو عبارت معنایی می بخشد و چگونه مختصاتی از حقیقت را معلوم می نماید و چگونه عینیتی در زندگی را ترسیم می سازد.

شهرت برافروختگی و هیجان در دشمنی و عاقبتی که عذاب پر لهیب و برافروخته است، روح واحدی(سایه مشترکی) پیدا کردند.

برافروختگی و هیجان، معنای مشترکی برای دو عبارت است که یک مصداقش ابولهب عموی پیامبر(ص) بود، با این عاقبت مشخص و منطبق با آن شخص. پس مختصاتی مشخص، پیدا کرد.

برافروختگی و هیجان در برابر حق، به عنوان اشتراک معنای هر دو عبارت، شاخصی خواهد بود که می تواند پدیده های بیرونی منطبق و مطابق را به قلمرو کلمات متصل کند و در آنجاست که معلوم می شود، عاقبت این برافروختگی و هیجان چه خواهد بود.      

گفتم: خوب اشتراک معنا را به عنوان یکی از روش های تحلیل کلمه ها و کار با آنها شناختیم، با این کار اگر مفهومی در هر مرتبه، تغییر شکل هم داده باشد، قابل شناسایی و ارتباط دادن است.

گفت: ما در واقع با اشتراک معنا، کلمات را به سمت مشخص شدن اجزای تشکیل دهنده شان بردیم و تمایز ایجاد کردیم و با این تمایز، آن مفهومی را که حلقه متصل کننده کلماتی در هر مرتبه بود، شناختیم. کارهای بعدی، همه حاصل استفاده از این شناخت بود.

گفتم: یادم هست که همه این فرآیند در جواب این پرسش بود که: در عمل از خصوصیات کلمه( که شامل معنا و روح داشتن، مصداق و مختصات داشتن و عینیت در زندگی داشتن بود) چگونه استفاده می کنیم؟ شما یک جواب دادید و آن هم با پیدا کردن وجه مشترک بین کلمات در مراتب مختلف بود. روش های دیگری هم هست؟

گفت: بله حداقل سه روش دیگر وجود دارد. یکی دیگر از این روش ها برعکس آنچه در اشتراک معنا انجام دادیم، یک نوع یکنواختی و ابهام ایجاد کردن در کلمات موجود در مراتب مختلف است.

گفتم: احتمالا شبیه کاری که در رنگ انجام می شود: با افزودن سفید، رنگ را خنثی می کنند؛ با افزودن سیاه به رنگ، آن را سیر و تیره تر می کنند؛ با افزودن قرمز آن را به سمت گرمی می برند؛ با افزودن آبی، آن را به سمت سردی می برند. و نهایتاً با افزودن زرد، آن را روشن تر می کنند.

گفت: بله احتمالا مثل خوبی انتخاب کرده ای...

گفتم: اگر توضیح بدهید، خوب و بد مثَلِ انتخاب شده، مشخص تر می شود.

گفت: فرض کن برای هر معنایی، تعدادی کلمات داشته باشیم، کلماتی که مثل اعضای یک خانواده برخی همان معنا را دارد ولی در جایگاه پدری، برخی نیز با همان معنا در جایگاه مادری، و نهایتاً برخی با همان معنا در جایگاه فرزندی باشند، مثلا برای بیان مهربانی، رحمن، رحیم و حب را داشته باشیم. حالا بحث سر این خواهد بود که کدام را انتخاب کنیم. این انتخاب بستگی به چه چیزی دارد؟

گفتم: بستگی به متنی که می خواهیم از آنها استفاده کنیم.

گفت: آفرین! اگر ما خواستیم تشکیل یک کلاس در مدرسه ابتدایی داشته باشیم، نمی آییم پدر یا مادر خانواده را با خودمان ببریم و نمی گوییم فرقی ندارد همه اعضای یک خانواده هستند...ما بچه خانواده را برای مدرسه انتخاب می کنیم. طبعا اگر بخواهیم برایش لباس نیز از کمد برداریم، کت و شلوار پدرش را برنمی داریم، لباس مناسبش را هم بر می داریم، اگر خواستیم ...

گفتم: وایستا! خیلی جالب شد، الان داری یک دامنه از کلمات را انتخاب می کنی که همگی هم بنا به یک غرض و جهت مشخص انتخاب می شوند...این خیلی جالب است و با مثلی هم که از رنگ ها گفتیم، جور در می آید.

گفت: این هماهنگی تا جایی است که حتی اسم بچه خانواده را هم نمی آوریم و به همه بچه های مدرسه می گوییم دانش آموز!

گفتم: توی همان سوره مسد توضیحش می دهی...آخر کمی گیج شدم.

گفت: فی جیدها حبل من مسد که در مورد زن ابولهب گفته شده است، یعنی چی؟

گفتم: یعنی به خاطر عذاب الهی و در جواب دشمنی هایش، بر گردنش ریسمانی است از لیف خرما.

گفت: کلمات انتخاب شده «جید» به معنی قسمت رو جلویی گردن است که معمولا خانم ها گردنبند می اندازند. حبل به معنی ریسمان است و وسیله محکم ساختن و بستن دو چیز به هم است که تنظیم شده در مقام بیان عذاب، با گردن تناسب داشته باشد؛ و مسد، جنس این ریسمان است که باید مناسب عذاب بوده و بی ارزش باشد. حالا حدس بزن همه اینها با هم کنایه از چه چیزی هستند؟

گفتم: نمی دانم...شاید عذاب

گفت: همگی کنایه از عذاب خوار کننده هستند. جالبش اینجاست که برای رساندن معنای خواری، از جید و حبل و مسد استفاده کردیم ولی خودشان به چشم نمی آیند...

گفتم: عجب!!!

گفت: اینجا هم باید مثل کاری که با اشتراک معنا صورت گرفت، از سه خاصیت کلمه استفاده کنیم: از خاصیت گستره ی اثرِ کلمه بر کلمات دیگر و داشتن و روح و معنای واحد، از خاصیت دارا بودن مصداق و مختصات، و از خاصیت عینی بودن در زندگی و امکان فهمیدن آن.

گفتم: اگر اجاز بدهی این را من بگویم و شما غلط هایش را اصلاح کنید.

گفت: بفرمایید.

گفتم: اثبات استفاده از گستره و سایه معنا، کار سختی نیست؛ چون اصل کار با یکپارچگی صورت گرفته است و روح و معنا و غرض مشترک خیلی برجسته است. مختصات کلمه هم وقتی مشخص می شود که داریم از میان خانواده و مرتبه ای از کلمات، یکی را انتخاب می کنیم(همان بچه خانواده در مثل شما)؛ می ماند عینیت کلمه مورد انتخاب در زندگی که در حقیقت چیز نا آشنایی نیست در هر فرهنگی از ضرب المثل و کنایه استفاده می کنند که ساختارش با رابطه مفهوم با یکنواخت سازی کلمات مشابهت دارد. برای همه کنایه ها، می توان نمونه های عینی از زندگی پیدا کرد و از بیرون به متن و از متن به بیرون منتقل شد.

گفت: خیلی توضیحاتت خوب بود...البته بین خودمان بماند شما سخت تر از من می گویی و توضیح می دهی...

گفتم: نفسم توی مباحثه ی امروز بند آمده خدا آخر و عاقبتش را به خیر کنید.

گفت: برویم سراغ روش سوم؛ قبلش یک بار دیگر بگو قضیه این روش ها چیست؟ و ما الان داریم چه کار میکنیم؟

گفتم: همه این فرآیند در جواب این پرسش بود که: در عمل از خصوصیات کلمه( که شامل معنا و روح داشتن، مصداق و مختصات داشتن و عینیت در زندگی داشتن بود) چگونه استفاده می کنیم؟

گفت: روش سوم استفاده از ظرفیت محکم و متشابه بودن کلمات است. به نسبت فهم ما بعضی کلمات با بعضی دیگر متشابه می­ شوند و ما اشتباهی ممکن است یکی را جای دیگری بگیریم و به خطا برویم؛ برای جلوگیری از خطا گفته اند به اطراف آن کلمه نگاه کن و کلمات همجوار را نام ببر و بررسی کن؛ تا معلوم شود مرتبه آن کلمه متشابه کجاست و دقیقاً کدام است...

می گوییم «مو» ولی معلوم نیست منظورمان موی سر است؟ ابروست؟ یا مژه هاست؟شاید هم سیبیل باشد.

می پرسیم یک واژه مجاور این مو را نام ببر...می گوید: پلک...می فهمیم موی مورد نظر مژه است و آن را با سایر موها اشتباه نخواهیم گرفت.  

گفتم: ما مو می بینیم و تو پیچش مو...

گفت: تو ابرو ما اشارت های ابرو...

گفتم: در رنگ این نکته را با اعداد حل کرده اند؛ مثلا از بین صد نوع رنگ زرد، می گویند مثلا زرد شماره پانزده یا...هر رنگی کدی دارد که آن کد تعیین کننده مرتبه آن و نشان دهنده تمایز آن رنگ زرد میان صد رنگ مشابه آن است.

گفت: این مثالت هم بَدَک نیست و قابل تأمل است.

گفتم: در سوره مسد چطور تحلیلش می کنی؟

گفت: وقتی می گویند حبل من مسد، می گوییم گردنبند...می پرسند گردنبد زیاد است چه گردنبندی و در چه مرتبه ای؟ می گوییم گردنبند جهنمی...

گفتم: عجب!!!

گفت: اینجا هم باید مثل کاری که با روشهای قبلی کردیم، بررسی کنیم و ببینیم از سه خاصیت کلمه چطور استفاده می شود: از خاصیت گستره ی اثرِ کلمه بر کلمات دیگر و داشتن و روح و معنای واحد، از خاصیت دارا بودن مصداق و مختصات، و از خاصیت عینی بودن در زندگی و امکان فهمیدن آن.

گفتم: این کار در ذات خودش یک جور تعیین مختصات است و از کلمات مجاور برای تشخیص مصداق مشخص استفاده می کند. رابطه اش با معنا و تأثیر در واژگان، بیشتر متمرکز بر نقش و جایگاه و ایجاد حدی است که هر کلمه برای دیگری تعیین می کند. رابطه اش با مفهوم و عینیت این روش در زندگی نیز به به کارگیری روش بر می گردد؛ زندگی ما عمدتاً پر از متشابهات است هر بار که در مورد چیزی به دقت مطالعه می کنیم و دقیق می شویم، در واقع داریم آن را به محکمات نزدیک می کنیم و با این کار از مواهب آن در زندگی بهره مند می شویم.

گفت: می رسیم به آخرین روش برای استفاده عملی از خواص کلمات...

گفتم:  باید منظورت شبکه واژگان با محوریت یک موضوع مشخص باشد.

گفت: بله همین طور است.

گفتم: احتمالا این روش جامع روش های قبلی است.

گفت: یک کلمه می تواند موضوع مورد بحث قرار بگیرد و گروه گروه و تک تک هر کلمه و مرتبه ای از کلمات، ابعاد مختلف آن را توضیح بدهند. شبیه یک مسافرت که هر همسفری، نقشی را بر عهده خواهد گرفت، گروهی مسئول تهیه مواد اولیه غذا، گروهی دیگر مسئول طبخ غذا، گروه دیگر مسئول هماهنگی مکان اسکان، گروهی مدیریت مسیر و تهیه لوازم حرکت و طی مسیر و .... یا اصلا خادمان یک مجموعه مشخص مثل حرم علی بن موسی الرضا(ع) که هر کدام یا هر گروه وظیفه مشخصی دارند.     

گفتم: لباسی که اوایل مباحثه از آن صحبت شد، اینجا به کار می آید. از روش محکم و متشابه برای تقسیم وظایف استفاده می شود؛ هر گروه، مسئول وظیفه ای و با رنگی متمایز و مشخص. از اشتراک معنا می توان احساس کرامت و رضایت برای خادمی را ملاحظه کرد. از غرض جاری در خدمات نیز می توان روی خادم بودن هر یک فارغ از مشخصات جزئی تمرکز کرد.

گفت: در سوره مبارکه تبت می توانیم صفت و ابعاد آن را در شبکه ای از کلمات بازشناسی کنیم: عبارت «ابی لهب»، متشکل از دو کلمه از ریشه های «ابّ» و «لهب» است و می تواند گویای برآیند صفات برای موضوع صفت باشد. عبارت «ما اغنی عنه ماله و ما کسب»، متشکل از سه کلمه از ریشه های«غنی»، «مال» و «کسب» است و می تواند گویای مؤلفه دارایی ها برای موضوع صفت باشد. عبارت «سیصلی ناراً ذات لهب»، متشکل از سه کلمه اصلی از ریشه های «صلی»، «نار» و «لهب» است و می تواند گویای مؤلفه «تحولات و صیرورت» برای موضوع «صفت» باشد. تعبیر «حمالۀ الحطب» متشکل از دو کلمه از ریشه های «حمل» و «حطب» است و می تواند گویای مؤلفه «تأثیر و تأثر» برای موضوع «صفت» باشد. تعبیر «و امراته...فی جیدها حبل من مسد» متشکل از چهار کلمه از ریشه های «مرء»، «جید»، «حبل» و «مسد»است و می تواند گویای مؤلفه های ارتباطات تنگاتنگ برای موضوع«صفت» باشد.   

گفتم: پس آنچه حاصل این روش می شود، یک موضوع اصلی و  پنج عنوان تیتر است که هر تیتری توانسته تعدادی واژه را به نام خود اختصاص دهد. این کار روش های قبلی را با خود دارد؛ چون اشتراک معنای کلمات عامل کنار هم بودنشان است، عنوان و تیتر آنها حاصل غرض جاری در آنهاست و نسبت موضوع در نظر گرفته با هر تیتر و واژه نیز، روش محکم و متشابه کلمات را انعکاس داده است.

گفت: بله همین طور است....

گفتم: باید اضافه کنیم که در این روش هم، از سه خاصیت کلمه استفاده شده است: از خاصیت گستره ی اثرِ کلمه بر کلمات دیگر و داشتن و روح و معنای واحد، از خاصیت دارا بودن مصداق و مختصات، و از خاصیت عینی بودن در زندگی و امکان فهمیدن آن.

گفت: معنا و روح کلمه با موضوع در نظر گرفته شده کاملا مرئی و مشخص است. شکل کلی روابط و طبقات واژگان نیز به دلیل محور قرار گرفتن یک موضوع، به چینشی رسیده که توان تعیین مختصات برای هر واژه را دارد. و دست آخر نیز همان موضوع مورد بررسی یک نیاز عینی در زندگی افراد است که هر کس می تواند آن موضوع و آن مؤلفه و واژگان را در اطراف زندگی خود، به خوبی مشاهده کند.

گفتم: و مباحثه امروز نیز به پایان رسید....

گفت: شاید امروز فهمیده باشیم که کلمه، هم نان، هم آب، هم لباس، هم آیین و در یک کلام واسطه علم آموزی عبد و بنده از خداست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۹
کاظم رجبعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی