.

بایگانی

طرح یک پیشنهاد

جمعه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

مدتی است که در جلسه ختم مفهومی میهمان سوره عبس هستیم. برکات این سوره فراوان است. در آیات 10تا16می‌خواهد بگوید محتوای تذکره(قرآن)چقدر نفیس است.از صفحاتی می‌گوید که مکرمه، مرفوعه و مطهره هستند و از نویسندگانی(سفیران)که کرام و برّ هستند. این آیات مرا یاد فرمایش استاد اخوت انداخت که فرمودند«اگر می‌شد خودنویسی داشته باشید که در آن جوهر گرانقیمتی باشد(تعبیرشان مثلاً زعفران بود)که اگر چیزی می‌نویسید دورانداختنی نباشد و برای هر کس ارزش نگهداری داشته باشد.» یک جور سیره عملی برای کرامت و برّ است. البته قبلاً در این مورد برای حرف زدن‌هایم فکر کرده بودم تا کی به حالت چرک نویس حرف بزنیم؟چرا نباید یک مکالمه ساده ما قابلیت هدیه دادن داشته باشد؟ متوجه توهمی هم هستم  که محتمل است در این وادی سراغ آدم ها بیاید. حتی منظورم انجام این کارها نیست از ذهنیت و نیتی حرف می‌زنم که بودنش انسان را به حسن می‌رساند. برای من خیلی سخت است نفیس حرف زدن و نوشتن اما به نظرم این از آداب و لوازم و آثار شیعه بودن است آداب زینت شدن برای امام.

 همه این نکات در حالی است که مثلاً اگر همه کامنت‌ها و مطالبی که در پاسخ یا واکنش به دیگران نوشته شده را جمع کنیم، نوعی نامه عمل درست می‌شود که قابل ارزیابی است. برخی متن ها هم انصافاً انسان را شکوفا می‌کنند برای نوشتن و جواب دادن، متن اخیر خانم شهیدزاده از این دسته متن هاست. ایشان مطلبی را روی وبلاگشان گذاشتند و بنده نظری را نوشتم. کامنتش زعفرانی نیست ولی نیتش زعفرانی بود و در واکنش به متنی زعفرانی نوشته شده است:

 

گاهی آدم شگفت زده می‌شود از قیمت یک جمله‌ای که معلوم نیست اول، آن جمله بود، بعد گوینده‌اش یا اول گوینده بود و بعد جمله‌اش!

انسان در می‌ماند خدا بود که گفت، یا بنده او؟

هیچ مخلوقی به اندازه کلام محل تجلی خدا نیست

و به انسان امکان بهره‌مندی از کلام داده شد
کلام خیلی زود می‌تواند انسان را به سه کنجی اول مرغ یا اول تخم مرغ بکشاند و در غالب موارد این سه کنجی دلالت بر اعجاز دارد

اصلا می شود فرهنگنامه‌ای درست کرد که در آن موارد و مصادیق اول مرغ یا اول تخم مرغ جمع آوری شوند.

جمله "ما باید پرچم اسلام را در انتهای افق بر زمین بکوبیم" از آن جمله هاست! جا دارد انسان پای این جمله بمیرد و معلوم نشود مرگ اول بود یا این جمله!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۰۴
کاظم رجبعلی

نظرات  (۳)

با سلام و احترام
جواب کامنت گرانقدرتان را پیش از مطالعه مفهوم دسته ابتدایی و زعفرانی سوره مبارکه عبس نوشته بودم.
جا داشت پاسخِ زعفرانی-نیت را اینجا بگذارم:


امید است که جریان های زیادی انجام شود توسط عده ای. که معلوم نشود اول این جریان ها بوده یا آن افراد. اما آن افراد شهید شوند برای امام شان و معلوم نشود که اینها بودند یا امام شان؛ و فقط امام شان معلوم باشد.
برای من این متن هوای سوره کوثر دارد
به به
سوره هایی که با انا شروع می شوند این طوری هستند
سوره را خوب می خوانی
حالت خوب می شود
در حالی که ممکن است همان اول متوجه نشوی که علنا گفته انا

آدم شگفت زده می‌شود از قیمت یک آیه ای که معلوم نیست اول، آن آیه بود، بعد گوینده‌اش یا اول گوینده بود و بعد جمله‌اش!

البته از این حرف ها نباید راجع به باری تعالی بر زبان آورد
استغفر الله
که او اول است و آخر
که از اول تا آخرش خودش است

یا مونس...
تا بحال عطش سوره مبارکه عبس را نداشتم ...
هر بار که آمدم عطشم بیشتر شد ولی باز آمدم تا تشنه تر بشوم...
این تشنگی برای من عین سیراب شدن بود...
اصلا حالم خوب میشد...می آمدم که رزق هفتگیم را از این سوره بگیرم...
.
.
.
آمده بودم تا خدا را ببینم...
اما به من سوره عبس را نشان دادن و به خاطر این سوره من عاشق خدا شدم ....
در این سوره رسم پیامبر داری را به من آموختن و من عاشق کسی شدم که این چنین پیامبر را دوست دارد ...
قرآن را نشانم دادند در صحف مکرمه ، مرفوعه مطهره با سفیران صاحب کرامت و بر؛ و من از نفیس بودن این کتاب به فراموش نشدن انسان پی بردم... و چقدر دوست داشتم کسی را که انسان را فراموش نکرده بود... خواسته بود که او باشد ...رهایش نکرد... و به زودی صدایش خواهد کرد... و من عاشق خدا شدم...
طعام انسان را در دهان من گذاشتند ...  از این همه طعام احساس سرور کردم و  خواستم که دوست داشته باشم کسی را که انسان را دوست میداشت ... ومن عاشق خدا شدم...
به آخر سوره که رسیدم عطشم بیشتر شد برای دوست داشتن خدایی که مرا مضطر کرده بود همچون مهمان نابینا ...! من هربار تشنه تر میشدم و میخواستم با تمام وجودم عاشق خدا شوم که نمیدانم چه شد که  او به من لطف بزرگی عنایت کرد و  کسی را به من هدیه داد که عاشق خدا بود...
من او را دیدم در حالی که " وجوه یومئذ مسفرة* ضاحکة مستبشرة " ...
من انسان فراموش نشده ی ذاکر آخر سوره را دیدم ... همان که اول خداموند او را یاد کرده بود و بعد او خدا را... همان که پروردگار کلماتش را در سینه او جای داده بود ...همان که با کرامت و مرفوعه مطهره بود...
  و من امروز عاشق شدم و دوست تر میدارم خدایی را که مرا فراموش نکرده بود
 (جلسه امروز سوره مبارکه عبس را بخاطر عاشقی که 32 سال در گمنامی به سر برده بود نیامدم و با دیدنش عاشق خدا شدم )

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی