جلسه دوم مروری بر نامه های نهج البلاغه (نامه به شریح قاضی و عثمان بن حنیف)
نامه سوم، نامه علی(ع)به شریح قاضى
به من خبر رسیده خانهاى به هشتاد دینار خریده، و برایش سند نوشته، و بر آن گواهانى گرفتهاى! [گفت: آرى چنین است اى امیر مؤمنان. حضرت خشم آلود به او نگریست، سپس فرمود]: به زودى کسى به نزدت مىآید (ملک الموت) که به سند خانه نظر نمىکند، و از گواه آن نمىپرسد، تا آنکه تو را از آن خانه بیرون مىکند، و تنها تسلیم خانه قبر مىنماید. اى شریح، مواظب باش که این خانه را از غیر مال خود نخریده، یا قیمت آن را از غیر مال حلال نداده باشى، که در این صورت دچار خسارت دنیا و آخرت شدهاى. آگاه باش، اگر زمان خرید خانه نزد من آمده بودى، براى تو سندى مانند این سند مىنوشتم، که در خرید این خانه به یک درهم چه رسد بالاتر از آن رغبت نمىکردى. و آن سند این است: این خانهاى است که آن را بندهاى خوار، از مردهاى که براى کوچ کردن به سراى دیگر از این خانه بیرونش کردهاند خریده است، از او خانهاى از خانههاى فریب از جانب فانى شوندگان، و سرزمین اهل هلاکت خریده. این خانه را چهار حدّ است: حدّ اوّل به آفات و بلاها، حدّ دوم به مصائب، حد سوم به هوسهاى تباهى آور، و حد چهارم به شیطان گمراه کننده، و در این خانه به همین حد چهارم باز مىشود.این خریدار فریفته به آرزو، این خانه را از شخصى که اجل او را به کوچ از دنیا بر انگیخته خریدارى کرده، به قیمت بیرون شدن از عزّت قناعت، و ورود در پستى و ذلّت، و هر خسارتى که بر این خریدار در آنچه که خریده وارد شود بر عهده ملک الموت است، همان خراب کننده بدنهاى پادشاهان، و گیرنده جان گردنکشان، و نابود کننده سلطنت فرعونیان، همچون شاهان ایران و روم، و یمن و حمیر، و آنهایى که ثروت بر ثروت افزودند، و آنان که ساختند و محکم کردند، و زینت دادند و بیاراستند، و ذخیره نمودند و به اعتقاد و گمان خود نسبت به برنامه اولاد توجه کردند، ملک الموت همگى را به جایگاه باز پرسى و حساب، و محل مزد و جریمه روانه کند، زمانى که فرمان حق براى جدایى بین حق و باطل فرود آید «که در آنجا تبهکاران خسارت کنند». بر این سند گواهى دهد عقلى که از اسارت هوا خارج شده، و از وابستگىهاى دنیا سالم مانده باشد
نامه چهل و پنجم، نامه علی(ع)به عثمان بن حنیف انصارى، کار گزار بصره
وقتى به حضرت خبر رسید او را به مهمانى دعوت کردهاند و او به آنجا رفته.اما بعد، اى پسر حنیف، به من خبر رسیده که مردى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن مهمانى شتافتهاى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرفهایى پر از طعام که به سویت آورده مىشده پذیراییت کردهاند، خیال نمىکردم مهمان شدن به سفره قومى را قبول کنى که محتاجشان را به جفا مىرانند، و توانگرشان را به مهمانى مىخوانند! به لقمهاى که بر آن دندان مىگذارى دقت کن، لقمهاى را که حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افکن، و آنچه را مىدانى از راههاى حلال به دست آمده بخور. معلومت باد که هر مأمومى را امامى است که به او اقتدا مىکند، و از نور علمش بهره مىگیرد. آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه کهنه، و از خوراکش به دو قرص نان قناعت نموده. معلومتان باد که شما تن دادن به چنین روشى را قدرت ندارید، ولى مرا با ورع و کوشش در عبادت، و پاکدامنى و درستى یارى کنید. به خدا قسم من از دنیاى شما طلایى نیندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخیرهاى برنداشته، و عوض این جامه کهنهام جامه کهنه دیگرى آماده نکردهام! آرى از آنچه آسمان بر آن سایه انداخته، فقط فدک در دست ما بود، که گروهى از اینکه در دست ما باشد بر آن بخل ورزیدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتیم، و خداوند نیکوترین حاکم است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ که در فردا جاى شخص در گور است، که آثار آدمى در تاریکى آن از بین مىرود، و اخبارش پنهان مىگردد، گودالى که اگر به گشادگى آن بیفزایند، و دستهاى گور کن به وسیع کردن آن اقدام نماید باز هم سنگ و کلوخ زمین آن را به هم فشارد، و خاک روى هم انباشته رخنههایش را ببندد! این است نفس من که آن را به پرهیزکارى ریاضت مىدهم تا با امنیت وارد روز خوف اکبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند. اگر مىخواستم هر آینه مىتوانستم به عسل مصفّا، و مغز این گندم، و بافتههاى ابریشم راه برم، اما چه بعید است که هواى نفسم بر من غلبه کند، و حرصم مرا به انتخاب غذاهاى لذیذ وادار نماید در حالى که شاید در حجاز یا یمامه کسى زندگى کند که براى او امیدى به یک قرص نان نیست، و سیرى شکم را به یاد نداشته باشد، یا آنکه شب را با شکم سیر صبح کنم در حالى که در اطرافم شکمهاى گرسنه، و جگرهایى سوزان باشد، یا چنان باشم که گویندهاى گفته: «این درد و ننگ تو را بس که با شکم سیر بخوابى، و در اطراف تو شکمهایى باشد که پوستى را براى خوردن آرزو کنند». آیا به این قناعت کنم که به من امیر مؤمنان گفته شود، ولى در سختىهاى روزگار با آنان شریک نباشم، یا در تلخىهاى زندگى الگویشان محسوب نشوم؟! آفریده نشدم تا خوردن غذاهاى پاکیزه مرا سر گرم کند به مانند حیوان به آخور بسته که همه اندیشهاش علف خوردن است، یا چهار پاى رها شده که کارش به هم زدن خاکروبههاست، از علفهاى آن شکم را پر مىکند، و از منظور صاحبش از سیر کردن او بىخبر مىباشد، هیهات از اینکه رهایم ساخته، یا بیکار و بیهودهام گذاشته باشند، یا کشاننده عنان گمراهى باشم، یا در حیرت و سرگردانى بیراهه روم. انگار گویندهاى از شما مىگوید: اگر خوراک فرزند ابى طالب این است پس ضعف و سستى او را از جنگ با هماوردان و معارضه با شجاعان مانع مىگردد! بدانید درختان بیابانى چوبشان سختتر، و درختان سرسبز پوستشان نازکتر، و گیاهان صحرایى آتششان قوىتر، و خاموشى آنها دیرتر است. من و رسول خدا همچون دو درختى هستیم که از یک ریشه رسته، و چون ساعد و بازو مىباشیم. به خدا قسم اگر عرب در جنگ با من همدست شوند من از مقابله با آنان روى بر نگردانم، و اگر فرصتها دست دهد شتابان بدان سو (شام) مىروم، و خواهم کوشید تا زمین را از این موجود وارونه، و سرنگون کالبد (معاویه) پاک نمایم، تا سنگریزهها از میان دانههاى درو شده بیرون رود.
اى دنیا، از من فاصله بگیر، که مهارت را بر گردنت انداختم، از چنگالت بیرون جستم، از دامهایت فرار کردم، و از رفتن در لغزشگاههایت دورى گزیدم. کجایند گذشتگانى که به بازیهایت آنان را فریفتى؟! کجایند ملّتهایى که با زر و زیورت آنان را مغرور نمودى؟! اینک اینان گروگانهاى قبور، و فرورفته در لابلاى لحدهایند. به خدا قسم اى دنیا اگر موجودى قابل دیدن، و جسمى سزاوار لمس بودى، حدود خدا را بر تو جارى مىساختم در رابطه با بندگانى که به آرزوها فریبشان دادى، و ملتهایى که در پرتگاههاى هلاکت انداختى، و پادشاهانى که تسلیم نابودى کردى و به سر چشمههاى بلا وارد نمودى، به جایى که در ورود و خروجش امنیت نباشد. هیهات! هر کس گام در لغزشگاههایت نهد بلغزد، و هر که سوار آبهاى متراکمت گردد غرق شود، و آن که از دامهاى تو به یک سو رود موفق گردد، و کسى که از فتنههاى تو سالم است باکى ندارد که گرفتار تنگى زندگى باشد، و دنیا نزد او مانند روزى است که لحظه پایانش فرا رسیده. از من دور شو، به خدا قسم رام تو نشوم تا مرا به خوارى نشانى، و عنان به دستت نگذارم تا هر کجا خواهى ببرى. قسم به خداوند، قسمى که فقط اراده حق را از آن استثنا مىکنم، آنچنان نفس خویش را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان زمانى که براى خوردن یابد شاد شود، و به جاى خورش به نمک قناعت کند، و کاسه چشمم را در گریههاى شب و روز قرار دهم تا چون چشمهاى که آبش فرو رفته اشکى در آن نماند. آیا به همان گونه که حیوان چرنده شکمش را با چریدن پر کند و بخوابد، و رمه گوسپند که از علف سیر مىشود و به جانب خوابگاهش مىرود، على هم از توشه خود بخورد و بخوابد؟! چشمش روشن که پس از سالیانى دراز به چهارپایان رها شده، و گوسپندان چرنده اقتدا کند! خوشا به حال کسى که واجبات پروردگارش را به جا آورده، و مشکلات را تحمل نموده، و در شب از خواب خوش دورى کرده، تا وقتى که خواب بر او چیره شود زمین را فرش خود گرفته، و دست را بالش زیر سر کند، در میان جمعیتى که ترس از قیامت دیدههایشان را بیدار گذاشته، و پهلوهاشان از بستر استراحت جدا شده، و لبهاشان به ذکر پروردگارشان آهسته و آرام گویاست، و گناهانشان به کثرت استغفار از بین رفته، «اینان حزب خدایند، و بدانید که حزب خدا رستگارانند». پسر حنیف! از خدا پروا کن، و قرصهاى نان خودت تو را بس باشد، تا این روش موجب خلاصىات از آتش جهنم گردد.